🌷 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اِرحَم تُرحَم...
✨رحم کن به خلقِ خدا تا خدا به تو رحم کنه..✨
📚 بحار /ج ۷۴/ص ۳۹۴
✔️ یه خانم باید سعی کنه همیشه با شوهرش قشنگ حرف بزنه.
نباید نگران این باشه که ممکنه شوهرش درست رفتار نکنه.
🔹گاهی وقتی به بعضی از خانمها میگیم که حضرت زهرا سلام الله علیها به امیرالمومنین علیه السلام عرض میکرد:
💖 علی جانم... من کنیز تو هستم...
خانه؛ خانۀ تو هست... تو صاحب خانه ای...💞
🔸وقتی میگیم که حضرت زهرا سلام الله علیها با شوهرش اینطوری صحبت میکردن،
⭕️ خانمها بر میگردن و میگن خب معلومه چون شوهر حضرت زهرا سلام الله علیها حضرت علی علیه السلام بوده!
امّا شوهر من که آدم درستی نیست!😤
🔴 لیاقتِ اینو نداره که من این حرفا رو بهش بزنم!‼️
💢💢💢
✔️ آهای خانم بزرگوار! شما چیکار داری به لیاقتِ اون، شما اینطوری با شوهرت حرف بزن، ببین خدا برات چیکار میکنه...
💝 اونوقت خدا خیلی از چیزایی که لیاقتش رو نداری بهت میده...
🔵 این معاملۀ خوبیه دیگه! درسته؟😊
✅ آقایی هم که میخواد در حق خانمش یه خدمتی بکنه نباید به لیاقتِ خانمش نگاه کنه.
به خدا بگو: خدایا من به لیاقتش نگاه نکردم، تو هم به لیاقتِ من نگاه نکن...😌
🌷 خداوند مهربان هم میفرماید:
عزیز دلم... آفرین...
من میدونم چه کار قشنگی کردی..
منم باهات همین کار رو میکنم...💞
💖 چقدر زیباست که خداوند متعال، بی حساب و کتاب به آدم بده... 😍
❣ آدم توی مناجاتهای خودش باید با خدا "عشق بازی" کنه.
کی میتونه با خدای خودش عشق بازی کنه؟
✔️ کسی که از این کارای قشنگ با خودش آورده باشه. کسی که توی جاهای حساس، پا روی نفسش گذاشته باشه...👌
🔶 البته یه نکتۀ مهم رو هم باید اینجا عرض کنیم و اونم اینه که وظایف زن و مرد مساوی و مثل هم نیست!
به آقایون سفارشاتی شده که به خانمها نشده و برعکس!
👈 مثلاً به خانمها سفارش شده از حرف شوهرشون #اطاعت کنن ؛
💢 امّا خانم ها نباید انتظار داشته باشن که تا از شوهرشون اطاعت کردن، شوهرشون هم از این خانم اطاعت کنه!
✅➖🔷🌺💞🌷
هدایت شده از علیرضا پناهیان
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تجربه شیرینِ عشق
🔻مگه بهت بد میگذره کم میای؟
#از_حسین_نیرو_بگیر #حسین_آرام_جانم
@Panahian_ir
#داستان_ کودکانه
گلاب🌹
هوا تاریک بود. صدای زوزه گرگ ها از بیرون دِه می آمد.
گلین خانم، بالای سرِ گلاب نشسته بود.
دستش را روی گونه او گذاشت.
داغِ داغِ بود. به ساعت نگاه کرد.
تا آمدنِ احمدآقا خیلی مانده بود.
هر وقت برای آبیاری مزرعه می رفت، تا صبح نمی آمد.
هنوز سرِ شب بود. گلین خانم از جا بلند شد. آبِ لگن را پای گلدان ها خالی کرد. از آبِ خنکِ کوزه آن را پُر کرد.
دوباره پاهای کوچکِ گلاب را در آن گذاشت. دستمالِ روی پیشانی اش را برداشت. درآبِ سرد فرو کرد. آبش را گرفت. دوباره روی سرِ او گذاشت.
گلاب آرام پلک هایش را تکان داد. ولی نتوانست چشمهایش را باز کند.
گلین خانم بغض کرد.
از جا بلند شد. از پنجره بیرون را نگاه کرد.
همه جا تاریکِ تاریک بود. صدای زوزه گرگ ها و پارس سگ ها را شنید.
به دور دست خیره شد. چراعِ خانه رعنا خانم روشن بود. خوشحال شد. اگر گلاب را به آنجا ببرد، رعنا خانم؛ با جوشانده های مخصوص، او را خوب می کند.
چادرش را سر کرد. گلاب را بغل گرفت.
در را به آرامی باز کرد. صدای پارس سگ ها بیشتر شد.
فقط اگر می توانست، تا خانه رعنا خانم برود.....
گلاب ناله کرد. گلین خانم گونه اش را بوسید. داغ بود.
اشک چشمش را با گوشه چادرش پاک کرد.
با خودش گفت:" اگر بِدَوم زودتر می رسم."
گلاب را محکم در بغل گرفت. به دور و برش نگاه کرد. کسی بیرون نبود.
در را پشت سرش بست. به سرعت دوید.
صدای پارس سگی را از پشت سرش شنید.
سرعتش را بیشتر کرد. سگ نزدیک تر شد.
گلین خانم فریاد زد. گلاب را محکم تر گرفت. چادرش از پشت کشیده شد.
به پشتِ سرش نگاه کرد. سگی سیاه و زشت، چادرش را به دندان گرفته بود. گلین خانم چادر را رها کرد. نزدیک خانه رعنا خانم رسید. ولی این بار دامنِ لباسش به دندانِ سگ بود.
نمی توانست بدود. فریاد زد. سگ دامنش را از پشت کشید. گلین خانم روی زمین افتاد. گلاب را روی دستانش گرفت. صدای غرش سگ را شنید.
صدا زد:" خدایا گلابم را نجات بده.:"
چهره وحشتناکِ سگ، جلوی چشمانش نمایان شد. فریاد زد. گلاب را به سینه چسباند. چشمانش را بست. صدای ناله سگ بلند شد. چشمانش را باز کرد. رعنا خانم و مش حیدر با چوبِ
بلندی بالای سرش بودند. سگ با ناله فرار کرد.
گلاب را به رعنا خانم داد. او کمکش که بلند شود.
داخل خانه شدند. رعنا خانم برایش شربت آورد. برای گلاب جوشانده درست کرد. صبح هر دو سرِ حال و سلامت به خانه برگشتند. گلین خانم به چهره خندانِ گلاب نگاه کرد و گفت:"خدایا شکرت."
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون