💑 اگر اشتباه کردید شجاعانه اشتباهتان
را بپذیرید و عذرخواهی کنـید!✅
👈قبول کردن اشتبــاه یکی از روش هــای پایداری بنیان خانواده است.
با گوش دادن به صحبت های همسرتان، میتوانید او را آرام کنید
و با قبول کردن اشتباه خود و گفتنِ جملهی "ببخشید"،
یک بار دیگر عشق را به زندگیتان هدیه کنید.💞🤗
👌معنای پذیرش اشتباه این است که👇
شما میخواهید رابطهی گرم خانوادهتان ادامه داشته باشد
و
از طرفی نشان میدهد که در برابر مشکلات، فرد منطقی و بدون تعصب هستید.👌
علاوه بر اینکــه کوتــاه آمدن و پا گذاشتن روی هــوای نفــس،
سکـوی پرشی به سمت محبوبیت و عــزّت است.💞
آقای محترم👇
اگر در مهمانی هستید دایم سرتان با دیگران گرم نباشد.❗️
گاهی به همسرتان نگاه کنید
و
لبخندی بزنید 😉
تا محبت شما را حتی در شرایطی که برو و بیا زیاد است💞
و مهمانی و آمد و شد باعث شده کمی از هم دور شوید حس کند.
این کار شما حسابی حال همسرتان را خوب میکند.😍
آقای محترم👇
زنان عادت دارند یک حرف را چندین بار تکرار کنند ،👌
با این قضیه باید کنار بیایید
مطمئن باشید درمان نداره 😄
خانم عزیز👇
یک مرد نیاز دارد از همسرش بشنود:
«عزیزم!
نمیدانم چه طور باید این همه محبتی که به ما داری را جبران کنم!»
همین جملات ساده میتواند انگیزهای برای تلاش مضاعف مردها باشد.👏💪
آقای محترم👇
⇦ زنان، نیاز به تحسین شدن دارند
👈گاهی بخاطر دستپختشان
👈گاهی بخاطر آراستگیشان
👈گاهی بخاطر همراه بودنشان
⇦ از او تشکر کنید؛ این موضوع هزینه مالی ندارد...
🔴 خانم عزیز!👇
‼️به مردان اگر زیاد محبت کنید دلزده میشوند،
پس محبت کنید اگر جواب گرفتید، باز محبت کنید،
اگر مدام شما محبت کنید، خستهاش میکنید.
✅سعی کنید جوری رفتار کنید که عطش آنها به شما زیادتر شود.
امشب توصیه هامون زیاد شد😊👌
خسته تون نمی کنم
زندگی تون عسل
شبتون بهشت💥💐
#دلبرانه😍💞
تو درست توی قلب منی..
آرامشِ وجودِ منی..
من توی هر شرایطی باشم
هرچقدرم مضطرب و پریشون باشم
دستمو میزارم رو قلبم
چشمامو میبندم و تورو تجسم میکنم..
میشم آروم ترین آدم دنیا..
میشم بی درد ترین آدم دنیا..♥️
شبت آروم ، آرامش قلبم❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
17.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توصیه دکتر سعید عزیزی به زوجینی که پرخاشگری دارند و کتک میزنند.
#دکتر_سعید_عزیزی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۶۷)
#تینا
#قسمت_۲۶۷
اتومبیل هایی که از کنارمان رد می شدند، بوق می زدند و دست تکان می دادند.
سعید با لبخند نگاهم کرد، از لای چادر لبخندش را پاسخ دادم. یک دفعه به سمتی پیچید که خارج از مسیر خانه بود. با تعجب پرسیدم:
-کجا می ری؟
-نگران نباش، جای خوبی می ریم.
هر چه از مسیر اصلی دور می شد، دلم بیشتر شور می زد. صدای گوشی اش بلند شد و عکس خواهرش روی صفحه ظاهر شد. لبخندی زد و رد تماس داد. کم کم از شهر دور شدیم. با دلواپسی پرسیدم:
-سعید جان کجا می ری؟
-می فهمی، سوپرایزه.
سرم را کج کردم:
-سعید جان!؟
خندید:
-می خوام به آروزت برسونمت. یادت جه آرزویی داشتی؟
چشمانم گشاد شد:
-امام رضا!؟
خندید و دستش را روی فرمان کوبید.
با تعجب گفتم:
-وای باورم نمی شه. راست می گی؟ سعید راست می گی؟
صدایم بالا رفت:
-آخه این طوری؟
خندید:
-غصه نخور، فکر اونجاش را هم کردم.
کنار مسجد بین راهی نگه داشت.
با تعجب دور و برم را نگاه کردم. پیاده شد و از صندوق عقب چمدانی آورد. در اتومبیل را باز کرد. دستم را گرفت و کمکم کرد تا پیاده شوم.
در اتومبیل را بست و به سمت مسجد رفتیم.
چمدان را دستم داد:
-این تو، همه چیز هست. لباس هات رو عوض کن.
از تصمیمی که گرفته بود، آن قدر خوشحال و راضی بودم که دلم می خواست فریاد بزنم
( خدایا شکرت)
از خانمی که داخل نماز خانه بود، کمک گرفتم و لباسم را عوض کردم. دو رکعت نماز شکر خواندم.
چادرمشکی ام را روی سرم مرتب کردم و بیرون آمدم. سعید جلو آمد و چمدان را از دستم گرفت.
دلم می خواست، قلبم را از سینه در بیاورم و به او هدیه کنم. سوار که شدیم، دوباره گوشی اش زنگ خورد. تصویر خواهرش دوباره روی گوشی نقش بست. تماس را وصل کرد.
بدون معطلی گفت:
-سلام خواهر، شرمنده، من و خانمم چند روزی نیستیم. نگران نباشید خداحافظ.
صدای خواهرش از آن طرف به گوش می رسید:
-کجا؟ آخه چرا بیخبر؟
سعید خداحافظی کرد و قطع کرد. همزمان گوشی را خاموش کرد و کنار گذاشت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490