مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#او_را....105 یکی دیگشون گفت -اره عالیه.منم یه پیشنهاد دارم.میتونیم روزهای جلسات ورودی های جدید رو
#او_را.... 106
اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت من رو هم آروم کنه،میخندیدیم.
خیلی برام جالب بود که جوری رفتار میکردن که انگار نه انگار با هم فرقی داریم.
اینقدر حواسم پرت خوشی های اون چندساعت بود که تا وقتی دوباره تو فشار عجیب داخل واگن قرار نگرفته بودم،نفهمیدم که باز برگشتم تو مترو!
- این چه کاری بود آخه؟!خب با تاکسی میرفتیم دیگه!
-وای این دوباره شروع کرد! ترنم نمیدونی وقتی لب هات روی همه چقدر خوشگل تر به نظر میای!
خندیدم و تو همون شلوغی با کیفم کوبیدم تو سر زهرا که باعث شد خانوم سن بالایی که کنارم بود و از تکون های من احتمالا داشت له میشد،اعتراض کنه!
نخودی خندیدم و به زهرا که داشت با لبخند به جای من معذرت خواهی میکرد نگاه کردم.
دوباره وسط جمعی قرار گرفته بودم که بوی لوازم آرایش و اسپری هاشون،فضا رو پر کرده بود.دوست نداشتم بازهم اعصابم خورد بشه اما اون جو راه دیگه ای جلوی پام نمیذاشت!
تو فکر و خیالات غرق بودم که زهرا مثل یه غریق نجات،به دادم رسید!
-بهت خوش گذشت؟
خودم رو جمع و جور کردم و لبخند زدم
-خب راستش آره!دوستای جالبی داری!
-آره خیلی بچه های خوبی هستن.تنها جمعی که خیلی دوستشون دارم،همین جمعه!
-چطور؟مگه دوست دیگه ای نداری؟
-خب چرا.اما بچه های هیئت منتظران با همه فرق دارن!
-چرا؟!
-خب میدونی...همه کسایی که تو این جمع هستن،یه هدف دارن و با هم عهد بستن که برای این هدف تا پای جون،جلو برن.برای همین روی خودشون کار کردن. اخلاقشون،برخوردشون،تفکرشون،کاراشون،با همه متفاوته!بخاطر همون هدف،همدیگه رو خیلی دوست دارن .به هم احترام میذارن. برای هم مهم هستن. خلاصه خیلی ماهن!اگر بازم دلت بخواد که باهام بیای،کم کم خودت میفهمی!
-جالبه!اتفاقا چندنفرشون شمارم رو گرفتن که بیشتر با هم در ارتباط باشیم.
چشم هاش از خوشحالی درخشید.
-واقعا؟!میگم که خیلی ماهن!
اینقدر با زهرا گرم صحبت شدیم که نفهمیدم کی رسیدیم خونه. وارد حیاط خوشگلشون که شدیم وایسادم تا ازش خداحافظی کنم .اصرارش رو برای موندن قبول نکردم و با بغل محکمی،بخاطر روز خوبی که گذرونده بودم،ازش تشکر کردم.
ماشین رو از پارکینگ خارج کردم و به طرف خونه به راه افتادم. طبق معمول،آهنگی که گذاشته بودم به مغزم اجازه ی فعالیت درست رو نمیداد. خاموشش کردم. تفاوت بین آدم ها،فکرم رو مشغول کرده بود. اینکه چقدر دغدغه هاشون با هم فرق
داره،فکرهاشون،رفتارهاشون،مدل زندگیشون و...
یاد دورهمی هایی افتادم که بعد از بی وفایی سعید و سارا،دیگه توشون شرکت نکرده بودم .توی اون جمع ها هم کم شوخی و بگو بخند نداشتیم اما یه چیزی تو دورهمی امروز بود که هیچ جای دیگه شاهدش نبودم !نمیدونم. شاید به قول زهرا، هدفشون بود که اینقدر دوست داشتنی ترشون میکرد!
به خیابون شلوغ و پر سروصدای رو به روم نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم "هدف...!"
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#او_را.... 106 اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت
#او_را....107
"هدف"
به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داشتم برای رسیدن بهش تلاش میکردم.به آرامشی که کم کم داشت خودش رو بهم نشون میداد و به استعدادهایی که تازگی متوجه داشتنشون شده بودم!
به اینکه حداقل مثل قبلا الکی دور خودم نمیپیچم و با چشم بازتری زندگی میکنم.
به اینکه کم کم داره باورم میشه انسانم و قرار نیست هرطور که دلم میخواد زندگی کنم و انتظار موفقیت هم داشته باشم!
هرچند که گاهی یادم میرفت و تو عمل،خراب میکردم.
و هرچند که هنوزم اون چیزی که باید میشدم،نشده بودم!
اون شب دوباره دفترچه ای که از فهمیده های جدیدم پر کرده بودم رو ورق زدم و کتابی رو هم که در حال مطالعش بودم،به اتمام رسوندم.
صبح،راحت تر از روزهای قبل با صدای ساعتی که تازه خریده بودم،چشم هام رو باز کردم.
دوشی گرفتم و مشغول نظافت اتاقم شدم.
قرار بود مرجان برای ناهار بیاد پیشم.
روز قبل که شهناز خانوم برای نظافت اومده بود،ازش خواسته بودم پختن ماکارونی رو بهم یاد بده.
بعد از ریختن ماکارونی ها تو آب جوش رفتم تو اتاق تا یکم خودم رو مرتب کنم.
بعد از مدت ها آرایش ملایمی کردم و برگشتم آشپزخونه. و با ذوق فراوون غذا رو آبکش کردم!
بار اولی بود که دست به چنین کاری میزدم!
داشتم به کدبانویی و هنرمندی خودم میبالیدم که زنگ خونه به صدا دراومد.
با یه ژست خاص و کمی قیافه به استقبال مرجان رفتم!
-سلااااام عزیزممممم
اووووو!نگاش کن!چه عجب ما بعد مدت ها دوباره آرایش کردن ترنم خانوم رو دیدیم!! چه خوشششگل شدی!
-سلام خوش اومدیییی...
بعدشم من همیشه خوشگلم!😏
-آهان!بله!!
-نه تنها خوشگلم،بلکه کلی هم هنرمندم!
😎
چنان ناهاری برات پختم که انگشتاتم باهاش میخوری!
-بابا هنرمنددددد....!!
بعد صداش رو پایین آورد و یه جوری که مثلا من نشنوم دستاش رو گرفت رو به آسمون
-خدایا غلط کردم.اگه من زنده از این در برم بیرون قول میدم آدم شم!
با آرنج زدم تو شکمش
-دلتم بخواد دستپخت منو بخوری!از سرتم زیادیه!!
با کلی تعریف از غذا کشوندمش تو آشپزخونه و غذا رو کشیدم،اما خودمم مثل ماکارونی ها وا رفتم!!
با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم زل زد!
-این بود هنرت!!؟؟
حتما یه ساعت گذاشتی ماکارونی ها تو آب بجوشن!!
-وای مرجان!!مگه چنددقیقه باید میجوشیدن؟؟
-خسسسسته نباشی هنرمند!!برو،برو اونور بذار دوتا نیمرو بپزم،معدم داره خودشو میکشه!
مرجان دو تا تخم مرغ رو نیمرو کرد و به زور من رو کنار خودش نگه داشت تا طرز پختش رو بهم نشون بده!!
-عیب نداره.نمیخواد گریه کنی!به کسی نمیگم جای ماکارونی آش پخته بودی!
زدم تو سرش
-کو گریه کنم؟
بعدم با اعتماد به نفس کامل دستم رو زدم به کمرم و ادامه دادم
-بالاخره اتفاقه!پیش میاد!
مرجان با پوزخند سر تا پام رو نگاه کرد و ماهیتابه رو گذاشت روی میز.
بعد از خوردن غذا رفتیم تو حیاط و زیر درخت ها،نشستیم روی چمن.
-ولی جدی میگم .خیلی خوشگل شدی!دلم برای این قیافت تنگ شده بود!!
-منم جدی میگم ،من همیشه خوشگلم ولی در کل،مرسی!
-ترنم نمیخوای این لوس بازیهارو تموم کنی؟؟یعنی چی این کارات آخه!؟؟
-مرجان تو وقتی میخوای هیکلتو قشنگ کنی،تموم سختیهای ورزش و رژیم و همه رو تحمل میکنی .منم میخوام زندگیم رو قشنگ کنم،پس می ارزه سختیاش رو تحمل کنم!
دهنش رو کج کرد و ادام رو درآورد.
-مسخره بازی در نیار مرجان!خودتم میدونی. من دو راه بیشتر ندارم. یا زندگیم رو تموم کنم،یا زندگیم رو عوض کنم!
نگاهش رو به چمن ها دوخت و مشغول بازی با اونها شد.
-باشه،عوض کن .ولی نه با این لوس بازیا!!اصلا تو خیلی بد شدی!!نه بهم میگی کجا میری،نه میگی چیکار میکنی.
😔
به طرز مشکوکی تو چشمام زل زد:
-اصلا تو که عشق سیگار و مشروب بودی،چجوری ترک کردی؟؟
نکنه رفتی کمپ!؟نکنه این چرندیات رو اونجا بهت یاد دادن!؟
با تعجب نگاهش کردم و یهو زدم زیر خنده.
-دیوونه!!مگه من معتادم !؟
با حالت قهر روش رو برگردوند و اخماش رفت تو هم.رفتم جلوتر و بغلش کردم.
-آخه خل و چل!من چی دارم از تو قایم کنم!؟فقط میخواستم مطمئن شم راهی که میرم درسته یا نه،بعد دربارش حرف بزنم!
-اولا خیلی چیزا قایم کردی،بعدم خب حالا اگه مطمئن شدی،بگو ببینم چی به چیه.
دستم رو زدم به کمرم و طلبکارانه نگاهش کردم
-چیو قایم کردم ؟؟
اونم مثل من گارد گرفت و ابروهاش رو بیشتر به هم گره زد
-اون دوشب کجا بودی؟الان کجا میری که به من نمیگی؟
-اگر همه دردت اون دو شبه،باشه.خونه یه پسره بودم.
چشماش از تعجب گرد شد😳
-پسر!!؟؟کی؟؟
-آره.نمیدونم.نمیدونم کی بود و از کجا اومد و کجا رفت!اما اومد،یه چیزایی گفت و غیب شد...
سعی داشتم بغض گلوم رو پنهان کنم😔
-دیگه هم ندیدمش.😞
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
💜به نام خداوند لوح و قلم
💖حقیقت نگار وجود و عدم
💙خدایی که داننده رازهاست
💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام رضا علیهالسلام فرمودند:
هر که در مجلسی بنشیند که در آن یاد ما (اهل بیت) زنده می شود، قلبش، در روزی که قلب ها می میرند، نمی میرد.✨
@Allah_Almighty
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
﷽
#سلام_امام_زمانم
#سلام_منتظرانش
عجِّل فرج به روی لب و توشهها سیاه
هجران که با شعار به پایان نمیرسد...
#امامزمان "عج" امامغریبم 💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
🍀 #امام_خمینی(ره):
تربیت فرزند از همهی شغلها بالاتر است.
اگر شما بانوان یک فرزند خوب به جامعه تحویل دهید، برای شما بهتر است از همه عالم. 👌🌸
تأثیر مادر در تربیت بچهها، بالاتر از پدر، معلم، استاد و جامعه است.
زیرا علاقهای که بچه به مادر دارد به هیچ کس ندارد.
از این جهت بچههایتان را در دامنتان تربیت اسلامی، تربیت انسانی بکنید.
📚 صحیفه امام، ج۸، ص۹۰
#تربیت_فرزند
@asraredarun
✅ دامن مادر بزرگترین مدرسهای است که بچه در آن تربیت میشود. آنچه که بچه از مادر میشنود غیر از آن چیزی است که از معلم میشنود.
✅ خانههای شما باید خانه تربیت اولاد باشد، منزل علماست منزل شما و منزل تربیت دینی، منزل تربیت علمی، تهذیب اخلاق باشد، توجه به سرنوشت اینها در عهده پدران است و در عهده مادرها، مادرها بیشتر مسؤول هستند و مادرها اشرف هستند، شرافت مادری از شرافت پدری بیشتر است.
✅ شغل بچهداری، شریفترین شغل در عالم بزرگ کردن یک بچه است و تحویل دادن یک انسان است به جامعه
✅ اول مدرسه ای که بچه دارد، دامن مادر است، مادر خوب، بچه خوب تربیت میکند و خدای نخواسته اگر مادر منحرف است، بچه از همان توی دامن مادر منحرف بیرون میآید. و چون بچهها آن علاقه ای که به مادر دارند به هیچ کس ندارند و در دامن مادر که هستند تمام چیزهایی که دارند خلاصه میشود در مادرها و همه چیز را مادر میبینند حرف مادر، خلق مادر، عمل مادر، در بچه اثر دارد.
#امام_خمینی
#السلام_علیک_یا_روح_الله
❗️برگرفته از جزوه خانواده و دیگر عوامل محیطی در تربیت با همکاری موسسه نشر و دانشگاه تربیت معلم
@asraredarun
در مهماني ها اجازه ندهيد ديگران بدون داشتن دانش و علم، به شما احساس نگراني و اضطراب بدهند.
"واي انقدر بغلش نكن بغلي ميشه شده" ، "خيلي بچت لوس شده ها" ، "زيادي داري آسون ميگيري به بچه ات" ، "نسل ما با كتك و فشار بزرگ شديم به اين خوبي از آب در اومديم نسل جديد خيلي خيلي لوس و بيتربيت بزرگ ميشن".
"من اگه جاي تو بودم آدمش ميكردم" ، "خيلي زود از شير گرفتيش خيلي اشتباه كردي" ، "چرا از پوشك نگرفتيش هنوز" ، "آخ آخ خيلي لوسش كردي".
فراموش نكنيد كسي كه مقايسه، نصيحت، يا دخالت ميكند عزتت نفس كمي دارد.
@asraredarun