#عبور_از_لذتهای_پست 6
🚷به این راحتیا نمیشه از شرّ فریب های نفس راحت شد....
و این کار به "مراقبت های فراوانی" از هوای نفس نیاز داره👌
🔶انسان باید مدام مراقب باشه که "هوای نفس" توی تصمیماتش دخیل نشه
و خودش رو قاطی مسائل مختلف نکنه...
🔰هر یک از ما در طول روز ، چقدر "مراقب" این هستیم که
هوای نفسمون اعمال خوبمون رو خراب نکنه....؟!؟😞
#عبور_از_لذتهای_پست 7
✔️" چرا مبارزه نمیکنیم...؟ "✔️
🔸 تنها کاری که ما در دنیا باید بکنیم اینه که : "با هوای نفسمون مبارزه کنیم"💪🏼
امّا سوال مهم اینه که چرا اکثر اوقات مبارزه نمی کنیم؟؟!🤔
⭕️ مهمترین و شاید تنها عاملِ ترک مبارزه با نفس در میانِ ما
"" فرار از رنج هست""...
🔷 برای اینکه بتونیم در عملیاتِ مبارزه با نفس موفق عمل کنیم
👈🏼 لازمه که ابتدا از "نقشِ رنج در مبارزه با نفس" صحبت کنیم.
#عبور_از_لذتهای_پست 8
🚫 واقعاً چرا انسانها به نصیحت های خوبان گوش نمیدن؟؟
چرا اینقدر وعده بهشت و جهنم داده میشه اما کسی گوش نمیده؟؟!
➖مگه آدم ها عقل ندارن؟
➖چرا حرفای منطقی به این خوبی رو نمیپذیرن؟؟
🔴 مهمترین عاملش "رنج" هست
انسان ذاتاً دوست نداره رنج بکشه...
دوست نداره اذیت بشه...
⚠️اینقدر این "موضوعِ رنج" مهمه
که به خاطرش"ایمان به خدا"رو زیر پا میذاره...
🔷 در مورد عافیت طلب ها یه کلیپ تقدیم میکنم با دقت گوش بدید...
فوق العاده مهمه...
panahian-afiattalabi.mp3
4.1M
⭕️ روش ابلیس....
کنارگذاشتن اولویت ها....
استاد پناهیان
هدایت شده از علیرضا پناهیان
Panahian-Clip-BozorgTatinKomakBeEmamZaman-64k.mp3
1.63M
🔻پاسخ به یک سوال پرتکرار
🎵 ما چه کاری میتونیم برای امام زمان(عج) انجام بدیم؟
👈🏻بزرگترین کمک به امام زمان(عج) در حال حاضر این است که ...
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
#داستان-کودکانه
جنگل سرسبز🌹
خورشید خانم از پشت ابرها خودش را بیرون کشید.
دلش برای جنگل و حیوان هایش تنگ شده بود.
خمیازه ای کشید.
بعد با دقت، همه جا را پر از نور کرد.
نورِخورشید خانم به جلوی در لانه موش ها رسید.
بچه موش ها با خوشحالی بیرون رفتند.
موشی که از همه کوچک تر بود، دست و پاهایش را کش و قوس داد.
بعد گفت:
- آخش، توی لونه خسته شده بودم. خوب شد که هوا گرم شد. حالا حسابی بازی می کنیم.
موشک و موشا خندیدند. همه با هم مشغول قایم ماشک، بازی شدند. موشا، پشت درخت قایم شد.
موشک چشم گذاشت و داشت تا ده می شمرد.
موشی، زیر بوته های تمشک قایم شد.
موشک که شمردنش تمام شد، شروع کرد به گشتن.
موشا دور درخت چرخید تا او را نبیند. یک دفعه یک فندوق بزرگ و خوشمزه، زیر پایش دید.
با خوشحالی آن را برداشت. با خودش گفت"باید این را به کسی نشان ندهم و خودم تنهایی بخورم."
صدای پای موشا را شنید فندوق را درجیبش گذاشت.
خواست فرار کند که صدای خانم سنجابِ آمد.
"کسی فندوق من را ندیده؟ "
موشا گفت:
-نه من که ندیدم.
خانم سنجاب گفت:
-الان از درخت افتاد. فقط همان یکی را داشتم. پسرم بیماره. نمی تونم برم جایی. چه کار کنم؟
موشک جلو آمد و گفت:
-الان من می گردم. براتون پیدا می کنم.
اگر هم پیدا نشد. می رم و براتون از یک درخت دیگه می چینم.
خانم سنجاب گفت:
-ممنونم. ولی پسرم الان بیدار شده و غذا می خواد.
موشا لبش را گاز گرفت.
دستش را در جیبش کرد. فندوق را در دست گرفت.
از کاری که کرده بود پشیمان شد.
اما نمی توانست راستش را بگوید.
وقتی دید که موشک و موشی، دنبال فندوق می گردند،
گفت:
-منم الان می گردم.
دوباره پشت درخت رفت. فندوق را زمین انداخت .
دوباره برداشت و گفت:
-پیدایش کردم. اینجا بود.
خانم سنجاقه تشکر کرد. فندوق را گرفت و رفت.
موشا نفس راحتی کشید.
موشک او را گرفت و گفت:
- گرفتمت. گرفتمت.
روز بعد دوباره با بالا آمدن خورشید خانم، بچه موش ها بیرون آمدند و بازی کردند.
خانم سنجابه با پسرش از درخت پایین آمد.
بچه ها را صدا زد و گفت:
-این پسره منه. حالش خوب شده. خوشحالم که با شما بچه های خوب، دوست باشه.
اگر شما هم دوست دارید، باهاش دوست باشید و با هم بازی کنید.
بچه موش ها به خاطر داشتن دوست جدید خوشحال شدند. آن روز از همیشه بیشتر به آن ها خوش گذشت.
خانم سنجابه هم رفت و با سبدی فندوق برگشت.
به هر کدام از آن ها چند فندوق خوشمزه داد.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون