eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۰۸) بالاخره با هر بدبختی بود، توانستم با کمک ساحل و ریحانه، روی درس هایم کمی تمرکز کنم. سر کلاس هم بیشتر دقت می کردم تا بهتر متوجه شوم و چقدر خوب بود که مدیر مدرسه و معلم هایم، درکم می کردند. زمستان رو به پایان بود. در این مدت، بارها ساحل به منزلمان آمد تا هم احوالپرسی کند و هم در درس هایم کمک کند. ولی کنجکاوی من درباره زندگیشان گاهی ساعت ها وقتمان را می گرفت. از شب نامزدی اش، هزاران سوال درباره او و مادرش، حتی مادر بزرگ و پدر، در ذهنم شکل گرفت. ترجیح دادم به جای خیالپردازی های بی مورد و حتی افکار بد و منفی، از خودش سوال کنم. به خاطر همین وقتی برای درس خواندن به اتاقم رفتیم، از او پرسیدم: -می گم، چرا مادر بزرگ هیچ وقت به ما سر نزد و حالمون رو نپرسید. یعنی از ما بدش میاد؟ ساحل لبخندی زد: -الهی قربونت برم. چرا باید همچین فکری کنی؟ بعد سرش را زیر انداخت وآهی کشید: -کاش هیچ وقت نمی پرسیدی. آخه جواب دادن به این سوال یه کم سخته. نمی خوام درباره بابا فکر بد کنی. اون خیلی دوستتون داره. ولی راستش، هیچ وقت قضیه ازدواج مجددش رو به مادربزرگ نگفته بود. یعنی فقط من و مامانم می دونستیم. مامانم می گه وقتی قضیه تو پیش میاد، خیلی در این باره با بابا صحبت می کنند. وقتی که مامانم این قضیه رو می پذیره، از پدرم قول می گیره که طوری رفتار کنه که هیچ کس توی فامیل متوجه این قضیه نشه. حتی خاله ام هم در جریان نبود. مامان می گه نمی خواسته شخصیت بابا جلوی دیگران زیر سوال بره. یا کسی جرات کنه حرفی بزنه. الان هم فقط خاله ام می دونه. حتی دایی هام هم نمی دونن. مادر بزرگ هم نمی دونست. چون شهرستان هم هستند، زیاد در رفت و آمد نبودیم. چند روز قبل از جشن، رفتیم منزلش، بابا و مامان قضیه شما رو گفتند. اون بنده خدا هم فقط سکوت کرد. اما دیدم که چشماش پر از اشک شد. بعد هم رفت توی اتاقش و تا ساعتی بیرون نیامد. پدر را صدا زد و توی تنهایی باهاش صحبت کرد. ما هم خیلی نگران حالش شدیم، ولی بابا گفت، چاره ای نیست باید بهش بگیم. خلاصه به سختی راضی اش کردیم که باهامون بیاد. حسابی از دست بابا دلگیر بود. حتی قبول نکرد خونه ما بیاد. مهمون عمه شد. تا شب نامزدی که بابا با اصرار آوردش. از دیدن شما شوکه شده بود. اگر دقت کرده باشی، زیاد سرحال نبود. بعد از رفتنتون هم توی اتاق رفت و کلی اشک ریخت. حاضر نمی شد با بابا صحبت کنه. می گفت تو به این زن و بچه ها ظلم کردی. آخه خیلی مهربونه. الان هم می گه از روی شما خجله و نمی تونه بیاد دیدنتون. بعد خندید و گفت: -البته نگران نباش، حتما خودم میارمش. لبخند زدم. لبخندی که پشتش بغضی بزرگ خوابیده بود. چطور پدر، دلش آمد با ما این کار را کند؟ مگر ما فرزندانش نبودیم؟ چرا باید از همه ما را مخفی کند؟ تمام این سال ها حسرت داشتنِ مادر بزرگ و فامیل را داشتیم. حتی عید که می شد، کسی جز محبوبه خانم به دیدنمان نمی آمد. دوستی جز ریحانه، برایم پیام تبریک نمی فرستاد. این همه حسرت، این همه کمبود محبت، حالا باید چطور برخورد کرد، با اقوامی که یکی یکی پیدا می شدند؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام.انشالا خدا به خانم فرجامپور عزیز طول عمر و سلامتی بده من با ایشون در مورد مشکلاتی که با پسرم داشتم صحبت کردم خیلی با حوصله به صحبت‌هام گوش کردن و نکاتی که فرمودن برام کاربردی بود و شکر خدا خیلی آروم شدم هزینه شون هم که واقعا خیلی کم بود 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: به خدا سوگند، اگر حقّ یعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل بیت پیامبر (ص) پیروى ومتابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با یكدیگر درباره خدا و دین اختلاف نمى كردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یكى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد (عج)، و صلوات اللّه علیهم اجمعین مى گردید كه او نهمین فرزند از حسین (ع) مى باشد.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 💖برای داشتن اعتماد به نفس بیشتر به قولایی که به خودت میدی عمل کن: 🔘اگه تصمیم گرفتی ورزش کنی،پاشو و انجامش بده! 🟣اگه تصمیم گرفتی یه زبان جدید یاد بگیری، از همین الان واسش برنامه بریز! 🟡اگه تصمیم گرفتی فلان کار رو تا فلان روز انجام بدی، پشت گوش ننداز! 💓اعتماد به نفس، از دل یه سبک زندگی خوب میاد. الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۰۹) از پدر دلگیر بودم، اما او بیشتر به ما سر می زد. احساس می کردم، سر حال تر از قبل است. گاهی سینا را بیرون می برد. گاهی با مادر دوتایی خرید می رفتند. حتی برای اولین بار، ما را برای شام بیرون برد. مادر هم حال بهتری داشت. هر روز با مرضیه خانم تلفنی صحبت می کرد. او برایش لینک کانال های آشپزی و هنری می فرستاد. حتی محبوبه خانم هم سعی می کرد از مرضیه خانم خانه داری و آشپزی یاد بگیرد. حسابی سرگرم شده بودند. از خوابیدن ها و سردرد های بی موقع مادر خبری نبود. هر چند روز یک بار هم با محبوبه خانم منزل مرضیه خانم می رفتند. بالاخره زندگی داشت روی خوشش را به ما نشان می داد. ولی همیشه ترس و نگرانی در وجودم بود. دلشوره ای عجیب داشتم از اینکه، این شادی ها موقتی است. هیچ جوری دلم آرام نمی گرفت. از آرامشی که خانم محمدی صحبت می کرد، در خودم ذره ای نمی دیدم. با کمک ساحل و ریحانه، سعی کردم نمازم را شروع کنم و حتی اول وقت بخوانم. با چادر سفیدی که ساحل هدیه داد و سجاده ای که سوغات مشهد از خانم محمدی بهم رسید. و عطر خوش گل محمدی که در سجاده بود. هر بار که سجاده را پهن می کردم، کمی از عطر را می بوییدم، حس خوبی به تک تک سلول های بدنم هدیه می کردم. نماز برایم جذابیت داشت. ولی بعد از بلند شدن از سجاده دوباره دلشوره به جانم می افتاد. افکار منفی، عذاب وجدان کارهای گذشته، همه و همه خواب راحت را ازمن می گرفت. مطمئن بودم که تاوان کارهایم را خواهم داد. بالاخره روزی که از آن می ترسیدم فرا رسید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۱۰) از مدرسه بر می گشتم. حواسم به صحبت های خانم محمدی بود. بعد از گذشت یک ترم از کلاسش، تازه داشتم معنای بعضی حرف هایش را درک می کردم. چهره مهربان و خندانش جلوی چشمم نقش بست. ناخدا گاه لبخند زدم. با سر و صدای بچه هایی که در کوچه، فوتبال بازی می کردند، سرم را بلند کردم. در و دیوار این کوچه، خاطرات پرهام را برایم زنده کرد. اکثر اوقات اینجا، جلوی را هم قرار می گرفت. با یاد گرفتاریش در زندان، آهی از نهادم بلند شد. می دانستم گناه کار است، ولی نمی توانستم رنج کشیدنش را بپذیرم. به خصوص که من مسبب گرفتاریش بودم. ترس از اینکه روزی برگردد و بخواهد انتقام بگیرد. یا من هم سرنوشتم شبیه مهتاب شود، تنم را می لرزاند. دلم آشوب شد و کامم تلخ. در همین افکار غوطه ور بودم که از کوچه بیرون آمدم و به خیابان رسیدم. سر چهار راه، نگاهم دنبال دخترک اسفند دود کن می چرخید. مدتی بود که او را نمی دیدم. ناگهان موتور سواری که کلاه ایمنی داشت و شناخته نمی شد،جلوی پایم پیچید. زمین افتادم. لحظه ای مکث کرد، نگاهم کرد و با سرعت دور شد. از ترس نمی توانستم از جایم بلند شوم. صدایی شنیدم. سر چرخاندم و خانمی را بالای سرم دیدم. دستم را گرفت و بلندم کرد. لباسم را تکاند و کوله ام را به دستم داد. نگاهی به سرتا پایم انداخت و گفت: -خوبی؟ حواست کجاست؟ بی هیج حرفی، سرم را به نشانه تشکر، تکان دادم و با سرعت به طرف خانه دویدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام روزتون بخیر خانوم فرجام پور عزیزم انشالله که حالتون همیشه خوب باشه خیییلی خوشحالم که با شما آشنا شدم و خدارو شاکرم که شمارو سر راهم قرارداد به لطف شما خیلی از مشکلاتی که با همسرم داشتم حل شد و با راهنمایی های شما روز به روز بهترم میشه😍 دورتون بگردم مرسی که هستین💐💐❤ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💔✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: خداوند سبحان شرك را (در امور مختلف) حرام گرداند تا آن كه همگان تن به ربوبیّت او در دهند و به سعادت نائل آیند؛ پس آن طورى كه شایسته است باید تقواى الهى داشته باشید و كارى كنید تا با اعتقاد به دین اسلام از دنیا بروید. بنابراین باید اطاعت و پیروى كنید از خداوند متعال در آنچه شما را به آن دستور داده یا از آن نهى كرده است، زیرا كه تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💔✵─┅┄
💪 ❤️🌱 گفت ... محبت كن،راه دورى نمى رود گفتم ... برعكس،محبت همه جا مى رود از زمين تا آسمان،از دل به دل حتّى تا پيش خدا هم مى رود... الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490