خانمهای گل🌸
هر وقت از رفتار همسرتان ناراحت شدید👇
در اولین قدم خودتان را آرام کنید 💞
👈وقتی هردو عصبانی 😡باشید،
هیچ موضوعی حل نمی شود ❌
بلکه....
حریمهای بین شما شکسته می شود💔
و حرفهایی می زنید در عصبانیت که امکان جبران نمی باشد🥺
💞اگر همسرتان را دوست دارید و
می خواهید عمری را در کنارش سپری کنید،👇
چاره ای نیست جز آنکه عشق خود را به او ابراز کنید.😍❤️
❤️ مهم نیست زبان عشق شما چگونه باشد؛
👈 مهم این است که او در نهایت باور کند که حقیقتاً دوستش دارید!😍❤️
💯خانمها با گفتن
«من در کنار تو آرامش می یابم»
یا
«خیلی خوشحالم که می توانم به تو تکیه کنم»
🍃💞 مرد را سرشار از عشق و محبت کنند و او را بیش از پیش، به خود علاقه مند سازند.🤗💞
💞خانم عزیز
فقط کافیه
کمی #سیاست به خرج بدی🤗
ان وقت دنیا به کامت خواهد بود👏😍
🤔سیاست زنانه بلد نیستی؟
فقط کافیه توی دوره
#سیاستهای_زنانه💞
شرکت کنی
تا کلی مطلب مفید و کاربردی یاد بگیری😍👏
با پشتیبانی خود خودم👌
#دیر_کردن
ویژه ارسال به همسرانی که دیر به منزل می آیند🙃
چقدر بـــرف
مرا یادِ تو می اندازد
سفیدی اش
دلِ پاکش♥️
و دیر آمدنش!
خو دلم کوجولوئه زودزود برات تنگ میشه❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبرانه😍💞
ای كاش..
میتوانستم بگويم؛
كه با من چه میكنی
تو جانی در جانم میآفرينی..
تو تنها سببی هستی كه به خاطر آن
روزهای بيشتر
شبهای بيشتر
و سهم بيشتری
از زندگی میخواهم
تو به من اطمينان میدهی
كه فردايی وجود دارد..❤️
|
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 فضیلت محبّت به خانواده😍😍😍
کمک به همسر، بهتر از عبادت هزار سال
هر بوسه بر فرزند، ۵۰۰ سال درجه
🔴 #استاد_عالی
#همسرداری💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
۳۰۹)
#تینا
#قسمت_۳۰۹
کنار صندلی عروس و داماد، چهره بشاش و جذاب پدر، چشمم را گرفت. لبخندی بی اختیار بر لبانم نقش بست. کت و شلوار سرمه ای رنگش، جذابیتش را بیشتر می کرد. شیطنتم گل کرد و با خود گفتم:"بیچاره مادر، تقصیر نداشته که عاشقش شده و به خاطرش از خانه و خانواده ترد شده. الان اینقدر جذاب است، جوانیش چه بوده؟"
محو چهره خندان پدر بودم که صدای ریحانه در گوشم، مرا از حال خوش بیرون کشید:
-تینا کجایی؟ باید بریم کنار ساحل.
چادرم را مرتب کردم و به دنبالش راه افتادم.
از کنار پدر که گذشتم به لبخندی که در عمق وجودم نفوذ کرد، مهمانم کرد. دلم می خواست همان جا در آغوشش بکشم و پدرانه هایش را خرجم کند. لب گزیدم و سر به زیر انداختم. کنار ساحل ایستادم و ریحانه کنار برادرش.
خانم محمدی بالای سرشان قند می سابید. مادر کنار پدر ایستاد و رویا خانم هم کنار من جای گرفت.
مهمان های اتاق عقد، خودمانی بودند. چند نفر از خانواده عروس و چند نفر از خانواده داماد، مادر بزرگ روی صندلی گوشه اتاق، با چارقد سفید و چادر گلدارش نشسته بود. حضورش امید و آرامش را پیشکشم می کرد. چقدر حس شادی و شعف داشتم. با صدای بله گفتن ساحل، و صلوات فرستادن جمع، انگار از خواب پریدم. بعد از ریحانه، گونه ساحل را بوسیدم و تبریک گفتم.
برایشان آرزوی خوشبختی کردم.
خانم محمدی با لبخند همیشگی اش کنار گوشم گفت:
-بسه دیگه نوبت منه.
ببخشیدی گفتم و کنار رفتم. گونه ساحل را بوسید و تبریک گفت. نفهمیدم چه گفت که ساحل با چهره گشاده به سمتش برگشت و گفت:
-وای خیلی خوشحالم. خدا رو شکر.
کنجکاوانه نگاهشان کردم که ساحل گفت:
-با اجازه خانم محمدی، بچه ها ماه دیگه هم جشن ازدواج خانم محمدیه.
ریحانه هورایی گفت و همه تبریک گفتیم.
مراسم کادو دادن که تمام شد. دوباره در سالن کنار ساحل نشستم. تمام مدت دستش را در دستم گرفتم و او صبورانه با لبخندش، آرامش را مهمان وجودم می کرد.
ریحانه کنارم آمد:
-تینا، یه چیزی بهت می گم ولی هول نکنیا.
-چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
-گفتم که هول نکن. تا بگم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490