🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
💎سخنان بزرگان
✨حجت الاسلام علی محدث زاده درباره ی مرحوم شیخ عباس قمی می گوید:
یک روز صبح پدرم برخاست و شروع به گریه کردن نمود، از او پرسیدم چرا اشک می ریزید؟
فرمود: برای اینکه دیشب نمازشب نخواندم.
گفتم: پدرجان! نماز شب که مستحب است و واجب نیست، شما که ترک واجب نکرده اید و حرامی به جا نیاورده اید،چرا اینطور نگرانید؟
فرمود: فرزندم، نگرانی من از این است که من چه کرده ام که باید توفیق نمازشب خواندن از من سلب شود.
📚 اصحاب امام صادق(ع)، ص16
✨🌺💠✨🌺💠✨🌺💠🌺✨
🌱توفیق نماز شب🌱
آیةالله حاج سیّدمحمّدصادق حسینی طهرانی مدّظلّه العالی
🔹مکرّراً خدمت حضرت علّامۀ والد رضوان الله عرض میکردند: گاهی بیدار می شویم ولی همّت برخاستن نداریم، برایمان دعا کنید تا توفیق نماز شب پیدا کنیم.
🔹میفرمودند: «توفیق یعنی مهیّا شدن اسباب و مقدّمات امور؛ و برای نماز شب خود سالک باید همّت کند و اسباب و مقدّمات بیداری خود را فراهم نماید.»
📚«نور مجرّد» ج ۱ ص ۶۷۰
ریپلی به قسمت اول رمان زیبای
دستان سرد 👆👆🌹 سنجاق شده
هدیه به نگاه مهربانتان
البته قابل ذکر است که
هر گونه کپی و فروارد رمان و داستان های کودکانه و دلنوشته ها بدون هماهنگی
اشکال شرعی دارد ❌
سپاسگزارم از حضورتان
و توجه شما بزرگواران
منتظر نظرات سازنده شما بزرگواران هستم 🌹
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
وروجک 🌹
صدای قهقه وروجک بلند شد.
هادی و هدی، چشم هایشان را باز کردند.
هدی گفت:"باز این وروجک بلند شد. دیگه نمی ذاره ما بخوابیم."
هادی گفت:"من می دونم چه کار کنم. که اذیت نکنه. وقتی بابا داشت درستش می کرد، دیدم فنرهای پاش رو چه جوری چسبوند. الان می گیرمش. پاهای فنریش رو به تخت می بندم."
بعد از جا بلند شد. دنبال وروجک کرد.
وروجک روی پاهای فنریش پرید. روی تختِ هادی افتاد.
هادی خندید و گفت:" دیگه گیر افتادی."
بعد وروجک را لای ملافه پیچید.
به هدی نگاه کرد و گفت:" الان محکم می بندمش تا راحت بخوابیم."
وروجک التماس کرد": منو نبند. قول می دم، اذیت نکنم."
هدی گفت:"گناه داره. ولش کن."
هادی وروجک را رها کرد. او دوباره، بالا وپایین پرید. این بار؛ دوتایی دنبالش کردند.
وروجک بالای کمد پرید. برای آن ها شکلک در آورد.هادی هم ادای او را در آورد.
هدی با اخم به هادی نگاه کرد. هادی گفت:"چه کار کنم؛ اون داره شکلک در میاره."
هدی چیزی نگفت. جلو رفت تا وروجک را بگیرد. ولی دستش به بالای کمد نمی رسید.هادی چارپایه گوچکی را آورد. هدی لبخند زد و تشکر کرد.
هدی روی چارپایه رفت. دستش را به طرف وروجک دراز کرد. اما وروجک از بالای کمد، به روی تخت پرید.
هدی خواست اورا در هوا بگیرد. چارپایه از زیر پایش در رفت. روی زمین افتاد.
هادی فریاد زد. هدی گریه کرد.
وروجک ناراحت گوشه ای نشست.
مادر وارد اتاق شد.
هدی را بلند کرد و روی تخت گذاشت.
هادی گفت:"همه اش تقصیره وروجکه."
هادی وروجک را برداشت و تکان داد.
اما او تکان نخورد. هادی برایش شکلک در آورد. مادر با اخم به او نگاه کرد.
از اتاق بیرون رفت. وورجک گفت:" منو ببخشید. تقصیره من بود." هدی هنوز ناله می کرد و پایش را چسبیده بود.
هادی گفت:" اگر تو اذیت نمی کردی این جوری نمی شد."
وروجک سرش را پایین انداخت.
مادر با لیوانی شربت وارد شد. آن را به دست هدی داد.
وروجک را از هادی گرفت و توی قفسه عروسک ها گذاشت.
هدی شربتش را خورد و آرام خوابید.
مادر چراغ را خاموش کرد وبیرون رفت.
وروجک دیگر تکان نخورد.
(فرجام پور)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
نبارد بر دلم جز مهرِ یزدان
که باشم از عطایش شاد و خندان
بچرخد این فلک هر دم به سویی
بُود چرخش برایم مهرِ گردان
(فرجام پور)
اللهم عحل لولیک الفرج🌹
در پناه خدای مهربون
شاد وخندون باشید
شبتون بهشت 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون