eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ بی محلی میکنید تا بیشتر قدرتان را بدانند؟ 🔺فاصله می‌گیرید که تشنه ی بودن تان و داشتن تان بمانند؟ زنگ نمی‌زنید، جواب پیام را یکی در میان می‌دهید که فکر کنند آنقدرها هم دست یافتنی نیستید ؟ 🤔
⛔️ اشتباه قضیه را متوجه شده اید.. بی محلی کردن شاید اولش جواب بدهد، ولی بعد نتیجه اش دلسرد شدن است دلسرد شدن از شماو علاقه اش... 🔺فاصله گرفتن شاید کمی باعث نزدیک تر شدنش باشد، ولی بعد فاصله ای بین تان ایجاد می‌کند که با هیچ چیز پر نمی‌شود.❌
⛔️زنگ نزدن و جواب پیام ندادن شاید اوایل کارآمد باشد، ولی بعد نتیجه هر یک پیامش می‌شود پشیمانی . 🔺می‌شود سرزنش کردن خودش و احساسش، می‌شود پیام های تایپ شده ولی ارسال نشده.. ⛔️هیچ رابطه ی پایداری، هیچ عشق ماندگاری، هیچ دوست داشتنِ همیشگی با کم محلی و فاصله گرفتن پیش نرفته، 🔺چه برسد به اینکه به سرانجام رسیده باشد. تعادل یادتان نرود. ‌‌‎
‌‌‎مرز ها را رعایت کنید... نکند برایش عاشقانه بنویسيد، اما ندانید که عاشقش هستید یا نه؟! ❌نکند با تردیدهایتان کنار نيامده باشيد اما عاشقانه بنویسید. نکند ذهن بازتان را بهانه و دستاویزی قرار دهید برای هر چه دلتان خواست!
⛔️نکند دل بشکنید، اخلاق را پاس ندارید و مهم تر از آن اعتماد عاشق را به معشوق سلب کنید. و به قول معروف نکند گلی را اهلی کنید و مراقبت از آن را فراموش کنيد.❌ حرف ها، کلمات، جملات، را ناب نگه دارید برای کسی که عاشقانه دوست می دارید 💞 نه برای هر کسی❌
زندگی هاتون عسل💞
😍💞 برایِ تو مردن خطاست، با تو باید زندگی کرد حیف است که فصل هاے زندگی را در کنار تو ورق نزنم و برایت بمیرم الهی برایم بمانی، برایت بمانم..♾❤️ شــبت پرازعـشق😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۴۳) هر کس چیزی می گفت و راهکاری برای درمان دردم می داد. غافل از اینکه دردی که می کشیدم، دردِ جسمی نبود و روح و جانم بود که می سوخت. هرچند دقیقه یک بار سر بلند می کردم و از پنجره، نگاه می دوختم به در حیاط، تا بلکه باز شود و سعید برگردد. اما امیدم واهی بود. وقتی سینا گفت با اتومبیلش رفته، مطمئن شدم که دیگر برنمی گردد. جرات نمی کردم به ساحل و بقیه دردم را بگویم. یا بخواهم که به سعید زنگ بزنند. او رفت که رفت. کاش می فهمیدم، پرهام به او چه گفت که بدون خداحافظی رفت. چشمه اشکم هم چنان می جوشید و انواع و اقسامِ شربت ها و دمنوش ها را برایم حاضر کردند. مادر بزرگ با نگرانی نگاهم می کرد و ذکر و دعا می خواند. رویا خانم هم که کمک پدر گوشت قربانی را تقسیم می کرد، برایم گوشت کباب کرد و آورد. همه درگیر و گرفتار من بودند. به سختی برای لحظه ای جلوی ریختن اشک هایم را می گرفتم، اما دوباره بغضم می ترکید و اشکم سرازیر می شد. با فکر کردن به اینکه همه چیز را از دست دادم و تا آخر عمر رنگ خوشبختی را نخواهم دید، قلبم به شدت درد گرفت. مادر برایم دمنوش آرام بخش آورد و مجبورم کرد بخورم و استراحت کنم. به ناچار دراز کشیدم و چشمانم را روی هم گذاشتم. دلم می خواست در تنهایی به درد خودم بمیرم. همه از اتاق بیرون رفتند. ساحل گونه ام را نوازش کرد و بوسید: -قربونت بشم، این قدر بی تابی نکن، تحمل کن. خوب می شی. بغضم را قورت دادم و چیزی نگفتم. دلم می خواست بگویم"تو رو خدا به سعید زنگ بزن و ببین کجاست و چه می گوید" اما نتوانستم، اگر او عصبانی باشد و حرفی بزند که باعث ناراحتی خانواده ام شود چی؟ ترجیح دادم به تنهایی این درد را بکشم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۴۴) آنقدر به درِ بسته حیاط چشم دوختم تا پلکم خسته شد و روی هم افتاد. شاید هم داروهای آرام بخش و مسکن اثر گذاشت که دیگر چیزی متوجه نشدم. با شنیدن صدای اتومبیلی از خواب پریدم. اتاق تاریک بود و نور چراغ های اتومبیلی که وارد حیاط می شد، به چشمانم افتاد. چشمانم را باز و بسته کردم. از لای پلک هایم، سعی کردم اتومبیل را ببینم. چند ثانیه ای طول کشید تا چراغ هایش خاموش شد. صدای پدر را که شنیدم مطمئن شدم، اتومبیل اوست. روی برگرداندم و به تاریکی اتاق خیره شدم. با یاد آوری آنچه که گذشته بود، دوباره بغض به گلویم چنگ انداخت. به یاد صحبت های خانم محمدی درباره پذیرفتن رنج ها ی زندگی افتادم. ولی من الان دچار کدام رنج بودم؟ رنج خوب یا رنج بد؟ آهی کشیدم و آرزو کردم کاش الان کنارم بود. تا نصیحت ها و حرف هایش مرحم دردم می شد. سرو صداهایی که از بیرون می آمد، حاکی از جمع بودن همه دور هم بود. بوی غذا و سر و صدای قاشق و چنگال هم به گوشم رسید. فکر کنم با آمدن پدر سفره را پهن کرده و دور هم شام می خوردند. اما کسی به فکر من نبود. باز هم تنهایی قسمت و تقدیرم شد. چقدر زود تمام شد، چشیدن طعم خوشبختی. کاش هیچ وقت با پرهام آشنا نشده بودم. کاش می دانستم که دوستی با او، تمام عمر زندگی ام را تحت الشعاع قرار می دهد. کاش می دانستم تا آخر عمر باید تاوان اشتباهاتم را بدهم. افسوس که دیگر زمان به عقب بر نمی گردد. افسوس که نمی توانم جبران کنم. هر چند خدای مهربان می بخشد و توبه را قبول می کند، اما اثرات سوء گناه تا ابد همراهم خواهد بود. آهی کشیدم و اشک هایم دوباره آرام آرام راه گونه و بالش را پیش گرفتند. دلم می خواست سر سجاده بودم و از خدا کمک می خواستم. تا مثل همیشه دستم را بگیرید و دلم را به آرامش برساند. اما توان بلند شدن نداشتم. حرکت دادن پایم هم خیلی سخت و درد آور بود. ترجیح دادم سکوت کنم تا اهل خانه با خیال راحت شام بخوردند. بعد از یکی شان برای خواندن نمازم کمک بگیرم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاااااام خانم فرجام پور عزیزم خوبید اول از همه باید ازتون یک دنیا تشکر کنم بابت اینکه هر موقع حالم بد بود و مشکل داشتم با آرامش و دلسوزانه به حرفهام گوش کردید و راهنمایی درست و تاثیر گذار کردید خدا رو شکر میکنم بینهایت از اینکه با لطف و عنایت خودش ، دعاهای پدر مهربونم امام زمان عج و راهنمایی های شما خییییلی صبورتر و آروم تر شدم و سنجیده تر رفتار میکنم و احساس میکنم دارم به شوهرم این آرامش رو منتقل میکنم الحمدلله کما هو اهله و مستحقه بییییییینهایت شکرش شکرش شکرش و از شمام سپاسگزارم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره 👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490