eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
. 😍💞 امشب خواستم قبل از شب بخیر بهت یه چیزایی رو گفته باشم من خیلی قیافتو، صداتو، لحن حرف زدنتو، خنده‌هاتو، چشماتو، خودتو دوست دارم :)🤍 ❤️ |‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۰۳) با صدای مادر بیدار شدم: -تینا، بیدار شو. چقدر می خوابی؟ پلک هایم را با زحمت از هم گشودم. عقربه های ساعت دیواری، نزدیک ظهر را نشان می داد. چند بار پلک زدم تا مطمئن شوم. نگاه به اطراف چرخاندم. تازه متوجه شدم که در اتاق خودم هستم. دستم را روی چشمانم گذاشتم تا رویاهای نا مفهمومی را که دیده بودم، مرور کنم. ربطی بین صحنه هایی که در خواب دیدم پیدا نکردم. گوشی ام را روشن کردم، متوجه پیام خانم محمدی شدم: "تینا جان دیگه نگران نباش. پرهام دوباره برگشته زندان، فردا دادگاهی داره." نفس عمیقی کشیدم. با صحبت های دیروزش، دیگر نگران نبودم. اما حس کردم دلم برایش می سوزد. حسی که دیگر عاشقانه نبود. با صدای زنگ تلفن و پاسخگویی مادر، متوجه شدم پدر امروز برای ناهار مهمان ماست. لبخندی روی لبانم نقش بست. فوری از جا بلند شدم. بعد از چند روز دوری از خانه، آمدن پدر، بهترین خبر بود. فوری اتاق را مرتب کردم. دوش گرفتم و به سر و وضعم رسیدم. نباید از ساحل چیزی کم داشته باشم. سری به آشپزخانه زدم که همه چیز مرتب و آماده بود. با شنیدن صدای زنگ در، به طرفش پرواز کردم. به محض باز کردن در، چشمانم از تعجب گرد شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۰۴) صدای پدر از جا پراندم: -تینا! خوبی؟ -وای ببخشید، سلام. از خجالت سر زیر انداختم. رویا خانم لبخند زد: -سلام دخترم، خوبی؟ رسیدن بخیر. -ممنونم، بفرمایید. پدر از دستپاچگی ام خنده اش گرفت. دستش را لابه لای موهایم فرو کرد: -هنوز هم‌ کوچولویی. گونه ام را بوسید و وارد شد. رویا خانم جعبه شیرینی را دستم داد و به‌ گرمی مادر را در آغوش گرفت و احوالپرسی کرد. پدر به آشپزخانه رفت و پاکت های خرید را روی میز گذاشت. احوال مادر را پرسید و کمی کنارش ماند. با ظرف شیرینی به پذیرایی رفتم. بعد از تعارف آن را روی میز گذاشتم. دستم را گرفت و صورتش را نزدیک آورد. گونه ام را بوسید و کنار خودش برایم جا باز کرد. سر به زیر با گونه های سرخ، کنارش نشستم.‌ سراغ ساحل را گرفتم که گفت: -مشغول پرستاری از امیر آقاست. -دلم براش تنگ شده. -عصر با هم می ریم بهشون سر می زنیم. از وعده ای که داد، خوشحال و متعجب شدم. مادر سینی چای به دست آمد و کنارم نشست. پدر هم رو برویمان جای گرفت. رضایت و خوشحالی، در چهره اش نمایان بود. از آرامشی که به خانه مان مهمان شده بود، خوشحال بودم.‌ از امیر آقا و ساحل صحبت می کردیم که سینا هم آمد. بعد از نماز و صرف ناهار، ظرف ها را شستم و جا به جا کردم. پدر دستم را گرفت و کنار خود نشاند. سینا را هم در سمت دیگرش جای داد. بوسه ای به پیشانی امان زد: -به زودی براتون یه خبر خوش دارم. ولی یه کوچولو دیگه باید صبر کنید. چشمانم را بستم و با خود فکر کردم،"یعنی خبر خوشش چیست؟" سینا هر چه اصرار کرد، پدر جوابی نداد. اما از لبخندهای رویا خانم مشخص بود که همه چیز را می داند. من که حسابی گیج بودم، ترجیح دادم، سکوت کنم. به اندازه کافی ذهنم درگیری داشت. عصر همگی به دیدن امیر آقا رفتیم. ساحل و ریحانه را در آغوش گرفتم و با هم در اتاق ریحانه جمع شدیم و کلی حرف زدیم. ساحل اشاره به بیرون اتاق کرد: -تینا جان، این هم یک رنج دیگه توی زندگی من. خدا رو شکر به خیر گذشته، ولی خب تا خوب خوب بشه، یه کم طول می کشه. ریحانه چشمکی زد: -واه، تا باشه از این رنج ها. حالا خوبه به خاطر همین رنجه که حالا حالا داداشم کنارتون هست. ساحل با گونه های سرخ شده و لب های کش آمده، از اتاق بیرون رفت. به ریحانه نگاه کردم: -لطفا واسه خواهر من، خواهر شوهر بازی درنیار. و گرنه با خودم طرفی. انگشتانش را تکان داد و به قصد قلقلک دادن به سمتم آمد. از دستش فرار کردم. ولی کلی خندیدیم. آرام که شدیم، با خودم فکر کردم، شاید از ریحانه هم بتوانم کمک بگیرم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی از مشاوره با ایشون راضی بودم.اونروز حال خوبی نداشتم و با صحبتهاشون آروم شدم.مشکل من واقعا حاد بود و من ۸ ماه بود که از همسرم بدلیل اختلافات جدا بودم و به دلایلی قصد برگشت داشتم. ایشون من رو به اشتباهات خودم آگاه کردن و امیدوارم کردن به اصلاح رابطه و توصیه کردن برگردم و محبت کنم.همچنین چندمورد توضیه تغذیه ای برای اصلاح مزاج فرمودن. تا الان به لطف خدا خوب بوده. خیلی سپاسگزارم🙏 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌹 هر چه هست لطف خداست🌺 منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 942.mp3
7.08M
🎙چرا انگشت و انگشتر نداری... 🔻روضه (ع) ⏱ | 06:17 👤حجت الاسلام یونس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند:💚 اگر خداوند بوسیله تو یک نفر را هدایت کند برای تو بهتر است از دنیا و هر آنچه در آن است. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 تفاوت انسان‌های شاد و غمگین در دارایی‌هایشان نیست. شادهابه داشته‌هایشان نگاه می‌کنند و غمگین‌ها به نداشته‌هایشان. قدر داشته هایمان را بدانیم... ‌الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلامت در آخرالزمان.mp3
9.28M
شاخصه‌های قرآن از مؤمنانی که از فتنه‌ها و تردیدهای آخرالزمان به سلامت عبور می‌کنند! | | @ostad_shojae | montazer.ir