هدایت شده از علیرضا پناهیان
@Panahian_irClip-Panahian-RishTarshayeMaKojast-64k.mp3
زمان:
حجم:
1.64M
🎵ریشه ترسهای ما کجاست؟
➕اثر وضعی ترسیدن از خدا
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
❤️داستانی زیبا و جذاب
از عشقی پاک و دختری پاکدامن❤️
✴️و روایتی متفاوت از مقاومت و ایستادگی مردان و زنان شیردل،
در هشت سال دفال مقدس 💪
💥حضورِ پر شورِ نوجوانان و جوانان دلیر در عرصه مقاومت✅
در رمان ❤️فرشته کویر ❤️
ازسری کتاب های تنها مسیر آرامش ✅
جهت سفارش به ای دی زیر پیام بدید👇👇
@Admin_ToysTma
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
یلدا🌹
صدای خنده بچه ها از حیاط می آمد.
مادر بزرگ کنارِپنجره رفت. لبخند زد و گفت:" خدا را شکر. امروز حالِ یلدا خیلی بهتره."
مادر سینی چای را جلوی پدربزرگ گذاشت. پدر بزرگ گفت:" دستت درد نکنه دخترم."
مادر کنارِ پنجره رفت. یلدا و زهرا عروسک بازی می کردند و می خندیدند.
مادر دستش را روی پهلویش گذاشت.
چشمانش را از درد، بست. به آشپزخانه رفت. داروهایش را برداشت و خورد.
صدای فریاد زهرا را شنید.
با سرعت به حیاط رفت.
زهرا داد زد" خاله، یلدا افتاد."
مادر زود رفت. یلدا را بغل کرد. صورتش قرمز شده بود.
مادربزرگ و پدر بزرگ پشت سرش به حیاط آمدند. مادربزرگ گفت:" یا امام حسین:"
مادر اشک می ریخت. پدر بزرگ جلو آمد.
گفت:" من می رم ماشین رو روشن می کنم. زود بیاریدش."
مادر بزرگ چادرش را سر کردِ. یلدا را گرفت. مادر به اتاق رفت. کیف و چادرش را برداشت. به بیمارستان رسیدند.
دکتر یلدا را معاینه کرد. به او سِرم زد.
به آن ها گفت:" باید مواظبش باشید. باید استراحت کند."
مادر روی صندلی نشسته بود.
پهلویش را چسبید. مادر بزرگ لیوان آب را به او داد.
پدر بزرگ گفت:" دخترم، مواظب خودت باش. تو هم باید استراحت کنی. از عملِ پیوندِ کلیه ات چیزی نگذشته."
مادر بزرگ گونه یلدا را بوسید.
به مادر نگاه کرد و گفت:" یلدا هم باید استراحت کنه. امیدوارم، بدنش کلیه را پس نزنه."
بعد کمک کرد تا مادر رویِ تخت دراز بکشد.
مادر دستش را دراز کرد. دستِ مشت شده یلدا را در دستش گرفت.
با خودش گفت:" ان شاءالله خوب می شه و چند روزِ دیگه جشنِ تکلیفش را می گیرم."
یلدا آرام چشمانش را باز کرد.
به مادر نگاه کرد و لبخند زد.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
باز هم شب آمد و من در تبِ دیدارِ تو سوزم.
دستم به تمنا دراز و زبانم به نیاز، باز.
چون دل به امید تو نشیند، همه شور است و همه عشق.
این آتشِ عشق هرگز نگردد فروکش.
تا وعده دهی لحظه دیدار و وصالش،
چون شمع بسوزد و با فراقِ تو سازد.
یارب چه کنم لایق دیدارِ تو گردم.
رحمی بنما چو پروانه سرگشته و شب گردم.
گر یک لحظه نظر بر من بیچاره کنی تو
هرگز نروم من ز درت،
چون محتاج نگاهت هستم و محتاجِ عطایت ✅
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
درپناه خدا
حاجاتتون روا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون