دختری آمده تا همدم مادر باشد
دختری آمده تا حیدر حیدر باشد
خواهری آمده عشق دو برادر باشد
گوییا آمده یک برهه پیمبر باشد
عصمت و عفت و تقواش همه مادری است
به خداوند قسم لایق پیغمبری است...!
شاعر: مجتبی شکریان
#ولادت_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها_مبارک
@asraredarun
══💝══════ ✾ ✾ ✾
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح مزاج
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@asheqemola
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
سلام وقت تون بخیر خدا قوت
آرامش و راهکارهای مادرانه خانم فرجام پور عزیز بعنوان یه دوست خیلی بهم کمک کرد، بخاطر مشکلی که برام پیش اومده بود بشدت بشدت حال روحیم بد بود اما به بخشش و رحمت خدا امیدوار شدم دوباره ..
اجر شون با حضرت زهرا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
التماس دعا🌺
مژده💥💥💥💥
مژده به خواهران تنهامسیری #شهریار
اولین دورهمی خواهران تنهامسیری
#مکان،
شهریار، بلوار انقلاب، میدان شهدای گمنام
#امامزاده اسماعیل(علیه السلام)
#زمان، دوشنبه، ۱۴ آذر
ساعت ۱۵
منتظر حضور خواهران عزیز هستیم👏
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
..C᭄• 📌#تا_خدا_فاصله_ای_نیست #قسمت15 شرم کردم با خودم گفتم خدایا ابوجهل هم تورو قبول داشته ولی من
..C᭄•
📌#تا_خدا_فاصله_ای_نیست
#قسمت16
گفت ولش کن چرا میخوایی خودت و ناراحت کنی تو از مادر برام بگو دلم براش تنگ شده گفتم مریض شده از دوریت چرا بر نمیگردی؟ گفت بخدا یه روز یه اتفاقی افتاد خیلی دلم براش تنگ شد خواستم برگردم ولی کجا بیام جایی که بیرونم کردن....😔گفتم چه اتفاقی افتاد؟ گفت یک جا کار میکردم برای استام سیمان درست میکردم صاحب خونه یه پیرزن بود که یه پسر جوانی داشت دو روز بود اونجا کار میکردم تو این دو روز اون پیرزن هر چی به پسرش میگفت پسرش سرش دهد و هوار میکشید....
روز دوم پیرزن تو حیاط داشت بشقاب هارو میشست گفتم مادر جان چرا آشپزخانه نمیشوری؟ گفت شیرش خراب شده، گفتم به پسرت بگو درستش کنه آخه تو این سرما شما نباید تو حیاط ظرفها رو بشورید....گفت بخدا زبونم مو در آورده آنقدر بهش گفتم میگه حوصله ندارم شب تا صبح جلو ماهواره هست روزم میگیره میخوابه چی بهش بگم....😠بخدا آنقدر از پسرش بدم آمد وقتی پسرش اومد بیرون به مادرش گفت آهای پیرزن دستات شکسته بود که لباسامو بشوری...؟بهش گفتم به کی میگی؟ آهای چرا درست با مادرت حرف نمیزنی بهم گفت به تو چه تو به کارت برس گفتم اگر مردی بیا بیرون ببینم....اومد یقش رو گرفتم کوبیدم به دیوار بیغیرت از ترس رنگش پریده بود بهش گفتم تا من اینجا باشم نشنوم صداتو رو مادرت ببری بالا...مادرش گفت ولش کن پسرم رو چکارش داری؛ ولش کردم که مادرش رو هل داد گفت همه چیز تقصیر توست کی میمیری از دستت خلاص بشم گفتم مادر جان بزار بخدا برات ادبش میکنم...
گفت بچهمه پارهی تنمه چکارش کنم؟ گفتم مادر جان بخدا این پسر قدر شما رو نمیدونه گریه کرد گفت چیکار کنم آخه دوستش دارم....😔یاد حرفای مادرم افتادم که همیشه میگفت الهی من بمیرم ولی اشک شمارو هیچ وقت نبینم واقعا محبت مادر به فرزند تا چه حد...؟شبش آنقدر گریه کردم برای مادرم دوست داشتم مادرم و ببینم ازش حلالیت بگیرم... گفتم کاکه بخدا مادر تورو خیلی دوست داره... گفت چه فایده اون که منو حلال نکرده اون روز یادته که گفت اگر به حرف عموهات گوش ندی حلالت نمیکنم....گفتم کاکه بخدا حلالت کرده گفت داری بهم دروغ میگی تا با گوشهای خودم نشنوم باور نمیکنم... گفت بخدا فقط به خاطر مادرم تو این شهر موندم وگرنه میرفتم... گفت روسری مادرم رو آوردی؟ گفتم ببخش بخدا یادم رفت گریه کرد گفت بخدا دلم براش یه ذره شده کاش ببینمش و ازش حلالیت بطلبم...
گفت پاشو بریم دیره تا برسیم تو شهر وقت نماز ظهره بیا سوار شو گفتم کاکه این موتور مال کیه؟ گفت مال اوستا کارمه ازش امانت گرفتم آدم خوبیه همیشه از زنش تعریف میکنه میگه تنها کسی که دوست دارم قبل خودم به بهشت بره زنمه همیشه براش دعا میکنه میگه تا میرسم خونه برام چایی میاره پاهام و یماساژ میده خیلی از زنش راضی هست الحمدالله....
موتور روشن نمیشد گفت باید هُل بد رو موتور نشسته بود من هل میدادم میگفت هل بده تنبل زود باش میخندید ، خسته شدم گفتم بابا این آهن پاره روشن نمیشه خسته شدم...
گفت خواهر باهات شوخی کردم اصلا سیوچ نذاشتم رو موتور منم ازش ناراحت شدم اون داشت میخندید تا که گفت ببخش بابا باهات شوخی کردم گفتم نمیبخشمت گفت دلت میاد چیکار کنم تا منو ببخشی؟؟ بشین پاشو برم صدتا یا دویست یا سیصد تا هر چند تو بگی...😒گفتم نخیر باید شنا کنی گفت سرده شنای چی الان ؟ اذیت نکن گفتم تو منو اذیت کردی منم تلافیش رو سرت در میارم... گفت اگر میخوای باشه یه خواهر بیشتر برام نمونده ولی بخدا دلم نمیاومد فقط براش نقشه داشتم تا لباساشو در بیاره...
شروع کرد به لباس در آوردن پیرهنش رو که در آورد خدایا بعد این همه مدت هنوز زخماش خوب نشدن از پشت بغلش کردم 😭گفتم الهی دستاتون بشکنه الهی فلج بشید گریهم گرفته بود گفت گریه نکن فدات بشم چیزی نیست زود خوب میشن بابا ناسلامتی ما ورزشکارم، داشت دلداریم میداد....
😔گفتم کاکه توروخدا اون شب که بیرونت کردن کجا رفتی چرا بهم نمیگی بخدا آون شب داشتم میمردم از نگرانی...
گفت اون شب که بیرونم کردن با هر قدمی که برمیداشتم انگار پا روی میخ میگذاشتم خیلی سرد بود لباسهام که خیس خیس بود چند تا کوچه که رفتم پایین انگار یکی داشت باهام حرف
📝نویسنده: حزین خوش نظر
ادامهدارد...😊
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
سلام صبحتون بخیر🌺
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄┅══✼✨﷽✨✼══┅┄
❣#سلام_امام_زمانم❣
صبحتون بخیر
📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک...
سلام بر تو ای مولایی که در شب تیرهی غیبت، همه از تو نور می جویند؛
و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند.
سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱💫
#امام_زمان
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@asraredarun
اسرار درون
🖊 قال رسول الله صلي الله عليه و آله :
📚 اُمِرْتُ اَن آخُذَ الصَّدَقَةَ مِن اَغْنياءِكُم فَاَرُدَّها فى فُقَراءِكُم؛
🖊 پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرموده اند:
من مأمورم كه صدقه (و زكات) را از ثروتمندانتان بگيرم و به فقرايتانبدهم.
(مستدرك الوسائل، ج 7، ص 105)
#حدیث_روز
@asraredarun
اسرار درون