eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
مجردانه 🍃🍃🌹🌹مجردانه 🍃🍃🌹🌹
🌹🌹🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🌹🍃🍃 💥وَ مِنْ آیاتِهِ انْ خَلَقَ لَکمْ مِنْ انْفُسِکمْ ازْواجاً. ..»[1] و از نشانه های او این [است ] که همسرانی از نوع خودتان برای شما آفرید. ... ✴️جفت آفرینی زن و مرد، از اهدافِ بلندِ آفرینش و زمینه رشد و کمال آنهاست، چه اینکه، هر یک از زن و مرد، به تنهایی ناقص بوده و به دیگری نیازمند است و همین نقص و احتیاج است که آنها را به سوی هم جذب می کند و با رسیدن به یکدیگر به آرامش و سکون دست می یابند. این امر، اختصاص به انسانهای عادی و معمولی ندارد، بلکه پیامبران نیز- که وارستگان جامعه هستند- برای رعایت اصولی تکوینی خویش و ارضای مشروع نیازهای جنسی، به ازدواج روآورده، جامعه کوچک «خانواده» را تشکیل می دادند. قرآن کریم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را مخاطب قرار داده، می فرماید: 💥«وَ لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِک وَ جَعَلْنا لَهُمْ ازْواجاً وَ ذُرِّیةً»[2] پیش از تو (نیز) پیامبرانی فرستادیم؛ و برای آنها همسران و فرزندانی قرار دادیم. ازدواج، از نظر قرآن از چنان ضرورت و اهمیتی برخوردار است که هیچ چیز، حتّی تهیدستی نمی تواند مانع انجام آن شود: 💥«وَ أَنْکحُوا الْأَیامی مِنْکمْ وَالصَّالِحینَ مِنْ عِبادِکمْ وَ امائِکمْ انْ یکونُوا فُقَراءَ یغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»[3] مردان و زنان بی همسر و غلامان و کنیزان درستکارتان را همسر دهید؛ اگر تنگدست باشند، خداوند به لطف خود آنان را بی نیاز می سازد، خداوند گشایش دهنده ای آگاه است.[4] ✴️ پی نوشت ها: [1] - روم( 30)، آيه 21 [2] - رعد( 13)، آيه 38 [3] - نور( 24)، آيه 32 [4] اخلاق خانواده، ج 2، ص: 23 🌹🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
💥ازدواج فقط و فقط برای رسیدن به آرامش (لتسکنوا)
💥اهمیت 🌹ازدواج🌹👌
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
Panahian-Clip-BaCheKasiEzdevajKonim-64k.mp3
3.7M
با چه کسی ازدواج کنیم؟؟؟!!! 👈با خانه‌ها و خانواده‌هایی که از تعادل روانی کافی برخوردارند، وصلت کنید! دو تا از کلیدی ترین عوامل تعادل روانی یک خانه.... #حجت_الاسلام_پناهیان @ezdevaj_t_masiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هـرگـز نه معـطل پـرِ پـروازند نه چشم براه فرصت اعجازند مـردان خــدا، برای زیبـا رفتن هربار مسیر تازه ای می سازند 🔸شاعر: سیداکبرسلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-کوکانه عنکبوت🌹 نورِ خورشید از لابه لای پرده به اتاق تابید. مگسِ ریزی روی صورت مینا نشست. با دستش آن را پراند ولی مگس دوباره روی صورتش نشست. مینا مجبور شد چشمانش را باز کند. نور خورشید به چشمش زد. به سمت دیگر چرخید. سینا هم هنوز خواب بود. نگاهی به ساعت خرسی شکل انداخت. یک چیز ریزو سیاه از سقف آویزان بود. چشمانش را مالید و دوباره نگاه کرد. هر چه نگاه کرد. نفهمید که آن چیست. دوباره ساعت را نگاه کرد و با صدای بلند هینی کشید و گفت: - وای سینا نزدیکه ظهره. از جا بلند شد و با پایش به پای سینا زد و گفت: - پاشو دیگه. از اتاق بیرون رفت. همه جا ساکت بود. همه جا را دنبال مادر گشت ولی نبود. بغض کرد و به اتاق برگشت. سینا چشمانش را باز کرد و گفت: - چی شده؟ - مامان نیست. سینا چرخید و گفت: -خودش دیشب گفت که می ره خرید. مینا اشکش را پاک کرد و گفت: - آخه هر روز می ره سر کار. امروز هم که تعطیله رفته خرید. حالا ما چه کار کنیم؟ سینا از جا بلند شد و گفت: - بازی می کنیم. -چی بازی؟ -بذار بگم. منچ خوبه؟ -نه نه دوست ندارم. -عروسک بازی خوبه؟ -نه حوصله ندارم. -ای بابا! پس چه کار کنیم؟ -نمی دونم من مامان رو می خوام. سینا فکری کرد و گفت: - یه بازی خوب. یک دفعه چشمش به نایلون لباس های کنار اتاق افتاد. رو به مینا کردو گفت: -بیا ببینیم این تو چه خبره؟ یکی یکی لباس ها را بیرون ریختند. مینا گفت: - وای این لباسِ منه. سینا پالتوی بابا را بیرون‌ کشید و گفت: -مینا این رو ببین! من می خوام بپوشمش مثل کارآگاه گجت بشم. مینا خندید و گفت: - نمی شه تو کوچیکی. سینا کمی فکر کردو گفت: -مینا یه فکری، بیا دوتایی بریم توی لباس. مثلِ توی کارتون ها . هر دو خندیدند و روبروی آینه رفتند. پالتو وکلاه و شلوار و دمپایی های پدر را برداشتند. مینا دستانش را در آستین‌ های پالتو کرد وروی دوشِ سینا رفت. سینا شلوار را پوشید و دمپایی ها را پا کرد. دستش را درجیب شلوار کرد و ذره بینی بیرون آورد. به مینا داد و گفت: - حالا دیگه همه جیز تکمیله. بریم کارآگاه بازی کنیم. مینا گفت: - پس یه کم جلو برو. یه چیزی اینجا آویزونه. می خوام ببینم چیه؟ سینا با زحمت قدمی برداشت. مینا ذره بین را روی عنکبوت آویزان شده از سقف گرفت. با صدای بلند فریاد زد: -وای چقدر بزرگه. بعد خواست بچرخد که هردو باهم زمین افتادند. صدای خنده اشان بلند شد. همین‌موقع مادر با کیسه های خرید وارد خانه شد. با دیدن آن ها فریاد زد: -وای چی شده؟ ولی بچه ها بلند تر خندیدند. مادر خیالش راحت شد و خندید. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 نگویم من اگر ذکرت الها زِ آرامش ندارم بهره جانا همی باید بگویم نامِ زیبا که با یاد ت شود ارام دلها (فرجام پور) الا بذکر الله تطمئن القلوب ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج🌸 دلهاتون را به خدا بسپرید وآرام بخوابید التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون