🔴 #روانشناسی_مردان
💠 برای مرد هیچ چیز آزاردهندهتر از این نیست که ببیند همسرش #افسرده و ناامید است.
💠 چرا که مردان با دیدن این حالت احساس میکنند فردی بیلیاقت و #ناتوان هستند که نتوانستهاند همسرشان را شاداب نگه دارند!
💠مردان خود را عامل اصلی خوشحالی و ناراحتیهای همسرشان میدانند.
💠 پس تصور نکنید وقتی ناراحتید او #سنگدل و بیتوجه است. او گاهی مهارت ارتباط را بلد نیست.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔴 #دعوای_پیامکی_ممنوع
💠 بحث و #مجادله به وسیله #پیام نوشتاری، بدترین نوع بحث کردن است. زیرا طرفین نمیتوانند لحن و #حالت صحبت کردن یکدیگر را ببینند و این مسئله در اکثر موارد باعث #سوءتفاهم میشود!
💠 اگر گاهی مجبور شدید مطلبی را در مواقع دلخوری، با پیامک انتقال دهید حتما منظور خود و یا حالت درونی خود را بیان کنید مثلا بیان کنید که این پیامم #شوخی بود و یا از روی علاقه و یا عصبانیت و ... بود.
💠 اما سعی کنید #حضوری و یا تلفنی مسئله را حل کنید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔴 #امام_رضا_علیه_السلام
💠 بهترین زنان شما زنی است که #پنج خصلت داشته باشد: گفته شد آن پنج خصلت کدامند؟ پاسخ دادند: امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
1⃣سهل گیر باشد و سخت نگیرد
2⃣نرم خو و آرام باشد و تندخو نباشد
3⃣از شوهر خود اطاعت کند
4⃣هرگاه شوهرش را به خشم آورد چشم بر هم نگذارد تا او را راضی کند
5⃣و هرگاه شوهرش از وی غایب شد مال و آبروی او را حفظ کند
💠 چنین زنی از #کارگزاران خداوند است و کارگزاران خداوند از رحمت او ناامید نیستند.
📙کافی جلد۵، ص۳۲۴
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔴 #تعريف_از_همسر
💠 يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه به همسر است #تعريف كردن از كار او و #تشويق اوست. هيچ اشكالى ندارد كه مرد هر دفعه که سر سفره مىنشيند، از دست پُخت همسرش تعريف كرده و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند.
💠 چه زیباست وقتى شوهر از بيرون، خريد میکند، زن از ميوههاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟ "اين تعريفها نشان مىدهد كه ما متوجّه زحمات و تلاشهاى همسرمان هستيم" و البته عامل افزایش #محبت به همسر است.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مؤدبانه حرف بزنیم؛ نه صادقانه!
➕اثرات مخرب همیشه صادقانه سخن گفتن
🔴 #استاد_پناهیان
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
سلام و عرض ادب🌺
خیلی خیلی خوشحالم که داستان اوج لذت هم مورد استقبال شما قرار گرفت🌺
تشکر می کنم از دقت و توجه و همراهی شما خوبان 🌺
بهترین ها در دنیا وآخرت روزیتان باد🌺
حتما حتما
در لحظه های ناب بندگی کردن هاتون
بنده رو سیاه را از دعای خیر بی نصیب نگذارید🌹
بله داستان برگرفته از واقعیت بود.✅
ولی جوان مورد نظر داستان ما
هیچ وقت برای کسی تعریف نکرد که آن شب چه اتفاقی برایش افتاد و چه خوابی دیده
فقط یک شبه از یک خواننده خوشگذرون و گناه کار
به یک عاشق اهل بیت و مداح تبدیل شد
داستان را بنده نوشتم ✅
که مطمئنم لطف و نظر مولامون شامل حالش شده ✅
ان شاءالله خدای مهربون همه ما را به بهترین مسیر هدایت کند🌺
#داستان-کودکانه
برکه 🌹
خرچنگ کوچولو، با پدر و مادرش، توی یک برکه کوچک زندگی می کرد.
او هیچ دوستی نداشت، همیشه تنها بازی می کرد.
هر روز از مادر می خواست که با او بازی کند.
مادر او را می بوسید و می گفت:
-عزیزم، من باید به کارهای خانه برسم. باید خودت تنها بازی کنی.
پدر هم می گفت:
-من باید لجن ها را زیر و رو کنم، تا برایتان غذا پیدا کنم. تنها بازی کن.
خرچنگ کوچولو، هر روز غمگین و غمگین تر می شد.
روزی به مادرش گفت:
-اجازه می دهی، من به بالای آب برم و برای خودم دوست پیدا کنم.
مادر او را بغل کرد و گفت:
-نه نه! هیچ وقت نباید این کار را کنی. حیوانات بیرون آب خیلی خطرناک هستند. بهتره تنهایی نری.
ولی خرچنگ کوچولو هر روز یک ذره بیشتر بالا می رفت. کمی می ماند و روی آب را نگاه می کرد و برمی گشت. اما آرزو داشت روزی با حیوانات بیرون آب دوست شود.
خرس کوچولو هم از تنهایی خسته شده بود.
او هم خواهر و برادری نداشت. تصمیم گرفت در جنگل گردش کند تا دوستی پیدا کند.
اما کنار غاری که زندگی می کردند، خرس دیگری نبود. هوا گرم بود. تشنگی او را اذیت کرد.
پشت درختی برکه را دید. با خوشحالی کنار آب نشست. کمی آب خورد. اما چون خسته بود همان جا نشست. پاهایش را در آب گذاشت.
خرچنگ کوچولو به روی آب نزدیک شد.
با دیدن پاهای خرس کوچولو، خوشحال شد.
با سرعت به بالای آب آمد. یاد حرف های مادرش افتاد. کمی ایستاد. خرس کوچولو دست هایش را در آب تکان می داد. خرچنگ کوچولو دلش می خواست با او دوست شود. پس دوباره با سرعت بالا رفت. سرش را از آب بیرون برد. خرس کوچولو او را ندید. خرچنگ کوچولو با صدای بلند سلام کرد. خرس کوچولو با تعجب نگاه کرد و گفت:
-تو دیگه کی هستی؟
خرچنگ کوچولو خندید و گفت:
+خودت کی هستی؟
-من خرسم.
+خب منم خرچنگ هستم.
-تو تنهایی؟
+بله، تو چی؟
-منم تنهایم.
+میای با هم بازی کنیم؟
-آخ جون، آره بازی خیلی خوبه.
+وای، چه قدر خوب، من دیگه تنها نیستم. تو داداش من می شی؟
-داداش؟ آره، خوبه.
+پس هر روز با هم بازی می کنیم.
بعد شروع به بازی کردند. خرچنگ در آب قایم می شد و خرس، دنبالش می گشت و با دستش، نزدیک او می زد. او دوباره فرار می کرد.
صدای خنده هایشان در برکه و جنگل پیچید.
پدر و مادر خرچنگ کوچولو با شنیدن صدایش روی آب آمدند. دیدند آن دو با هم بازی می کنند. خوشحال شدند. آن ها را تشویق کردند. پدر و مادر خرسی هم آمدند.
از اینکه خرسی خوشحال بود و می خندید، خوشحال شدند.
آن دو دیگر تنها نبودند.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون