#دلبرانه😍💞
آهای عشق جانم!♡
خیلی⦅دوستت دارم⦆ چون؛
وقتایی که بهت فکر میکنم،
لبخند میاد رو لبام..!
ضربان قلبم تند میشه..!
صدات بهم آرامش میده..!
تنها تویی که میتونه
تمام حسای خوبو بهم بده💖😘
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاست_مردانه
#سیاست_رفتاری
❣آقای محترم❗️
این قرص رو بده به همسرت😍
این قرص از صدتا قرص اعصاب موثرتره و حالشو خوب میکنه♥️
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۱۵)
#تینا
#قسمت_۱۱۵
نمی دانم چرا دنیایم کنار خانم محمدی شکلی دیگر پیدا می کرد.
ضربه آرنج ریحانه مرا از حال خوش بیرون کشید:
-کجایی دختر؟ رسیدیم.
با تعجب نگاه کردم. اصلا نفهمیدم چطور زمان گذشت. پیاده شدم و با نگرانی به درِ باز مدرسه نگاه کردم. کاش هیچ وقت مجبور به آمدن نمی شدم. ریحانه دستم را کشید:
-زود باش دیگه خوابت برده؟
به ناچار به دنبالش راه افتادم. خانم محمدی برای پارک کردن اتومبیلش به کوچه روبرویی رفت.
دلم می خواست همراهم بود.
وارد کلاس که شدیم باز مهتاب معرکه گرفته بود و دوستانش دوره اش کرده بودند.
با خودم اندیشیدم، هدفِ او از مدرسه آمدن چیست؟ قطعا درس خواندن نیست. یاد حرف های پرهام افتادم و قرار مرارش با مهتاب.
وای او فقط برای آلوده کردن دخترهای معصوم اینجاست. حالم از یاد آوری کارهایش بد شد. نفسم به شماره افتاد. کاش می توانستم دستش را بگیرم و از مدرسه بیرونش کنم. دست روی سینه گذاشتم که ریحانه با نگرانی گفت:
-چی شد؟ تینا؟ خوبی؟
درد در سینه ام پیچید و نفسم تنگ شد.
دستم را گرفت و بیرون برد.
صدای خنده و تمسخر مهتاب را می شنیدم، ولی نفسم هم به زور بالا می آمد چه رسد به پاسخگویی به او.
به راهرو که رسیدیم، خانم محمدی از در وارد شد. با دیدن من و ریحانه، هراسان جلو آمد و دست دیگرم را گرفت و به اتاق خودش برد. روی صندلی نشستم. ریحانه برایم آب آورد.
خانم محمدی کنارم نشست و دستم را گرفت.
کمکم کرد چند جرعه آب بنوشم.
نفس عمیقی کشیدم. باید به او بگویم، تمام آنچه را که از رابطه مهتاب و پرهام می دانم و هدفشان را.
ولی چگونه؟
افکارم مخدوش و پریشان بود. سرم را میان دستانم گرفتم. کاش آنقدر قوی بودم که جرات گفتنِ این حرف ها را داشته باشم.
ولی نمی شد. نمی توانستم. اما اگر مهتاب به کارهایش ادامه دهد، چه بلایی سر دوستانش و بقیه دخترها می آید.
خدا می داند تا به حال چند نفر را بدبخت کرده.
از کجا معلوم که محدوده کارش فقط مدرسه باشد. کلاف و عصبی دست در صورتم کشیدم و ازجا بلند شدم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۱۶)
#تینا
#قسمت_۱۱۶
خانم محمدی دستم را گرفت:
-کجا؟ بمون تا حالت جا بیاد.
-خوبم.
-نه خوب نیستی. نمی خواد بری کلاس. خودم با خانم مدیر صحبت می کنم. بشین.
نشستم و به ریحانه نگاه کردم که با اجازه ای گفت و رفت.
خانم محمدی در اتاق را بست.
روبرویم نشست و گفت:
-ببین تینا جان، هر مسئله ای که توی مدرسه ناراحتت می کنه به من بگو. خوب می فهمم که مشکل تو، جسمی نیست. روحیه.
مدرسه هم که میای حالت بدتر می شه. چرا؟
چه کسی یا چه چیزی ناراحتت می کنه؟
سرم را زیر انداختم، باید می گفتم، ولی نمی شد.
نمی توانستم. اگر می خواستم بگویم باید از ابتدای رابطه خودم و پرهام را هم بازگو می کردم. آن وقت آبرویم پیش او می رفت.
نمی خواستم حالا که کمی توجه اش را به دست آورده ام، با گفتن آن مسایل دوباره رهایم کند. به هزار و یک جرم انجام نداده و هزار و یک سوء ظن، آن وقت بشوم آش نخورده و دهان سوخته.
شاید هم تمام کارهایم در نظر او جرم باشد و من یک مجرمِ گنهکار، که لیاقت دوستی اش را ندارم.
نمی دانستم چه درست و چه غلط. فقط می دانستم، نمی خواهم او را از دست بدهم.
حسابی کلافه و عصبی بودم. بیزار بودم از تینای بدبختی که جرات حرف زدن نداشت. متنفر بودم از دخترک تنها و ترسویی که گذشته ای پر از اشتباه و خطا داشت.
سکوت کردم و هیچ نمی شنیدنم، فقط می دیدم که با لبخند و مهربانی برایم سخن می گوید.
احساس گرمای شدیدی کردم. تمام بدنم گر گرفت.
عرق سرد روی بدنم نشست. با دستم خودم را باد زدم که متوجه حال خرابم شد.
اینبار برایم شربت آب قند و گلاب آورد.
کمکم کرد تا بنوشم.
آهی کشید و دوباره دستم را گرفت:
-ببین داری چی به روز خودت میاری؟ همه ما رو هم نگران می کنی. اگر هر چی توی دلت هست که داره اذیتت می کنه، بگو، قول می دم پیش خودم بمونه و تا اونجا که می تونم کمکت کنم. فقط بگو مشکلت چیه؟ چرا باید دختری توی سن تو، که باید مثل بقیه همسن هاش، شاد و سر حال باشه، اینطوری پژمرده و افسرده است. چرا تینا جان؟ چرا؟
با شنیدن سخنانش بغض گلویم شکست و اشکم جاری شد. اشکی که سعی در پنهان کردنش داشتم، راه باز کرد و بارید.
و او چون مادری مهربان مرا در آغوش کشید.
و من اشک ریختم، به اندازه تمام عمرم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقت بخیر من با مشاوره خانم فرجام پور بعد از 25 سال زندگی فهمیدم کجای راه اشتباه رفتم با اینکه همسرم رو خیلی دوس داشتم ولی
بلد نبودم ازش حمایت کنم واین بینمون فاصله انداخته بود ولی با راهنمایی استاد عزیز پی به اشتباهم بردم وباتاییدکردن همسرم تاثیرش تو زندگیم دیدم ا رزوی سلامتی برای استاد وخانوادشون میکنم🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر
هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
سلام امام زمانم❤️
" سلام صبح عالیتان متعالی "
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 امام صادق علیهالسلام فرمودند:💚
آيا به شما بگويم كه مكارم اخلاق چيست؟ گذشت كردن از مردم، كمك مالى به برادر (دينى) خود و بسيار به ياد خدا بودن.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
💎براۍ خوشبختی باید:
توکل بہ خدا داشٺ به وسعت عالم🌎
تفکر مثبت داشٺ به تعداد هر فکر🌾
تدبیر مناسب داشٺ به تعداد هر اقدام🍀
صبر و تحمل داشٺ در کل مسیر زندگی💫🤍
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۶۴😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت همس
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۶۵😍👏
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇