سخت گیری را کناربگذارید
کودک و درکل هر انسانی تا اشتباه نکند نمی تواند رشد و پیشرفت کند، اجازه دهید کودک اشتباه کند وبعد به اومسوولیت بدهید تا اشتباهش را جبران کند و یادبگیرد
خدا هم بندگانی که گناه کرده اند و توبه می کنند و جبران می کنند را می بخشد.
#تربیت_فرزند
@asraredarun
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
💥 باید یه کاری کنی، مادرت روت حساب کنه!
وگرنه تموم عمرت و باختی!
#مادرم_فاطمه
instagram.com/ostad.shojae1
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
سلام و عرض ادب خدمت خانم فرجام پور بزرگوار ایشون من یکی از مراجعینم میخواستم نظرمو بگم خدایی ایشون خیلی مهربونن خیلی با درک و فهم هستن خیلی دلسوزند از جون مایه میزارن و کلی وقت میزارن و بهترین مشاور دلسوزی هستند اینکه جواب تک تک سوالام رو دادن و بهم مشاوره و راهنمایی دادن خیلی خیلی ازشون ممنونم خدا ازتون راضی باشه اجرتون با حضرت زهرا ان شاءالله بهترینا نصیب خودتون و خانواده محترمتون بشه خدا حفظتون کنه کاشکی همه مشاوران مث شما بهترین بودند و دلسوز و مهربون بودند و نیتشون خدایی میبود 👌👌😊🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟😍😍😍 😍😍😘😘😘😘😘❤️❤️❤️❤️❤️💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
خدا را شکر🌹
همه از لطف خداست🌹
التماس دعا🌺
📽 #زنده_از_حرم | هم اکنون
🔘مراسم قرائت پرفیض دعای توسل
📺 پخش زنده از شبکه های اجتماعی آستان مقدس :
📱 ایتا: yun.ir/amfm_ir?eitaafly
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هـشـتـاد_و_نـهـم ✍با فاطمه خانم به آرایشگاه رفتیم. و
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نــود
✍یک جشن عقد کوچک و مذهبی.
این دور ذهن ترین اتفاقی که هیچ وقت فالش را در فنجانِ قهوه ام ندیده بودم.
خبری از مردان نامحرم در اطراف سفره ی عقد نبود.
دانیال زیرِ گوشِ حسام پچ پچ کنان میخندید و او لحظه به لحظه سرخ تر میشد و لبخندش عمیقتر.
فاطمه خانم یک ظرف عسل به سمتمان گرفت و آرام برایم توضیح داد چه باید انجام دهم.
امان از آداب و رسوم شیرین ایرانی...
هر دو، انگشت کوچکمان به عسل آغشته کردیم و در دهان یکدیگر میهمان.
چشمان امیرمهدی، خیره ی نگاهم بود.
اما موسیقیِ تماشایش با تمام مردان زندگیم فرق داشت. این پنجره واقعا عاشق بود. به دور از هرزگی.. بدونِ هوس..
صدای کف و مبارک باد که بالا رفت، سراسر نبض شدم از فرط خجالت..
اما حسام… پرروتر از چیزی بود که تصورش را میکردم.
با خنده رو به دانیال و زنان پوشیده در روسری و چادرهایِ رنگی کرد و گفت عجب عسلی بودا...
خب شماها برین به کاراتون برسین، منو خانومم قصد داریم واسه جلوگیری از اسراف ته این ظرف عسلو دربیاریم.
صدای کِل خانوومها و طوفانِ قهقه در فضا پیچید و من با چشمانی گرد به این همه بیحیاییِ پر از حیایِ امیر مهدی خیره شدم و او با صورتی نشسته در ته ریش و لبخند مخصوصِ خودش، کمی به سمتم خم شد و با لحنی پر شیطنت نجوا کرد : البته عسلش از این عسل تقلبیاستااا..شهد دست یار، به کامِ دلمون نشسته.
چه کسی گفته بود که مذهبی ها دلبری نمیدانند؟
گونه هایم سیب شد و دانیال کتفِ حسام را گرفت و بلندش کرد
_ پاشو بیا بریم طرفِ مردا.. خجالت بکش اینجا خونواده نشسته.. پاشو.. پاشو.. نوبره به خدا.. دامادم انقدر بی حیا..
و امیرمهدی را به زور از جایش کند و با خود برد.
حالا من بودم و جمعی از زنانِ محجبه که با خروج دانیال و حسام، حجاب از چهره گرفتند و به عرضه گذاشتند زیبایی صورت و لباسهایشان را..
یکی از آنها که تا چند دقیقه پیش حتی نیمی از صورتش را پوشانده بود با مهارتی خاص شروع به خواندنِ آوازهایِ شاد کرد و بقیه در کمال دست و دلبازی کف زدند و سُرور خرجِ این جشنِ نقلی اما با شکوه کردند.
جشنی که تا مدتی قبل حتی سایه اش از چند کیلومتریِ خیالم هم عبور نمیکرد.
آخر شب دانیال و امیرمهدی در حال خداحافظی با تتمه ی میهمانان بودند و من جلویِ آینه ی اتاقم، مشغولِ پاک کردنِ آرایشِ مانده روی صورتم.
هیچ وقت صورتم تا این حد به بومِ نقاشی تبدیل نشده بود.
پرده ی مصنوعیِ زیباییم که کنار رفت، اشک بر گونه ام جاری شد.
آن تازه دامادِ ذوق زده، هیچ وقت تا بعد از عقد صورتم را نظاره گر نبود.
وحالا چه عکس العملی داشت در برابر این همه بی رمقی و بی رنگی .
حس بدی به سلول سلولِ حیاتم، تزریق شد. کاش هرگز موافقت نمیکردم. حماقت بود..
من تحمل تحقیر شدن را نداشتم.. کاش همه چیز به عقب برمیگشت..
اشک میریختم و در افکارم غرق بودم که چند ضربه به در خورد و باز شد..
هل و دستپاچه اشکهایم را پاک کردم و سر چرخاندم.
حسام بودم. اما نه سر به زیر..
خندان و شاداب مثله همیشه.. با چشمانی که دیگر زمین را زیرورو نمیکرد..
کلاهِ سنگدوزی شده ام را رویِ سرم محکم کردم.
نباید سرِ بی مویم را میدید، هر چند که قبلا در امامزاده یک شمئه ام را نشانش داده بودم..
حالا باید خودم را آماده ی بدترین چیزها میکردم که کمترینش خلاصه میشد در یک نگاه پر حقارت.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝نویسنده:اسعد بلند دوست
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر🌺
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
تبسّم و شادمانی در برابر مؤمن موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنی از عذاب خواهد بود.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#السلام_ایها_الغریب
ای بیقرار یار، دعای فرج بخوان
با چشم اشکبار، دعای فرج بخوان
عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو
پنهان و آشکار دعای فرج بخوان...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀