🔺یکی از نیازهای مردان 🙍♂
نیاز به توجه است.
در این جلسه چند نکته اساسی و از مصادیق توجه کردن می باشد👇
از مصادیق توجه به مرد و حساب کردن او،
نظرخواهی
از او در برخی امورِ شخصی خودتان است. مثل پختن غذا
و پوشیدن لباس و ...
🔺 اما خانمها میگویند وقتی از همسرمان سوال میکنیم مثلا ظهر برات چی درست کنم؟ و یا
چه لباسی دوست داری بپوشم؟
انگار سختترین سوال دنیا را از ایشان پرسیدهایم و معمولا طفره میروند
و میگویند هرچه میل خودت است انجام بده!☹️
راه حل این قضیه این است 😉👇
🙍♂مردها گاهی از جواب دادن به سوال کلی و مبهم فرار میکنند.
👈 اما اگر آنها را در
شرایط انتخاب
قرار دهید مثلا ،
بگویید امروز قیمه درست کنم یا ماکارونی؟
لباس قرمز را بپوشم یا سفید؟
جواب دادن برایشان راحت میشود.😍👏
🧕خانم عزیز،
دادن پاسخ به سوالهای کلی، برای اقایان سخت است👌
پس بهتر است آنها را بین دو انتخاب مختار کنید تا راحت تر، پاسخ دهند.
از آقایان کارهای سخت نخواهید😉👌
اقایان محترم
توجه کردن یکی از نیازهای زنان است🧕
اما مصداقش اینچنین است👇
توجه همراه با محبت💞
👈 زنان بهدنبال توجه مردان هستند و دوست دارند مركز توجه شریكشان قرار بگیرند.
👈بیتوجهی حتی بیشتر از كتك و آزار و اذیتهای فیزیكی میتواند زن را نسبت به مرد سرد كند.
👈زنانی كه محبت و توجه كافی را از سمت شریكشان دریافت كنند،
میتوانند سختترین شرایط را هم تحمل كنند.
توجه اصل مهمی است كه زوجین باید به آن عمل كنند.💞
اصلی که انجام ان بیشک زندگیتان را عسل خواهد کرد🤗💞
💞 مژده بهشت برای خانم ها😍👏
💚مردی به پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم عرض کرد:
همسری دارم که هرگاه واردخانه می شوم به استقبالم می آید
وچون خارج می شوم بدرقه ام می کند.
زمانی که من ناراحت باشم می گوید:
اگربرای روزی
(ومخارج زندگی)غصه می خوری،
بدان که به عهده ی کس دیگری است
(منظورخداوند)
واگربرای آخرت اندوهگینی،
خداوند اندوهت رابیشتر
کند(تابیشتربه فکرآن باشی).
❣پیامبرفرمودند:
به همسرت بهشت رابشارت بده
وبه اوبگو
خدابر روی زمین عمال وکارگزارانی دارد
واین خانم یکی از عاملان خداست
و هر روز ثواب هفتاد شهید را دارد.
📕مکارم الاخلاق طبری،ص229
#دلبرانه😍💞
عشق من
از من نپرس چقدر دوستت دارم
اینجا در قلب من حد و مرزی برای
حضور تو نیست
خواستنت تمام شدنی نیست
خواستنی تر می شوی هر لحظه🫀♥️😘
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۳۹)
#تینا
#قسمت_۱۳۹
ریحانه هم سر به زیر به دستانم چشم دوخت.
خانم محمدی آهی کشید و گفت:
-خیلی خودم رو کنترل کردم تا دعواتون نکنم.
ولی خودتون هم می دونید که من نمی تونم نسبت به شما و بچه های دیگه بی تفاوت باشم.
تک تک تون برام عزیزید. و سرنوشتتون برام مهمه. پس خودتون بگید با یه مرد غربیه توی پارک چه کار داشتید؟!
هردو با چشمانی گرد شده، ناگهان سربلند کردیم و خیره او شدیم.
او هم منتظر، چشم در چشمانمان دوخت.
ریحانه نگاهی به من انداخت:
-خودت بگو.
با تردید نگاهش کردم و سرم را تکان دادم.
وقتی صدایی از ما در نیامد؛ او با لحنی آرام تر گفت:
-خیلی خب، یعنی باید برم از اون آقا بپرسم که چه نسبتی با شماها داره؟
با ترس و صدایی لرزان گفتم:
-نه،نه، یعنی نسبتی نداره.
-پس چی؟ چرا باید دوتا دختر نوجوون، با یک مواد فروش قرار بذارند.
نفسم در سینه حبس شد. چشمانم باز ماند. او از کجا می دانست؟ ریحانه به پهلویم زد و آهسته گفت:
-تیتا، خودت حرف بزن.
با تردید به او نگاه کردم، که همچنان منتظر مارا می نگریست. گفتنش سخت بود. حتی اگر به ماجرای سینا هم اشاره می کردم، آخرش باید همه چیز را درباره خودم می گفتم.
سکوتم که طولانی شد، پرسید:
-قضیه چیه تینا؟ با اون مرد چه کار دارید؟
انشتانم را در هم می فشردم و لبم را گزیدم. ولی دیگر چاره ای نبود. باید همه چیز را می گفتم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490