و
یا به جای اینکه بگویید👇
"چرا دیر اومدی خونه؟"❌
و
"تا حالا کجا بودی؟"❌
👈میتونید بگویید👇
✅ "خیلی نگرانت شدم اتفاق خاصی افتاده بود که دیر اومدی؟👏
👌یادتان باشد
مردها مستقیم گویی و
امر و نهی
را از طرف خانم شان اصلا نمی پذیرند❌
پس غیر مستقیم و با ملایمت و
پیشنهادی خواسته اتان را مطرح کنید👏
خانم عزیز
آقای محترم👇
✅برای عذر خواهی همیشه پیشقدم شوید. زندگی خودتان است، بیهوده تلخش نکنید..❌
اگه مدتی از دلخوری بگذرد تبدیل به کینه میشود
و راه آشتی کم کم مسدود میشود❌..
❣زندگی را ساده بگیرید تا ساده بگذرد
🍃گاهی اوقات با غرور بیجایمان
باعث میشویم که
ناراحتی کوچک،
تبدیل به کینه و قهری طولانی مدت شود❌
یادتان باشد
زندگی زناشویی یک برنامه برای مبارزه با هوای نفس است✅
یک توفیق اجباری که ما را به رشد و کمال می رساند👌
آقای محترم👇
✅کلام مرد باید پر باشد از حس حمایتگری...
پشتیبانی
و حمایت از همسر👇
🌿نگران نباش..
من درستش میکنم💪
بسپرش به من...غصه نخور 👏🏻
❌نه اینکه به خانمش بگوید،
حالا چه خاکی تو سرمون بریزیم ❗
💞توی زندگی زناشویی
اگر هر کس جای خودش باشد👌
و
وظیفه خودش را خوب انجام بده👏
مطمئن باشید اختلافات کمتر خواهد بود✅
دقت گردید
فقط با رعایت چند نکته به ظاهر ساده👇
می تونید زندگی تون را عسل کنید💞
و جلوی خیلی از اختلافات و سوء تفاهم ها را بگیرید👏✅
#دلبرانه😍💞
اوج میگیرم
با یک دوستت دارمت
تا آنجایی که دست هیچ غمی
به دلم نمیرسد🤍🖇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۶۵)
#تینا
#قسمت_۳۶۵
ریحانه با آرنج به بازویم زد.:
-کجایی؟ صد بار گفتم مبارک باشه. اصلا حواست نیست. چه زود ما رو فراموش کردی.
از حرفش خنده ام گرفت:
-باشه بابا، خیلی ممنون. برای شما هم مبارک باشه.
-چه مبارک باشه ای؟ هنوز خطبه ما خونده نشده.
-وای ببخشید، حواسم نبود.
-نباید هم حواست باشه.
با بدجنسی رویش را برگرداند. هنوز در اتاق هم همهمه بود. پشت سر هم صلوات می فرستادند.
با صدای عاقد همه ساکت شدند. نگاهم در آینه، خیره سعید بود. که صدای بله گفتن ریحانه، از جا پراندم. فراموش کرده بودم کجا هستم.
دوباره صدای صلوات بلند شد. همه تبریک می گفتند. سرم را تزدیکش بردم:
-دیگه مبارکه.
مبارک باشه ای گفت. که عاقد، دفترش را برای امضا آورد. کار سخت امضا کردنکه تمام شد. ریحانه و امیر علی با سلام و صلوات خانواده شان به منزل خودشان رفتند. جشن اصلی، در منزل پدر داماد بود.
دیگران هم بعد از اهدای هدایاشان از اتاق بیرون رفتند. ساحل ماند تا از ما عکس بگیرد.
کارش که تمام شد او هم رفت.
کنار سفره عقد روی زمین نشستم. سعید هم کنارم نشست:
-خسته شدی؟
-خیلی.
-منم خسته شدم.
-پات بهتره؟
-آره خیلی بهتره.
با لبخند نگاهم کرد:
-تینا جان، دیگه تمام شد.
نفس عمیقی کشید:
-خدا رو شکر، راحت شدم. تو کنارم باشی خیالم خیلی راحته.
سرم را زیر انداختم.
-هیچ وقت سرت را پایین ننداز. سرت رو بالا بگیر. الان خوشبخت ترین خانم دنیا هستی.
بعد با بدجنسی خندید.
قیافه عصبانی به خود گرفتم:
-از خود راضی.
- واقعیته، با این واقعیت کنار بیا.
بعد بلند خندید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۶۶)
#تینا
#قسمت_۳۶۶
بعد از شام، ساحل خداحافظی کرد و به جشن ریحانه رفت. دلم می خواست هر دو کنارم باشند، ولی نشد. خانم محمدی هم برای همان شب بلیط داشت و همراه شوهرش به خانه اش برگشت.
بیشتر مهمان ها که رفتند، پدر سعید با پدرم صحبت کرد و اجازه بردن عروس شان را گرفت.
پدر نزدیکمان شد، مادر و رویا خانم هم آمدند. پدر دستم را گرفت و رویم را بوسید. بغض به گلویم چنگ زد. پدر کنار گوشم زمزمه کرد:
-قوی باش دخترم.
روی سعید را هم بوسید و گفت:
-پاره تنم رو به دستت می سپرم. امیدوارم کنار هم خوشبخت بشید.
سعید خم شد و دست پدر را بوسید:
-خیالتون راحت. تینا جان روی چشمم جا داره.
ان شاءالله شرمنده شما نمی شم.
مادر اشک هایش را پاک کرد و نزدیک شد. اما بغضش ترکید و نتوانست چیزی بگوید فقط رویم را بوسید و رو برگرداند. لبهایم جمع شد که رویا خانم جلو آمد و گونه ام را بوسید:
-تینا جان، زشته، گریه نکنیا.
با لبخند به هر دومان تبریک گفت و کمک کرد تا شنل و چادرم را سر کنم. نگاهم دنبال سینا می چرخید، که وارد شد.
احساس کردم هنوز نرفته، دلم برایش تنگ شده.
از همان دور، دست تکان داد:
-خداحافظ آبجی تینا.
از کارش لبخند زدم، چقدر راحت بود.
سارا خانم جلو آمد و رو به پدر کرد:
-اگر اجازه بدید، ما زحمت را کم کنیم.
پدر سر به زیر انداخت:
-اختیار دارید. بفرمایید.
سارا خانم کنار سعید ایستاد:
-سعید جان بریم.
سعید سرش را خمکرد:
-تینا جان، بریم؟
بغض به گلویم چنگ زد، گویی از خانه پدر، به اسارت می رفتم و دیگر بر نخواهم گشت.
جوابی که ندادم، سعید گفت:
-می خوای بشینی؟ حالت خوبه؟
سرم را بالا گرفتم:
-خوبم.
لبخندی زد:
-نگران نباش. قول می دم نگذارم ناراحت بشی.
با اشاره سارا خانم حرکت کردیم.
در اتومبیل، هر چه سعید گفت و خندید، نتوانستم، لب از لب باز کنم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490