eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
اساتید روانشناسی اعتقاد دارند👇 👈مــردان از زنــان چـه می خواهنــد؟ 💖درک زیاد 💖خنده رو بودن 💖آراستگی ظاهری 💖گوش شنوا داشتن 💖لذت بردن از مـحبت 💖در اولویت بودن احساسات 💖احساس خوب به خود داشتن
💞خانم عزیز هر چه و عمیق تری داشته باشید، مطمین باشید برای همسرتان خواستنی تر هستید😉👌
💪قدرت زن به شناخت تواناییهای خودش است💪 اگر توانایی هاتون را بشناسید مطمین باشید احساس قدرت می کنید💪
👈و می توایند یک زندگی عالی و عاشقانه و پر از عشق و محبت و لذت بسازید💞 زندگی یعنی یک زن قدرتمند بودن💪👏 زندگی یعنی یک زن با بودن😉💞👏👏
کاش همه خانم های گل این دوره را شرکت کنند و لذت یک زندگی عاشقانه را بچشند👏💞
🔸به مناسبت ایام فاطمیه و شهادت بزرگ بانوی اسلام فاطمه زهرا سلام الله علیها برای تمام دوره ها داریم👏👏
زن اگر نباشد❤️ نه قرمه سبزی جا می‌اُفتد نه چروک های پیراهن صاف می شود. زن اگر نباشد ❤️ هیچ خسته نباشی و برایت چای بریزمـی حقِ مطلب را ادا نمی کنـد.... برای عاشق شدن و عاشق ماندن باید عشق را در وجود خودتان بیابید و رشدش دهید😍👏 اگر با ما باشید در حتما عشق ورزی و عاشق بودن را خواهید آموخت😍👏👏
😍💞 شاید • تکـــراری • باشد ولی‌گاهی • بعضـــی • چیزها ارزش‌ هزاران‌بار تکرار را دارند • تکــــرار • میکنم تکرار • میکنــــم • ♥️😘 ‌ ‌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱۱) چند بار نزدیک بود زمین بخورم. صدای موتوری را پشت سرم می شنیدم. وحشت زده خودم را به خانه رساندم. در را باز کردم. داخل که شدم، در را محکم بستم و به آن تکیه دادم. نفس عمیقی کشیدم. قلبم به شدت می کوبید. چشمانم را بستم. صدای چرخاندن کلید و بعد فشاری که به در وارد شد، از جا پراندم. جیغ خفه ای کشیدم و از در فاصله گرفتم. سینا وارد شد و با تعجب نگاهم کرد: -چی شده؟ اینجا چه کار می کنی؟ نفسی گرفتم: -چیزی نیست. الان رسیدم. صدای یکی از همسایه ها از پشت در آمد. ترجیح دادم زودتر بروم تا با او روبرو شوم. پله ها را بالا رفتم. سینا هم با کمی مکث، پشت سرم راه افتاد. باید در اولین فرصت با خانم محمدی صحبت می کردم. عصر به اتاقم رفتم و گوشی را برداشتم. اول به ریحانه پیام دادم. نمی خواستم مادرم حرف هایمان را بشنود و نگران شود. نظر ریحانه هم این بود که باید با خانم محمدی صحبت کنم. تصمیم گرفتم روز بعد در مدرسه، جریان را برایش تعریف کنم. تا صبح نتوانستم بخوابم. صحنه برخورد موتور سوار، از جلوی چشمم دور نمی شد. چهره اش را خوب ندیدم. شبیه پرهام بود. ولی او مگر باز داشت نبود؟ حتما اگر آزاد شود، به سراغم می آید. حتما انتقام سختی از من خواهد گرفت. شاید هم نمی داند که من او را لو دادم. مگر می شود که نداند؟ جلوی چشمانش بودم، که ماموران دستگیرش کردند. نکند عاقبت من هم مثل مهتاب شود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490