eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺با اطمینان عرض می کنم اگر خانمی از سیاستهای زنانه استفاده کند و دلبری و طنازی بلد باشد، به شرطی که نیازهای مرد را بشناسد و علائق همسرش را بداند، غیر ممکن است در زندگی زناشویی با مشکل خاصی روبرو شود👏
🔺امروز با خانمی صحبت می کردم که در سن بالای ۵۰ سال با و البته همسرشان بالای ۶۰ سال داشتند. متاسفانه با مشکل روبرو بودند😔
🔺خود خانم اعتراف کرد که اصلا و زنانه بلد نبوده و نیست حتی نیازهای همسرش را هم به درستی نمی شناخته.
🔺واقعا جای تاسف دارد، چرا ما خانم ها خودمان و توانایی هایمان را نمی شناسیم و قبل از ازدواج یا حد اقل در دوران عقد یا اوایل ازدواج، همسرداری و سیاست زنانه را اموزش نمی بینیم.
💞تمام تلاش بنده در برگزاری دوره ها همین است که شما خانم عزیز هم و هم را به خوبی بیاموزی👏 و یک زندگی توام با شادی و لذت را تجربه کنید💞😍👏
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 و دوره و بی نظیر 😉💞 سرفصل های دوره👇😍 💞خودشناسی و خودباوری 💞شخصیت شناسی 💞تفاوتهای زن و مرد 💞نیازهای زن و مرد 💞عوامل مهم خیانت و راهکارهای درمانی 💞اتاق خواب ایده آل 💞رابطه صحیح و اصولی 💞ایده های ناب دلبری کردن 💞راهکارهای درمان تنوع طلبی 💞سیاستهای کلامی 💞زبان عشق و هزاران نکته‌‌ ناگفته که لازمه هر خانم با بلد باشه تا زندگیش عسل بشه.😉👏👏 همراه نود روز پشتیبانی ۲۴ ساعته وتمرین ها و تکالیف بسیار کاربردی😍👏👏 ادمین ثبت نام👇 @asheqemola 💫همین الان عضو بشین زندگی کوتاه است آنرا شیرین کن 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 👏👏
✴️یک بار برای همیشه هر آنچه که لازم است در زندگی مشترک بدانید اموزش ببینید و زندگی زناشویی تان را بیمه کنید✅👏
◍⃟♥️🕊😍💞 قَویــــ شــدن قَشنگـــهـ وقتـیـــ "تُـــــ♡ـو" بــشــی نقطـــهــِ "قــــــوّتـــ♡ـــ" مَن! دوستت دارم😘❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶۷) با صدای خانم محمدی به خودم آمدم که با حسرت گفت: -وای منم خواهر می خوام. همه خندیدند. منم اشکم را پاک کردم و با چشمکی که زد، خنده ام گرفت. مرضیه خانم، لبخند زد: -عزیزم، این خانم های گل، خواهرت هستند دیگه. -اون که بله. اونم چه خواهرهای خوبی. ولی همچین همدیگر رو بغل کردند که آدم حسودیش می شه. دوباره همه خندیدند. رویا خانم که کنارش نشسته بود، او را به خود چسباند: -منم خواهرت عزیزم. حسودی نکن گلم. همه خندیدیم. ولی خنده های مادر، همراه با غمی بود که فقط من درکش می کردم. غمِ ما به خاطرِ عمری بود که با کینه توزی و دشمنی، هدر داده بودیم. برای قلب سیاهی که در سینه داشتیم. چطور می شد این همه نفرت و سیاهی را از دل پاک کرد؟ هر چند در همین چند دقیقه هم، خیلی کمتر شده بود. آهی کشیدم و به سینا نگاه کردم. سرش را به شیشه چسبانده بود. اصلا توجه ای به ما نداشت. درکش می کردم، او هم هنوز کنار هم بودنمان را باور نداشت. برای ما که، سال ها گریه و غصه مادر را دیده بودیم و شاهد دعواهای او با پدر، شدیم و تمام این بدختی ها را از چشمِ ساحل و مادرش می دانستیم، الان کنار آن ها بودن، سخت و غیر قابل باور بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۶۸) بالاخره رسیدیم. دیدن کوچه باغی، با دیوارهای گِلی کوتاه، شگفت آور بود‌. درست مثل یک تابلوی نقاشی زیبا، شاخه های خشک و بی برگ درختان از روی دیوارها قابل مشاهده بود. صدای قار قار کلاغ ها به گوش می رسید. مبهوت اطرافم بودم، که خانم محمدی گفت: -بفرمایید، از این طرف. نگاهم ردِ دستش را گرفت که به دری بزرگ و آهنی اشاره داشت. سید احمد، در را باز کرد و تعارف کرد. خودش کنار رفت و مرضیه خانم، خانم ها را به داخل خواند. وارد باغ که شدم، نفس عمیقی کشیدم. حتی در خواب هم نمی دیدم که یک باغ واقعی ببینم. یک راه خاکی که کنارش سنگفرش شده بود، به یک ویلای کوچک ختم می شد. درختان بلند و کوتاهی که همگی بی برگ و بار بودند. به راحتی می شد لانه پرندگان را در میان شاخه های خشکشان دید. خشکم زده بود که دست ساحل پشتم نشست: -کجایی دختر؟ مرضیه خانم همه را به داخل ویلا دعوت کرد. پشت سرمان در باغ کامل باز شد و سید احمد تاکسی ون را داخل آورد. با کمک پدر و سینا وسایل را داخل آوردند. مرضیه خانم را بیرون صدا زد و گفت: -ما می ریم آن سمت باغ. کاری داشتید زنگ بزن. مرضیه خانم چشمی گفت و وارد شد. -آقایون رفتند ته باغ، راحت باشید. مادر نگاهی به ویلا انداخت و گفت: -چقدر قشنگه. -باغِ دوستِ سید احمده. چند سالیه که رفتند خارج از کشور و اینجا رو امانت به ما سپردند. ما هم روزهای تعطیل میایم اینجا. احمد آقا کارهای باغبانی اش رو انجام می ده. الان هم فصل هَرس درخت هاست. فکر کنم آقای شما هم امروز حتما کلی کشاورزی یاد می گیره. بعد هم خندید و به آشپزخانه رفت. یک آشپزخانه کوچک و یک پذیرایی و دوتا اتاق خواب کوچک تر، کل ساختمان را تشکیل می داد. کوچک ولی زیبا و راحت بود. پنجره ها از هر طرف رو به باغ باز می شد. از هر طرف نور به داخل می تابید. حرارت کمرنگ آفتاب هم لذت بخش بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490