#نظر_شما
درباره تینا🌹
داستان تینا درد دخترانیه که از طرف خانواده بی مهری میبینن یا دربرابر سختی های زندگی دوام نمیارن و دست به کارهای غیر منطقی میزنن تینای داستان ما فکر میکرد دیگران براش دلسوزی میکنن درحالی آنها به فقط به منفعت خودشون می اندیشیدن.
خیلی از ما ادما مخصوصا دختران اون سن و سال به محبت و آرامش بی دریغ خانواده احتیاج دارن و اگه برطرف نشه امکان داره به سراغ کاری غلط برن.
ترفندیی که استفاده شده در داستان خیلی جذاب بود اون قسمت هایی که یک جایی رو کش دادین مثلا قضییه تنها مسیر آرامش یا اون پاکت عکس ها این طول دادن ها باعث میشه مخاطب کنجکاو بشه و توجه کنه که در نتیجه یادش میمونه. اگه نکته های مهم را با این ترفند میرفتین جلو عالی میشد.
نکته دوم : اون قسمتی ازدواج پدر مادر تینا خیلی جزعی تر گفته شد که باعث میشه حوصله مخاطب سر بره میشد خلاصه تر بیان بشه مثل ماجرای مادر پدر خانوم محمدی.
نکته سوم :بنظرم ای کاش کمی از زبان پرهام داستان پیش میرفت تا مخاطب بفهمه واقعا هدف های ورهام چی بود و درباره تینا چی فکر میکرد . درسته یه جایی خودش به تینا گفت اما اینا دعوا بود و از روی حرس میگفت.
چهارم: حتما درباره نتیجه پرهام بگین که از زندان ازاد شد چیکار میخواد بکنه.
پنجم؛ کلمات و بیانات داستان مناسب بود برای یه دختر توو این سن ها. و ادم توو ذهنش همون سن هارو در نظر میگیره.
ششم؛ نکته های مهمی که داخل مکالمه ها گفته شده بود هم درست و بجا بود.
هفتم : یه پیشنهاد هم میدم میتونید قبول نکنید.
تینا از اول منفی اندیش بود داستانو جوری پیش ببرید که با استفاده از مطالعه ای که داره کم دیدش به زندگی تغیر کنه و واقع اندیش باشه.
دومین پیشنهاد اگه انجام بشه عالیه نم برا متاهلا هم برا مجردا خوبه اینکه اختلاف نظر و سلیقه تینا و نامزدش داشته باشن که اول نتونن حلش کنن و حتی به فکر جدایی بشن ولی در اثر یه اتفاقی مثلا مشاور رفتن یا تصادف کردن سعید یکم به اشتباهاتشون پی ببرن و یاد بگیرن چجوری باهم کنار بیان.
از همه شما دوستان
بابت توجه و محبتتون تشکر می کنم🌹
منتظر نظرات دیگر دوستان هم هستم ✅
اجرکم عندالله 🌹
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
13990510_39462_1281k.mp3
10.13M
🎙بشنوید | صوت کامل سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب به مناسبت عید سعید قربان.
۹۹/۰۵/۱۰
☑️ @Khamenei_ir
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#فرازی_از_خطبه_غدیر
#مبلغ_غدیر_باشیم
خدایا کسی که علی را دوست بدارد او را دوست بدار و کسی که علی را دشمن بدارد او را دشمن بدار و کسی که یاری اش کرد یاری اش کن و کسی که خوارش کرد خوار کن.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
══💚══════ ✾ ✾ ✾
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#حدیث_غدیر
✨امام صادق علیه السلام فرمودند:
روزه روز غدیر خم با روزه تمام عمر جهان برابر است . یعنی اگر انسانی همیشه زنده باشد و همه عمر را روزه بگیرد ، ثواب او به اندازه ثواب روزه عیدغدیر است ✨
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
══💚══════ ✾ ✾ ✾
#داستان-کودکانه
مادر🌹
هلیا دست مادر را گرفته بود. با خوشحالی پاهایش را در چمن ها می زد. سر و صدای بچه ها می آمد. مادر گفت:
-رسیدیم. هلیا بدو تاب بازی.
هلیا دستش را از دست مادر بیرون کشید. با سرعت به طرف تاب رفت. دختری که روی تاب بود، خندید و پایین آمد. هلیا سوار تاب شد. مادر او را هل داد. هلیا بلند می گفت:
-محکم تر. محکم تر.
مادر محکم تر تاب می داد. هلیا چشمانش رابسته بود و بلند تر می خندید.
وقتی به بالاترین نقطه رسید، چشمانش را باز کرد. از روی تخت پایبن افتاد. اتاق تاریک بود. مادر نبود. بغض کرد. بعد شروع کرد به گریه کردن. مادر بزرگ، به اتاق آمد. او را بغل گرفت.
هلیا می گفت:
-مامان، مامان،
مادر بزرگ او را بوسید و گفت:
-قربونت بشم، خواب مامانت رو دیدی.
الهی فدات بشم. مامانت میاد. زود هم میاد.
ولی هلیا فقط گریه می کرد.
-من مامانم رو می خوام. شما همه اش می گی میاد. پس چرا نمیاد.
مادر بزرگ اشک های او را پاک کرد و گفت:
-می خوای مامان رو ببینی؟
-آره می خوام.
مادر بزرگ او را بغل کرد و از اتاق بیرون رفت.
روی مبل جلوی تلویزیون نشاند. پدر بزرگ با لیوان شربت آمد و کنار هلیا نشست. او را بغل کرد و لیوان را به لب هایش نزدیک کرد و گفت:
-بخور دخترم. مامان اگر ببینه غصه می خوری ناراحت می شه.
هلیا کمی شربت خورد و گفت:
-نه نمی خوام مامان ناراحت بشه.
مادر بزرگ تلویزیون را روشن کرد.
هلیا مادرش را روی تخت بیمارستان دید. به دهانش ماسک زده بودند.
پدر با همان لباس پزشکی مخصوص، کنار تخت او بود.
پدر گفت:
-خانم دکتر، می خوای با هلیا صحبت کنی؟
مادر سرفه کرد.
بعد ماسک را برداشت. به هلیا نگاه کرد. لبخند زد:
-صدایش را صاف کرد و گفت:
-هلیا جان، دوستت دارم. زود برمی گردم. فقط قول بده غصه نخوری.
دوباره سرفه کرد. پدر ماسک را برایش زد و گفت:
- ان شاءالله این بیماری زودتر تموم بشه و شما هم خوب خوب می شی، بر می گردیم پیش هلیا.
مادر بیشتر سرفه کرد.
مادر بزرگ فیلم را همان جا نگه داشت.
هلیا نگاهش فقط به عکس مادرش در تلویزیون بود.
مادر بزرگ و پدر بزرگ، آهسته اشک ریختند.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته🌹
عید قربان است و من هم عشق مهمان می کنم
نیمه شب سجاده ام را ذکر باران می کنم
عاجزانه، دست خالی بر درش با حال زار
اشک می ریزم، دلم را هم چراغان می کنم
بلکه رحمت شامل حالم شود بی واسطه
می شمارم اسم هایش را غزل خوان می کنم
قوچ نفسم را برایش می زنم بر روی خاک
مثل ابراهیم، اسماعیل، قربان می کنم
(فرجامپور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌺
شبتون نورانی🌹
التماس دعا🌺
⛔️کپی ممنوع و حرام است⛔️
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون