۱۹۳)
#تینا
#قسمت_۱۹۳
دستم را دراز کردم، که ناگهان در اتاق باز شد.
مادر هراسان داخل آمد:
-تینا، کجایی؟ به دادم برس.
جلوی در اتاق روی زمین افتاد. فریادی کشیدم که سینا هم از خواب پرید.
-وای سینا بیا کمک کن. مامان حالش بد شده.
نتوانستیم بلندش کنیم. برای آوردن آب قند به آشپزخانه رفتم و سینا بی معطلی به پدر زنگ زد.
هر چه کردم لبانش باز نشد، لیوان را کنار گذاشتم و آرام صورتش را نوازش کردم:
-مامان تورو خدا چشماتو باز کن.
ولی فایده ای نداشت. هر دو کنارش نشستیم و اشک می ریختیم. پدر خودش را رساند و سریع به اورژانس زنگ زد.
تا رسیدن اورژانس، مرتب دست هایش را لا به لای موهایش فرو می کرد. کنار مادر نشسته بود و نامش را زمزمه می کرد.
دردهای خودم فراموشم شد. به چهره آرام مادر، از پشت پرده اشک، خیره شدم. چقدر خودخواه بودم که اصلا توجه به اطرافیانم نداشتم. حتما اگر حواسم به مادرم بود اینطور نمی شد.
بهیاران رسیدند و بلافاصله فشارش را چک کردند. همان جا آمپولی تزریق کردند که چشمانش باز شد. چند تا سوال از او پرسیدند، که چه شده و چه اتفاقی افتاده؟ که دچار حمله عصبی شده،؟
و مادر با بی حالی فقط می گفت که چیزی نشده.
بعد از کلی سفارش و تاکید بر چکاب کامل، رفتند. هنگام بدرقه آن ها اشک را در چشمان پدر دیدم.
کنار مادر نشست و آشکارا با صدای بلند گریه کرد.
سینا خودش را در آغوشش انداخت و هر دو اشک می ریختند. مادر، توان حرف زدن نداشت و فقط نگاه می کرد؛ ولی قطرات اشک از گوشه چشمش روان شده بود. ناخنم را به دهان گرفته بودم و با چشمان اشکی، نگاهم بینشان می چرخید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۹۴)
#تینا
#قسمت_۱۹۴
تا صبح کنار مادر نشستیم و خوابمان نبرد. او اما در اثر تزریق دارو، آرام خوابید.
سینا، از آغوش پدر جدا نمی شد. برایشان چای دم کردم و هوا که روشن شد، سفره صبحانه را چیدم.
پدر بعد از خواندن نمازش، صبحانه خورد و به اداره رفت. کلی سفارش کرد که بعد از بیدار شدنِ مادر، با او تماس بگیرم. سینا کنار مادر خوابش برده بود. روبرویشان نشستم و به چهره هایشان خیره شدم. راستی که بودنشان برایم خیلی مهم بود. هر دوشان را از صمیم قلب دوست داشتم. ولی چرا تا حالا اینطوری ندیده بودمشان.
چهره مادر به نظرم خسته می آمد و چروک های کنار چشمش، نشان از گذر عمرش بود. اما پوست سفید رنگ و موهای پر پشتش، زیباییش را صد چندان کرده. آهی کشیدم و در دل گفتم"پدر حق دارد که عاشق مادر زیبایم شده"
لبخند به لبم نشست که سینا تکان خورد و پتویش کنار رفت.
بلند شدم و پتو را مرتب کردم. چقدر آرام و معصوم خوابیده بود. به گونه های تپلش چشم دوختم، چقدر شبیه مادر بود. به نظرم همان پسر بچه، کوچک و دوست داشتنی آمد. دلم می خواست، مثل بچگی هایش او را در آغوش بکشم و گونه هایش را ببوسم. اما از بس از این کارها نکرده بودیم. اصلا در خانه ما از مد افتاده بود. آهی کشیدم و سرم را پایین انداختم و به اتاق رفتم. دراز کشیدم و پتو را تا روی چانه بالا آوردم و چشمانم را بستم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقت بخیر
مشکلم در رابطه با فرزندم بود
بله خیلی زیاد از راهنمایی های ایشان استفاده میکنم و تا حدودی موثر بوده ممنون از سرکار خانم فرجام پور و سایر عزیزان تنها مسیرموفق باشید 🌷
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره 👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باور منه تنها یاور منه دنیا
اینو میدونه زهرا مادر منه
#ایام_فاطمیه🏴
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
هر كس عبادات و كارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و بركات خود را براى او تقدیر مى نماید.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄
#انگیزشی💪
اصلا به چیزی فکر نکنید،
چون خدا اینقدر قشنگ میچینه
که حیرت زده میشی...😍👌
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر،الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 رد پای یهود در ایران و تشیّع!
🔻اونقدری که صهیونیستا به موضوع مهدویت حساسن، ما نیستیم!
➕ ماجرای بازجویی آمریکایی از امام جمعه نجف در مورد امام زمان(عج)
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام،،، سلام،،،هزاران سلام
بر شما بنده های خوب خدا💐
الهی که تن تون سلامت
دلتون خوش
حاجاتتون روا
و
کارت بانکی هاتون پر و پیمون باشه👌😊
بعد از یک روز پر کار
در خدمتتون هستم
صبح مدرسه با فرشته های نازنین کلاس داشتم. در ادبستان نور کوثر
ظهر ، مجلس حضرت مادر
و
عصر، جلسهای به مناسبت هفته بسیج
که بسیار پر بار بود
خدا را شکر،الحمدلله رب العالمین🌹
💐هفته بسیج را به همه بسیجی های مخلص و فعال تبریک عرض می کنم 💐💐
اسم بسیج که میاد
بی درنگ یاد و دوران دفاع مقدس می افتیم👌
اصلا دفاع مقدس بدون بسیج به پیروزی نمی رسید
هر چند نیروهای جان برکف ارتش و سپاه پاسداران،
از جان مایه گذاشتند و نقش به سزایی در پیروزی داشتند،
اما به برکت همان روزها بسیج شکل گرفت و
خالصانه فعالیت کرد.
🍃 بسیج خواهران هم پشت جبهه،
همه جوره زحمت می کشیدند و از رزمنده ها حمایت می کردند.
نام بسیج همراه با خلوص و ایثاره👌
به فرموده امام خمینی رحمت الله علیه
بسیج، لشکر مخلص خداست
جهت سلامتی و موفقیت همه بسیجیان صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌹
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۹۳😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت همس
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۹۴😍👏
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇
💞یک خانم با #سیاست
همیشه باید حواسش باشه👇
همیشه از کارهای ریز و درشت همسرش تشکر کنه😊👌
اگر بعد هر کار کوچکے
👈 زن و شوهر از هم سپاس گزاری کنند
زندگی سرشار از
عشق و محبت خواهد شد😘💞
🔺تشکر کردن را فراموش نکنید!👌🏻
چه پیامکے📲
چه حضوری 😘
و چه در جمع خانوادگی و دوستانه و اقوام👌
💪انسان برای ادامه نیاز به انگیزه و امید دارد.
🍃با تشکر کردن، همسرتان انگیزه بیشتری برای انجام وظایفش پیدا می کنه👌
پس سعی می کنه وظیفه اش را بهتر انجام بده
🍃می توان گفت که
تشکر کردن
مثل بنزین برای سوخت بهتر موتور می ماند.
همانطور که خودرو بدون بنزین حرکت نمی کنه
آدمی هم بدون انگیزه ای که از تشکر کردن می گیره،
حرکت نمی کنه❌
🍃اگر می خواهید همسرتان همیشه
شارژ باشد و روزبه روز بهتر و بیشتر محبت کند،
حتما به بهترین شکل از او تشکر کنید👏
🔺متاسفانه
موارد خیانت را در اقایان مشاهده می کنیم که اظهار میکنند
فقط به خاطر اینکه خانمم هیچ وقت تشکر نمی کرد،
جذب خانمی شدم که برای هر کار کوچکی، تشکر فراوان می کند.
👈این چیزی است که مرد می خواهد،
نشان بدهید که قدر دان زحماتش هستید👌
همچنین آقایان
حتما
حتما
از زحمات همسرتان تشکر و قدر دانی کنید✅
✴️امام رضا علیه السلام
می فرمایند،
در آخرت افرادی را به گناه ناسپاسی عذاب می کنند،
این افراد می گویند،
خدایا ما که تو را شکر می کردیم.
ندا می آید👇
آری، شکر مرا انجام دادید اما
از دستی که به شما چیزی داد تشکر نکردید
❤️جانم به فدای اهل بیت علیهم السلام
که در کلامشان، جان مطلب را بیان می فرمایند.
و اگر اهل تفکر و دقت باشیم و عامل به کلامشان
در دنیا و اخرت به ارامش و لذت و سعادت خواهیم رسید.👌
الهی شکر،الحمدلله رب العالمین🌹
#دلبرانه😍💞
بھ خاطرآوردنٺ را
دوسٺ دارمـ
چھ زیبـا
مرا از همـ مۍپاشۍ..😘❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۹۵)
#تینا
#قسمت_۱۹۵
با صدای مادر چشم گشودم. به زحمت از جا بلند شدم و بیرون رفتم. با دیدن پدر که روی مبل نشسته و با مادر صحبت می کرد، تعجب کردم.
سلام دادم و سریع نگاه چرخاندم به ساعت روی دیوار که ساعت دو عصر را نشان می داد.
بی اختیار گفتم:
-مدرسه؟!
مادر لبخند زد:
-خواب بودی، خانم محمدی زنگ زد، گفتم امروز نمی تونی بری مدرسه.
-وای! چه بد. نفهمیدم کی خوابم برد.
پدر دستش را به سمتم دراز کرد. نزدیک شدم، دستم را گرفت و کنار خود نشاند. روی سرم را بوسید و مرا به سینه اش چسباند.
-دیشب تا صبح بیدار بودی. امروز رو استراحت کن. خودم فردا میام مدرسه.
قلبم تحمل این محبت ها را نداشت. هر آن نزدیک بود از سینه ام بیرون بزند. مادر با سینی چای آمد و کنارمان نشست. لبخندِ روی لبش، نشان از حال خوشش داشت. سینا با نان تازه وارد شد.
لباس مدرسه به تن داشت. فقط من خواب مانده بودم. سلام داد و به آشپزخانه رفت. نگاه پر مهر پدر و مادر بدرقه راهش شد.
خشکم زده بود که گوشی پدر زنگ زد.
مرا رها کرد تا پاسخ دهد. بوی خوش غذا مرا به آشپزخانه کشاند. دلم ضعف می رفت و عطر غذای مادر عجیب دیوانه کننده شده بود.
بالاخره سفره پهن شد و برای اولین بار همه خوشحال و بی دغدغه کنار سفره نشستیم.
از اینکه شب قبل موفق نشدم دوباره دست به تیغ شوم، خرسند بودم.
بعد از ناهار، پدر رفت و ساحل را با خود آورد، تا چون معلمی دلسوز، کمکم کند.
سخت بود ولی سعی کردم برای همیشه، نام و یاد پرهام را از ذهنم و زندگیم حذف کنم.
سخت تر از آن، مرور درس هایی بود که از آن ها چیزی سر در نمی آوردم.
ولی ساحل، تا درسی را یاد نمی گرفتم رهایم نمی کرد. کم کم سینا هم این خواهر ناتنی مهربان را پذیرفت. او نیز کنار ما به مرور درس هایش پرداخت. بالاخره با کمک های شبانه روزی ساحل و البته ریحانه، توانستم امتحانات پایان ترم را با نمره هایی نه چندان بالا پشت سر بگذارم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490