eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹صهيونيست همون فرعون و طاغوتيه که همیشه بوده 🔹کسی که ظلم میکنه میخواد به عالم سلطه پیدا کنه همه رو میخواد تحت فرمان خودش و منافعش بگیره👇 دقیقا کاری که صهيونيست داره با جهان ميکنه خود کفر به اندازه طاغوت بد نیست ولی کافر به راحتی تحت سیطره طاغوت قرار میگیره و نابود میشه ⛔️⚠️⛔️⚠️⛔️⚠️⛔️ 🔸بعضی از اون خانواده ها که گفتیم اینها کارکردن 🔸میان و در مقام هدف گذاری نه فقط به بچه هاشون بلکه به خودشونم فکر میکنن یعنی چی? خانم میگه من که دارم زندگی میکنم ولی میخوام ولایت پذیریم هم رشد کنه 👏✅👏✅👏✅👏
🔻میگه نماز که میخوندم از اول ولی خیلی از نماز خونها جهنمی شدن 🔻قرآن هم میخوندم ولی خیلی از قرآن خونها هم جهنمی شدن میخوام نماز و قرآنی ولایی بخونم 🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
به یه روایت از امام صادق توجه کنید👇 یک نفر اومد پیش امام صادق گفت من از دوستان شما هستم❤️ فرمود از کدوم دوستان❓ 💠دوستان ما چند دسته اند ولی فقط یه دستشون ولایت مدارن به معنای واقعی 💠بعضی ها زبونی اند 💠بعضی یه گوشی دلشون رو گرفته همشو نگرفته 💠بعضی جانا و زبانا و عملا پاش وایستادن 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔸اونهایی که میخوان جانا و زبانا پای ولایت بایستن با کتاب و سخنرانی نمیشه به اون مقام رسيد😊 با اونا فقط میشه ولایت و ضرورتشو شناخت 🔸ولی بپرورش و به بار اومدنش بادب شدن و تربیت شدن در این مسير فقط و فقط تو خونه و خونواده امکان داره
آقا خانواده کار ديگه ای غیر تربیت ولایت مدار هم داره ❓ زیاد نه😊 ♦️همه روابط و مناسباتي که در خانواده قرار داده شده تنها کارشون تربیت ولايتمداره👌 ♦️خانواده و ولایت اینقدر بهم مرتبطند👌 🔸مثل رابطه بهار و شکوفه 🔸يا درخت و جنگل هر وقت اسم یکی میاد آدم یاد یکی دیگه ميفته 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
وصل الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌿🌸🌿🌸
نهال ولایت جلسه دوم استاد پناهیان 👆👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهلول رو میشناسی؟ داستان هاش رو تا به حال خوندی؟📖📋 اگه میخوای داستان های بهلول رو بخونی یالا بزن رو لینک زیر 👇👇👇👇👇👇👇👇 #پشیمون_نمیشی http://eitaa.com/joinchat/124256276C45e35f9d56 📚حکایات شیرین و پندآموز بهلول و داستان های آموزنده📚
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
مهمانی مادر بزرگ. مهمان ها یکی یکی واردِ خانه مادر بزرگ شدند. حنانه و مادرش با هم آمدند. مادر بزرگ، از دیدنشان خوشحال شد. یکی یکی آن ها را بوسید. حنانه با خود گفت:"مثلِ همیشه، چار قد سفیدِ مادر جون، بوی عطرِ گل محمدی می ده." ریحانه و سمانه و میثم هم با مادرشان آمدند. حنانه خوشحال شد. به طرفشان دوید. کنارِ حوضِ کوچک ونقلی حیاط، همدیگر را بغل کردند. دیگر به اتاق نیامدند و همان جا مشغول بازی شدند. مادر بزرگ لبخندی زد و گفت:" دخترهای گلم، برای خودشون خانم شدند." مادر حنانه نگاهی به قد و بالای دخترها انداخت وگفت:" مادر جون، هنوز بچه ان، تازه نُه ساله شدند." مادر بزرگ گفت:"وقتی به تکلیف رسیدند، یعنی خانم شدند." بعد هم خندید و به آشپزخانه رفت. مادر ها به کمکِ هم افطاری را آماده کردند. صدای در بلند شد. حنانه در را باز کرد. حمید با جعبه ی زولبیا و بامیه وارد شد. با صدای بلند سلام کرد و گفت:"آبجی کوچیکه برات زولبیا بامیه خریدم.." جعبه زولبیا و بامیه را به طرف حنانه گرفت. حنانه خندید و گفت: _آخ جون! زولبیا و بامیه. ریحانه و سمانه دختر عموهای دوقلویش؛ به او نگاه کردند. حنانه گفت: _بچه ها بیاین زولبیا و بامیه بخوریم. ریحانه گفت: _ولی هنوز افطار نشده. باید تا افطار صبر کنیم. حنانه گفت: _وای راست می گی. من روزه ام. داداش جان دستت درد نکنه. بعد از افطار می خوریم. دوباره جعبه را به حمید دادو به طرف بچه ها دوید. میثم به سفره ی پهن شده نگاه کرد. نان، پنیر، خرما، سبزی، سوپ، زولبیا و بامیه، همه چیز بود. ولی کسی چیزی نمی خورد. دستِ مادرش را کشید و گفت: _مامان من زولبیا و بامیه می خوام. چرا هیچ کس نمی خوره؟ من گرسنه ام. مادرش لبخندی زد و گفت: _چون همه روزه ان. میثم نگاهی به سفره انداخت و بعد گفت: _منم روزه ام نمی خورم. می خوام موقع افطار بخورم. مادرش گفت: _بله یادم هست که روزه کله گنجشکی گرفتی. میثم دوباره به سفره نگاه کرد، گرسنه بود. دلش می خواست، از خوراکی های داخل سفره بخورد. ولی باخود گفت:"منم می خوام مثل بقیه روزه باشم." میثم چیزی نخورد. از اتاق بیرون رفت. کنارِ حوض نشست و بازی دخترها را تماشا کرد. همه دورِ سفره نشسته بودند. صدای اذان بلند شد. مادر بزرگ گفت: _از همگی قبول باشه. بفرمایید افطار کنید. همه با خوشحالی از خرمای داخل ظرف برداشتند. میثم به مادر بزرگ نگاه کردو گفت: _از من هم قبول باشه. همه خندیدند و گفتند: _میثم جان؛ قبول باشه. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون