💑 بازگــو کردن مسائل خصوصی برای دیگــران ممـــنوع!
✍ پیامبـــر اکـــرم (ص)
🔸روا نیست زن هـــا آن چه میــــان آنها و شوهرانشان در خلوت میگذرد به زنان دیگر بازگـــو کننـــد.
📚وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۱۵۴
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
🧕خانمها مواظب باشند
هیچ وقت یک خانم با #سیاست جلوی بچه به پدر خانه بياحترامی نمیکند.❌
کمترین ضرر بیاحترامی به پدر اين است
که فرزند به خودش اجازه ميدهد گاهی به پدرش بیاحترامی کند.⛔️
🔺 ضرر اصلی آن این است که همسر شما آن احساس اقتدار و قدرتی را که به عنوان پدر خانواده در داخل منزل بايد داشته باشد از دست ميدهد.
🔺 هميشه مخصوصاً در حضور بچهها اقتدار شوهرتان را تثبیت کنید مثلاً به همسرتان بگویید:
"شما بهترین بابای دنیایی"
💞وفاداری یعنی در مورد همسرتان بد صحبت نکنید
💕به عنوان یک دوست وفادار حتما اجازه نمیدهید کسی در مورد دوستتان بد حرف بزند و
شما هم پشت سر او حرف ناخوشایندی نمیزنید. ❌🤗
💞در زندگی زناشویی هم باید در مورد همسرتان و پشت سر او، از هر گونه کلام منفی خودداری کنید.
💕وفاداری یعنی اینکه تحت هر شرایطی پشت سر همسرتان خوب حرف بزنید.
🔺اگر مشکلی دارید که باید آن را مطرح کنید،
فقط با همسرتان و در خلوت خودتان این کار را بکنید.👌
✍🏻 از نظر 68 درصد از مردان👇
زنان به هنگام لبخند زدن حتی از زمانی که آرایش میکنند هم زیبا ترند😌
لبخند بزن قشنگم😍
خانم عزیز👇
قبل از آمدن همسر ازسر کار آماده استقبال از او باشید
وبا روی باز وخندان به اسقبالش بروید وبا جملات عاطفی ورود اورا به خانه خوش آمد بگویید💞😍
#دلبرانه😍💞
.🌱شب که می شود
قلبم پر از
ضربانِ خواستنت می شود و چشمانم
عشق تو را صدا می زنند
نفس بکش مرا
بگذار آرامش قلبم
تنظیم شود در آغوشت♥️
#شب_خوش_دلبر🌙⭐️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سیاست_زنانه😍
چقدر قشنگه...
وسط دعوا یا بعد اینکه بحث تموم شد آروم شد بهش بگید👇
حیف که دوسِت دارم♥
آب رو آتیشه 👏😁
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
۳۵۱)
#تینا
#قسمت_۳۵۱
رویا خانم تعارف کرد و همه مشغول نوشیدنِ چای شدند. پدر فنجان خالی را روی میز گذاشت.
لبخندی به رویم زد. با زحمت، لب هایم را کمی روی صورتم کش دادم. دلم آشوب بود و منتظر بودم که زودتر صحبت ها را بگویند و همه چیز تمام شود. تا به غار تنهایی ام پناه ببرم. آهی کشیدم که ساحل دستش را روی پای سالمم گذاشت. سرش را نزدیک آورد:
-نبینم عروس خانم غمگین باشه.
و او چه می دانست که در دلم چه خبر است.
امیر آقا به سوالات سینا درباره رستوران تازه تاسیسش پاسخ می داد. سینا با دوق ادامه می داد و در آخر از او خواست تا بعد از امتحانات، اجازه دهد او هم در رستوران مشغول شود. امیر آقا با خوشحالی پذیرفت. همه ساکت بودند و گفتگو آن ها را گوش می دادند. سینا با خوشحالی گفت:
-آخ جون، شغل منم مشخص شد.
همه خندیدند. سعید رو به پدر کرد و گفت:
-پدر جان با اجازه شما؟
پدر با متانت و خوشرویی رو به او کرد:
-اختیار داری، بفرما.
سعید رو به مادر و مادر بزرگ کرد:
-با اجازه شما، چند کلمه درباره خودم و تینا صحبت کنم؟
مادر بزرگ با لبخند گفت:
-بفرما پسرم.
سرم را پایین انداختم و شروع کردم به کندن ناخن هایم. ناخداگاه دندان هایم روی هم فشرده شد. تپش قلبم بالا رفت. نمی شنیدم و دلم نمی خواست بشنوم که او چه می گوید. آرزویم این بود که از آن مجلس فرار کنم، اما نمی شد. زیر چشمی به او نگاه کردم که گویی برای گفتن حرفش کمی تردید داشت. کمی مکث کرد و کلافه دستش را لای موهایش فرو کرد. از فکر اینکه به زودی او را از دست می دهم و تا آخر عمر دیگر او را نخواهم دید، قلبم به درد آمد. همیشه باید چیزهایی را که دوست دارم از دست بدهم. چرا؟
صدای خانم محمدی در گوشم پیچید" دنیا پر از رنجه. باید تلاش کنیم رنجی پیش نیاد. ولی وقتی پیش اومد، باید سعی کنیم رفعش کنیم. اگر نشد باید بپذیریمش. تا راحت تر باهاش کنار بیایم."
خب دیگه از دست من کاری نمیاد. پس بی خیال. باید.بپذیرم. گفتنش راحت بود، ولی....
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490