همین الان
مهم ترین سوالی که در رابطه زندگی زناشویی
دهنت را مشغول کرده
برامون بفرست👇
@asheqemola
همچنین مهم ترین دغدغه ات را.
چه چیزی باعث نگرانیت میشه؟
۴۵)
#تینا
#قسمت_۴۵
دزدکی نگاهش کردم و لبخندی روی لبم نشست. آخرین جرعه قهوهاش را نوشید و سرش را بلند کرد. چشمش به نگاهم که افتاد، نگاهم را دزدیم.
فنجان را کمی دور کرد.
- خب؟!
سرم را بالا بردم.
- شما گفتین بیام.
عقب رفت و به صندلی تکیه زد.
- آره. راستش یه کاری باهات دارم ولی باید قول بدی مثلِ دفعه قبل، جا نمیزنی.
به خاطر ترسِ از دست دادنش بلند گفتم:
- نه! قول میدم که دیگه تکرار نشه. اون دفعه... .
دستش را به نشانه سکوت به طرفم گرفت.
- هیسس! ولش کن نمیخواد بگی.
خودت میدونی که روی تو حساب کرده بودم. کلی ضرر دادم. نمیخوام دوباره تکرار بشه. وگرنه تمومش رو از حلقومت بیرون میکشم.
پرده اشک جلوی چشمهایم را گرفت ولی این بار باید هرچه میگفت، گوش میکردم تا دوباره رهایم نکند. وگرنه مرگم حتمی بود.
دیگر تحمل دوریاش را نداشتم.
با بغض گفتم:
- باشه قبوله.
پیروزمندانه لبخند زد.
- تا ببینیم! خب حالا بگو ببینم، حالت چطوره؟ اون چه غلطی بود که کردی؟
به جای بخیههای دستم اشاره کرد.
آستینم را پایین کشیدم و ماجرا را بریده بریده برایش گفتم.
نیم ساعتی صحبت کردیم و از آنجا بیرون زدیم.
کنار خیابان ایستاد.
- من با موتور اومدم. تو با تاکسی برگرد. بعدا بهت میگم چی کار باید بکنی.
به یک تاکسی که درحال عبور بود، اشاره کرد و راننده جلوی پایم ایستاد.
مِن مِن کردم.
- خودم میرم.
نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و دست در جیبش کرد. چند اسکناس درآورد و به طرفم گرفت. کمی عقب کشیدم.
- نمیخوام. دارم.
- بگیر. پیش پرداختِ کاریه که قراره انجام بدی.
به ناچار گرفتم و سوار تاکسی شدم. چشم از قامتش برنداشتم تا از دیدم پنهان شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۴۶)
#تینا
#قسمت_۴۶
در دلم آشوب بود.
" یعنی از من چه میخواهد؟"
شب سختی را گذراندم. حال خوشی نداشتم. مادرم هم که دستبردار نبود. بابت هر تماس بیپاسخش از طرف پدر، حرصش را سر من خالی می کرد. فقط به امید فردا و دیدار مجدد پرهام، رفتارش را تحمل کردم.
صبح با بدبختی از جا بلند شدم. دست و پایم درد میکرد و سردرد امانم را بریده بود. مادر که در اثر قرصِ خواب، هنوز خواب شیرین میدید و صدای خُرّ و پفش، خانه را برداشته بود، سینا هم که از کفشهای جلوی در مشخص بود، هنوز نرفته است.
به سرعت آماده شدم و راه افتادم. تنها چیزی که خوردم، یک قرص مسکن بود.
دیگر از نشاط روز قبل خبری نبود. احساس بدی داشتم. حسی شبیه ترس و نگرانی. دو دل شده بودم. هر چند کنار پرهام بودن، آرزویم بود ولی کاری که از من میخواست، در توانم نبود. اگر هم مثل دفعه قبل جا میزدم، دیگر به سراغم نمیآمد. باز هم دیر رسیدم و در مدرسه بسته بود. در زدم، خانم غلامی در را باز کرد و پوزخندی نثارم کرد. لایق بدتر از اینها بودم. دلم میخواست در حیاط مدرسه بنشینم و داخل کلاس نروم ولی نمیشد.
با بیمیلی به طرف دفتر مدرسه رفتم. خانم مدیر نبود و معاون حسابی از خجالتم درآمد و بعد از کلی حرف نامربوط که بارم کرد، نامه به دست راهی کلاسم نمود. بیهیچ حرف و اعتراضی به کلاس رفتم.
وقتی وارد شدم، از دیدن خانم محمدی تعجب کردم. با چشمانی از حدقه بیرون زده و صدای بریده بریده سلام دادم.
با لبخند جوابم را داد و با دست اشاره کرد که بنشینم. ریحانه با سرزنش نگاهم کرد و کمی کنار رفت تا بنشینم. کنارش نشستم و سرم را به زیر انداختم.
خانم محمدی در حال بحث با بچهها بود و تکالیفشان را میدید. ریحانه دهانش را کنار گوشم گذاشت.
- دوباره چی شده؟ باز اتفاقی افتاده؟
سر به زیر انداختم.
- نه! طوری نیست.
نفسی که با حرص بیرون داد، نشان از این داشت که حرفم را باور نکرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام استاد ، شبتون بخیر . طاعات و عباداتتون قبول ان شاءالله ، امیدوارم که حالتون خوب باشه . امروز عقد دائم من و همسرم بود ، خدا رو شکر میکنم که شما رو سر راهم قرار داد و کمکم کرد تو زندگیم . از اینکه با حوصله به حرفام گوش دادید و واقعا نجاتم دادید تشکر میکنم و مدیونتونم ، از اینکه راهنمایی های لازم و نکات تغییر مزاج رو در اختیارم گذاشتید ممنونم . حالا خدا رو شکر زندگی اجتماعیم خیلی بهتر شده و داره میشه . همسرم خیلی مرد خوبی هستن هم خودشون هم خانوادشون و هوای من رو دارن . خیلی بیشتر و بهتر از اونچه که انتظار داشتم شد و تو خییییلی از موارد شبیه همیم. ارتباطشون با رهبر و انقلاب خوبه و خیلی اتفاقای زندگیشون شبیه منه. ازتون ممنونم که کمکم کردید . دارم با بقیه بیشتر ارتباط میگیرم . ان شاءالله خدا بهتون لطف کنه و خانوادتون در آرامش و شادی باشن و موفق باشید . دعاتون میکنم. 🙏🙏❤️🙏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#دوره_های_آموزشی_اسرار_درون👇👇 #تخفیف_ویژه🎁😍👏👏 💞#دوره_اسرار_زناشویی💞 یا سواد جنسی #سرفصلهای #دو
لیست دوره های اموزشی با #تخفیف_ویژه
جا نمونید👏👏👏🎁
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_نبوی
✍ رسول خدا (ص): نیت مؤمن، بهتر از عمل اوست و نيّت كافر، بدتر از عمل اوست.
📚الكافی : 2 / 84 / 2
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
آدم هایی که روح بزرگی دارند،
عقده های کمتری دارند،
شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری...
برای همین نباید از آنها ترسید...
آدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ ترسناکترند...
چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند!!
چقدر اين جمله دلنشينه:
افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید...💪
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490