🤔در طول روز
چند بار از زحمات همسرت تشکر می کنی؟
چند بار به او با محبت نگاه می کنی؟
چند بار به رویش لبخند می زنی؟
چند بار اظهار رضایت از زندگی و بودن در کنارش می کنی؟
چند بار او را مورد محبت و توجه قرار می دهی؟
و چند بار.....
🔺خانم عزیز لطفا یک برگه بردار و سوالهای بالا را با دقت بنویس و پاسخ بده👆👆
🔺لطفا هر شب ،آخر شب
یک مراقبه و محاسبه کامل از رفتارت با همسرت داشته باش.
بهت قول می دم
خودت متوجه می شی که شکایتت از بی مهری همسرت، کمی ناعادلانه است👌
🔺در گوشی می گم به شما خانم عزیز👇
آقایان واقعا نیاز به محبت و توجه دارند.
چون مرد هستند، دلیل نمیشه که به محبت نیاز نداشته باشند.
فقط درصد نیازشان به محبت نسبت خانم ها کمتره👌
و درصد نیازشان به اقتدار دهی نسبت به خانم ها بیشتره✅
🍃وگرنه یک سری نیازها
زن و مرد نداره
فقط درصدش در زنان و مردان متفاوته👌
اما حواس تون باشه
چون مرتب از اقتدار دهی برای اقایان صحبت میشه،
نیازهای دیگرشان را فراموش نکنید❌
🏠توی یک خانه و خانواده چهار چیز باید باشد.👇
💞محبت
🔺حرمت
🤔مشورت
😎مدیریت
👈جایی که محبت هست
دو چیز وجود ندارد👇
💪یکی قدرت
😤یکی دشمنی
💞بیایید به جای اینکه
دنبال حق و حقوق خودمان باشیم،
سعی کنیم همسرمان را بهتر بشناسیم
و برای رفع نیازهاش و رسیدن به ارامشش تلاش کنیم که صد در صد به نفع خودمان هست ✅
#دلبرانه💞
💜 ⃟ٖٜٖٜٖٜ🌺⋆💍⋆゜
تـ♡ـو شدی یه تیکه از تنم
جریان خون تـو رگام
اشکِ چشمم... 👀
ضربان قلبم♥️
نبضِ گردنَـم...🫀
تـو همینقدر برای من ضروریای
به اندازه ضربان و نبض و رگ😘❤️🔥
شبت بخیر عزیزتر از جانم ❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۶۷)
#تینا
#قسمت_۲۶۷
خانم محمدی خمیازه ای کشید و گفت:
-فکر کنم بقیه اش رو بذاریم برای فردا. تا اعضای گروه بیشتر بشن، صبر می کنیم.
ساحل گوشی اش را زمین گذاشت:
-آره بخوابیم. امیر هم فردا صبح می رسه. الان خوابید.
ریحانه خندید:
-هیچی دیگه، خوابیدن و بیدار شدنمون رو باید با امیر آقا تنظیم کنیم.
ساحل به بازویش زد:
-خوبه برادر خودته.
-خب، باشه. والا اون موقع مجرد بود، زورگو نبود. می گن داداش ها ازدواج کنند، کلی تغییر می کنن ها! راست می گن.
بعد بلند خندید.
ساحل با صورت بر افروخته به سمتش چرخید.
ریحانه مصلحتی، فرار کرد. ولی در آن اتاق کوچک که جای گریز نبود. ساحل او را گرفت و با مشت های گره کرده، آرام به بازوهایش زد.
صدای خنده مان بلند شد.
ساحل با دست اشاره کرد، که صدا بیرون نرود.
ولی کنترل خنده هایمان کار راحتی نبود. مخصوصا با دلقک بازی هایی که ریحانه در می آورد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۶۸)
#تینا
#قسمت_۲۶۸
سکوت تقریبا طولانی ساحل، نگرانم کرد. مرتب به صفحه گوشی اش نگاه می کرد.
پرسیدم:
-چیزی شده؟
-نه، ولی امیر گفت، می خواد بخوابه، اما هنوز داشت پیام می داد. یک دفعه گوشیش خاموش شد. نمی دونم چی شد؟
ریحانه گفت:
-نگران نباش، حتما شارژش تموم شده.
بهتره دیگه بخوابیم. صبح زودتر بریم. تا اذان صبح هم خیلی مونده.
شب بخیر گفت و خوابید.
خانم محمدی گفت:
-شما بخوابید، من می رم پذیرایی. بیدارم برای نماز بیدارتون می کنم. سجاده و چادرش را برداشت و بیرون رفت.
ساحل چراغ را خاموش کرد. کنارم دراز کشید و دستم را دردستانش گرفت:
-امیدوارم راحت بخوابی. سینا سراغت رو می گرفت. دلش تنگ شده.
-منم دلم تنگ شده. کاش زودتر از این وضعیت راحت بشم و برگردم خونه.
-نگران نباش تموم می شه. می ترسم ببرمت خونه، یه وقت تعقیب مون کنند. آدرس اینجا رو هم یاد بگیرند. یه کم صبوری کن، درست می شه.
چشمی گفتم، پیشانی ام را بوسید و شب بخیر گفت.
صدای نفس کشیدن های عمیقش خبر از خوابی خوش می داد. در دلم به حالش حسرت خوردم. او با حمایت و مراقبت های مادرش، هم در درس و هم زندگی موفق بود. بودن مردی مثل امیر در زندگی اش، می توانست بهترین اتفاق باشد.
عشقی که بعد از محرمیت در بین شان، شکل گرفت، پیمانشان را محکم تر کرد. خوش به حالش که زندگی پاکی دارد. اما من....
دوباره افکار منفی به سراغم آمد. پرهام، مهتاب، مواد، اعدام، مرگ، خواب های آشفته ام، هر چه غلت زدم، حتی برای لحظه ای پلک هایم روی هم قرار نگرفت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490