eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻫﻤﻪ‌ی ﺭﺍﺑﻄﻪ‌ﻫﺎ ﯾﮏ ﺍصلی ﺩﺍﺭﻧﺪ؛👇 ‼️ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﻮﯾﺪ کسی ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻨﺪ،❌ 👈 به خصوص ﻭقتی ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻫﺴﺘﯿﺪ...! ‌‌‌
اقایان محترم👇 هیچ وقت به همسرتان برتریهای دیگر زنان را گوشزد نکنید❌ به خصوص هنگام بحث و دعوا!! زیرا کدورتها رفع می‌شوند اما حرفهای شما در ذهن همسرتان باقی خواهد ماند👌 ‌
👈در زوج های هر دو شاغل هستند زن و شوهر زمانی از زندگی زناشویی رضایت دارند که شوهر در کارهای خانه با زن همکاری کند. 👈 در این ازدواج ها اگر زن و مرد از زن انتظار ایفای نقش سنتی را در خانه داشته باشند، 👈❌رضایت زناشویی به دلیل فشارهای سنگین وارد شده بر زن، کاهش می یابد. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌
لطفا در این هوای سرد، هوای یکدیگر را داشته باشید😉👌 زندگی هاتون عسل❤️
😍💞 دِلبَــــرقَشَنگــم...♡ بٰاتمام‌مِدادرنگی‌هٰای‌دُنیا به‌هَرزبانی‌کِهبدانی‌یانَدانی ! تنهٰایک‌جمله‌برایت‌خواهم‌نوش دُوسِتت‌دارَم‌بِهترینَم ..🤍🌸 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۴۱) سر به زیر و شرمزده نشستم. نگاهی به من انداخت و گوشی را سمتم گرفت. بریده بریده و با صدای لرزان گفتم: -نه، نه، نمی خوام جواب بدم. کنارم نشست: -چی شده؟ دوباره؟! سرم را تکان دادم. نفس عمیقی کشید و به صفحه گوشی که بی امان، شماره را نمایش می داد، چشم دوخت. کمی مکث کرد و بلند شد: -نگران نباش، خودم جوابش رو می دم. از اتاق بیرون رفت. از پنجره نگاهش کردم که در گوشه حیاط ایستاد و تماس را وصل کرد. دلم آشوب شد. لبم را زیر دندان هایم گرفتم و ناخن هایم را محکم پشت دستم کشیدم. چرا دست بردار نبود؟ تا کی باید تاوان اشتباهاتم را بدهم؟ اگر سعید رهایم کند چه؟ اگر پرهام مجبورم کند با او ازدواج کنم چه؟ آبروی پدرم؟ خوشبختی که تازه به خانواده ما راه پیدا کرده بود چه می شود؟ چطور عمری کنار یک خلافکار زندگی کنم؟ چه خاکی توی سرم بریزم؟ نگاهم روی سعید بود و هر لحظه انتظار داشتم، با عصبانیت گوشی را زمین بکوبد و برای همیشه برود. قلبم به تپش افتاد و قطره های اشک پی در پی، روی گونه هایم سرازیر شد. مثل مادر فرزند از دست داده، برای عشقی که به این راحتی و زودی، رو به پایان بود، اشک ریختم و عزا گرفتم. وقتی دیدم سعید نگاهی به من انداخت و خود را پشت درختان، از دیدم مخفی کرد. مطمین شدم که دیگر امیدی به ادامه زندگی با او نباید داشته باشم. همه چیز تمام شد. به همین راحتی. تاوان اشتباه هاتم در نوجوانی را با قربانی شدن عشق و خوشبختی ام باید می دادم. من محکوم به بدبختی بودم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۴۲) پتو را روی سرم کشیدم و زار زدم. برای پایان خوشبختی ام و اتمام عشق و نامزدی ام با مردی که عاشقانه دوستش داشتم. در دل به خودم، به پرهام، به تمام بدبختی های دنیا لعنت فرستادم. اگر تا پایان عمرم مجرد و تنها بمانم، هرگز تن به ازدواج با پرهام نمی دهم. حتی اگر دوباره عکس و مدرک و هر کوفت و زهرمار دیگری رو کند. افکار مسموم و منفی از هر طرف به مغزم هجوم آورد و قلبم را به درد آورد. دست روی قلبم گذاشتم. ولی آرام نگرفت. چنان در عالم خودم غوطه ور بودم که صدای در را نشنیدم. دستی رو بازویم قرار گرفت و تکانم داد. یکباره از جا پریدم و پتو را کنار زدم. ساحل با چشمانی از حدقه بیرون زده روبرویم بود و ریحانه هم کنارش ایستاده بود. با دیدن حال و روزم، جا خورد: -تینا، چی شده؟ یعنی این قدر درد داری که داری گریه می کنی؟ ریحانه روی گونه اش زد: -وای خاک به سرم. تو که گفتی خوبم. این چه وضعیه؟ باید دکتر خبر کنیم. آمپولی، مسکنی، چیزی؟ داری درد می کشی. با دیدنشان گریه ام شدت گرفت و وقتی ساحل کنارم نشست، بدون توجه به وضعیتش، خودم را در آغوشش انداختم.‌ گریه امان حرف زدن نمی داد. هر چه نوازشم کردو دلداری ام داد، نتوانستم لب از لب باز کنم. ریحانه سریع از اتاق بیرون رفت و با لیوانی آب و قرص مسکن برگشت. مادر و مادر بزرگ هم وارد اتاق شدند. همه نگران و مضطرب، سعی در آرام کردنم داشتند. ساحل مرا از خود جدا کرد. با پشت دست، اشک هایم را پاک کرد و گونه ام را بوسید. لیوان آب را جلوی دهانم گرفت و قرص مسکن را در دهانم گذاشت. بدون مقاومت قرص را فرو بردم و آب را نوشیدم. برای من که به پایان خط زندگی رسیدم، خوردن مسکن چیزی نبود. باید هزاران مسکن بخورم تا خودم و دیگران را نجات دهم. دلم می خواست بدانم سعید کجاست. یعنی حتی حاضر نشد، خدا حافظی کند؟ نگاهی به حیاط انداختم. نبود که نبود. آهی کشیدم و دوباره تنِ بی جانم را به آغوش ساحل سپردم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیشاپیش عید بزرگ نیمه شعبان مبارک باد🌹🌹🌹🌹 از همه شما خوبان که در کنارم هستید صمیمانه تشکر می کنم💐💐 و اگر قابل باشم همیشه دعاگویتان هستم امشب کمی درد دل دارم که لازم دانستم بیان کنم
قبل از هر چیز از همگی به خاطر بی نظمی های برنامه های کانال ، با تمام وجود عذر خواهی می کنم از اینکه مدتی است فرصت نکردم سوالهای شما که در پیام ناشناس فرستادید را پاسخ بدم، عذرخواهی می کنم امیدوارم ببخشید و حلال کنید ولی حتما سر فرصت پاسخگو خواهم بود
اما حقیقت امر این است که سرم شلوغ است و فرصتم کم. مشاوره های تلفنی کلاس ها و جلسات حضوری و البته مانند تمام شما خانم های خانه دار رسیدگی به امورات منزل و همسرداری، فرزند داری، و مهمانداری و... که البته نمی خواهم بهانه باشد اما حقیقت است.