#هردو_بدانیم
❌با هرکسی درد و دل نکنید
اینکه در شبکه های اجتماعی،
با جنس مخالف درد و دل کنید (با علم به اینکه از ما دور هستند و ایرادی ندارد)
👈به سستی پایه های زناشوییتان می انجامد!
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#همسرداری
راز مردان
مردها اصولا از زنانی که مدام تلفنی با دوستان خود صحبت میکنند و برای روزهای آینده بدون هماهنگی برنامهریزی میکنند، خوششان نمیآید
✔️تعادل را در صحبت و معاشرت با دوستان تان رعایت کنید
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
🌹
#سیاست
"نحوه سیراب کردن همسر از محبت!"💖🤗
🔹 فرمول اصلی در محبت کردن واقعی و بجا این است که بدانیم همسرمان از چه اموری بیشتر، لذت میبرد. لازمه این آگاهی، اطلاع از روانشناسی زن و مرد در این قضیه است.
🔸 مثلا باید بدانیم که زن از توجه به او در همه حالات، ابراز محبتِ کلامی، نوازش و گوش دادن به سخنانش لذت زیادی میبرد. و
یا مرد از اطاعت شدن، مهربانی زن و تمکین لذت بالایی میبرد.
✅ گاه زن و مرد باید با اعلامِ خود و یا سوال از طرف مقابل از لذت بردن یکدیگر حتی در امور جزئی آگاه شوند.
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
💑 مشورت به جای دستور
🔸خانمها دقت کنید یکی از قالب های کلامی که برای مردان خوشایند نیست و اقتدار او را خدشهدار میکند دستوری و تحکّمی حرف زدن است.
🔸بهترین کار این است جملات امری یا دستوری خود را به مشورت و نظر خواهی تبدیل کنید.
🔸مثلا بجای اینکه به مردتان بگویید:
"کمد رو بذار این طرف اتاق!⛔️
بگویید:
نظرت چیه کمد رو بذاریم اینجا؟✅
کلمهی #نظرت چیه و امثال آن را فراموش نکنید.
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#حدیث_زندگی
💑 مسائل خصوصی را برای دیگران تعریف نکنید
✍ پیامبـر اکرم (ص):
🔸روا نیست زنهـا آن چه میان آنهـا و شوهرانشان در خلوت میگذرد به زنان دیگر بازگو کننـد.
📚وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۱۵۴
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبرانه😍💖
همیشه یکی هست که ❣
مهم نیست هر چقدر با هم ❣
دعوا کرده باشید و ازش ناراحت باشين ❣
وقتی میگه دوست دارم ❣
بی اختیار در جوابش ميگين ❣
من بیشتر 😍💕❣💕
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سـی_و_نـهـم ✍نمیدانم چند ثانیه گذشت اما شیشه در دستش
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چــهـلم
✍مرد که صدایِ کم توان شده از فرط دردش، گوشهایِ اتاقم را پر میکرد، همان دوستِ مسلمان در عکسهایِ مهربانِ دانیال بود! همان که دانیالم را مسلمان کرد همان که سلفی هایِ بامزه اش با برادرم را دیده بودم و مدام از خودم میپرسیدم که مگر مذهبی ها هم شیطنت بلدند! همان که وقتی دانیالم وحشی شده از اسلامو خدایش ترکم کرد، روزی صدبار تصویرش را در ذهنم غرغره کردم تا خرخره ایی برایش نگذارم، که نشد،
که باز هم بازیش را خوردم و راهی ایران شدم. درست وقتی که فرصت تیغ زدن بود، نیش خوردم از دردی که سرطان شد و جز زیبایی، تمام هستی ام را گرفت. راستی کجایِ زندگیش بودم؟! من که هیزم فروشی نمیکردم، پس هیزمِ تَرِ چه کسی آتش شد به یک کفِ دست مانده از نفسهایِ عمرم؟! کاش میدانستم جرمم چیست!
موجِ صدایش بی حال اما پر از آرامش به گوشم میرسید و من قانعتر از همیشه، پیچیده از بی رمقی در خود، خواب را زیر پلکهایِ چشمم مزه مزه میکردم. که سکوتِ ناگهانی اش، هوشیارم کرد! چرا دیگر نمیخواند!
تنم کوفته و پر درد بود، کمی نیم خیز شدم با چشمانی بسته، سرش را به چهارچوب در تکیه داده بود. به صورتِ کاملا رنگ پریده اش نگاه کردم.
اصلا شبیه رفقای داعشی اش نبود، ریش داشت اما کم سرش کچل نبود و موهایِ مشکی و عرق کرده اش در سرمای پاییز، چسبیده به پیشانی اش خود نمایی میکرد این چهره حسِ اطمینان داشت، درست مانند روزهایِ اولِ اسلام آوردنِ دانیال! چرا نمیتوانستم خباثتی در آن صورت بیایم؟!
دستمال و دستِ چسبیده به سینه اش کاملا خونی بودند، یعنی مرده بود؟! خواستم به طرفش برم که پروینِ چادر به سر، در چهارچوب در ظاهر شد: یا حضرت زهرا! آقا حسام؟
حسام چشمانش را باز کرد و لبخندی بی رمق زد: خوبم حاج خانووم فقط سرم گیج رفت، چشمامو بستم همین، الانم میرم پیش علیرضا،درستش میکنه چیزی نیست یه بریدگی کوچیکه...
این مرد هم مانند پدرم هفت جان داشت. مسلمانان را باید از ریشه کَند!
به سختی رویِ دو پایش ایستاد قرآن را بوسید و به سمت پروین گرفت: بی زحمت بذارینش تو کتابخونه خیالتون راحت با دست خونیم بهش دست نزدم پاک پاکه! سر به زیر، با اجازه ای گفت و تلوتلو خوران از دیدم خارج شد. صدای نگرانِ پروین را میشنیدم: مادرجون، تو درست نمیتونی راه بری مدام میخوری به درو دیوار، صلاح نیست بشینی پشت فرمون، یه کم به اون مادرِ جگر سوختت فکر کن، آخه شما جوونا چرا حرف گوش نمیدید! اون از اون دختره ی خیر ندیده که این بلا...
صدای حسام پر از خنده بود: عه عه عه حاج خانووم غیبت! ماشالله همینطورم دارین تخته گاز میرین؟!
پیرزن پر حرص ادامه داد: غیبت کجا بود! صدام انقدر بلند هست که بشنوه، حالا اون زبون منو حالیش نمیشه، من مقصرم؟ بیا بشین اینجا الان میوفتی، رنگ به رخ نداری حرف گوش کن با آژانس برو. حسام باز هم خندید اما کم توان: اولا که چشم اما نیازی به آژانس نیست، زنگ میزنم حسین بیاد دنبالم سرم گیج میره، نمیتونم بشینم پشت فرمون، ثانیا حاج خانوم اون دختر فقط بلد نیست فارسی رو خوب حرف بزنه، و الا خیلی خوب متوجه حرفاتون میشه! هینی بلند از پروین به گوشم رسید و خنده هایِ بی جانِ حسام. این جوان دیوانه بود، درد و خنده! هیچ تناسبی میانشان نمیافتم.
با دوستش تماس گرفت و من مدتی بعد، رفتنش را از پشت پنجره دیدم. رفت بدونِ فریاد، بدونِ عصبانیت، بدون انتقام بابت زخمی که زدم. برایم قرآن خواند و رفت، اگر باز نمیگشت، اگر تمام حرفهایش دروغ باشد چه؟ باز هم برزخ! باز هم زمین و آسمان!
چند روزی از آن ماجرا گذشت و من در موجی ملتهب از درد و پسمانده هایِ درمان، دست و پا زدم به امیدِ آوای اذان و فقیر از آواز قرآن بی خبر از حسام و در مواجهه با تماسهایِ بی جوابم به گوشی های عثمان و یان!
⏪ #ادامہ_دارد...
@asraredarun
اسرار درون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی (علیه السلام) فرمودند:
نجات و رستگارى در سه چيز است: پايبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مركب جدّيت.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄