یک خانم با #سیاست
در چنین مواقعی
حتما به دوست داشتنی های همسرش توجه می کند
و
انها را در زندگی پر رنگ تر انجام میده😉👌
مثلا👇
👚یک لباس جدید و خوشرنگ
که می داند،
توجه همسرش را جلب می کند🤗
و حتما او می پسندد👌
یا👇
رفتن به یک سفر دو نفره👏
به دور از هر دغدغه ای،
که باعث می شود بیشتر به یکدیگر توجه کنید
و از کنار هم بودن بیشتر لذت ببرید💞
یک خانم با #سیاست
🍃به هیچ عنوان اجازه نمی دهد رابطه شان رو به سردی برود.
حتی اگر شده پا روی خواسته های خود می گذارد و به خواستههای همسرش بیشتر توجه می کند👏
💞در زندگی زناشویی،
حتما باید
گذشت
ایثار
محبت
و توجه باشد.
وگرنه سردی بوجود می آید.
یادتان باشد👇
همیشه پیشگیری بهتر از درمان است✅
#دلبرانه😍💞
"دوستَتدارم"
به اضافه "سهِنقطه" تا بدانی، من
و "دوستَتدارم" هایم امتداد داريم
در "تو" تا هَميشه و تا ابد..❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۸۷)
#تینا
#قسمت_۱۸۷
اواسط دی ماه بود و به دلیل آلودگی هوا، مدارس چند روزی تعطیل شد.
ریحانه و ساحل، قرار گذاشتند که از فرصت استفاده کنند و برای جبران عقب ماندگی درسی، کمکم کنند. برای اولین بار بود که ساحل به خانه ما می آمد. نگران رفتار مادر با او بودم.
مرتب در اتاق قدم می زدم و ناخنم را می جویدم.
بالاخره زنگ در به صدا در آمد. با عجله در را باز کردم. پشت در ورودی منتظر ماندم تا از پله ها بالا بیاید. وقتی در را باز کردم، چشمانم از تعجب گرد شد. پدرم و مادر ساحل هم بودند.
نفسم در سینه حبس شد که پدر با لبخند جلو آمد:
-مهمون نمی خواین؟
تازه به خود آمدم و سلام دادم.
مادر با شنیدن صدای پدر جلو آمد. ساحل و مادرش، او را که بهت زده نگاه می کرد، در آغوش گرفتند. سینا از اتاق بیرون آمد. سلام داد.
پدر دستش را فشرد و او را کنار خود نشاند.
ساحل و مادرش هم روبرویشان نشستند. مادر به آشپزخانه رفت. جعبه شیرینی را ساحل دستم داد:
-نا قابله.
تشکر کردم و به آشپزخانه رفتم. می دانستم برای مادر پذیرفتن آن ها سخت است.
همان طور که حدس می زدم، گوشه ای کز کرده بود و زیر لب چیزی می گفت.
با خودم گفتم باید کاری کنم، باید این ماجرا تمام شود. به خاطر چشمان غمناک پدر،به خاطر خودم. به خاطر سینا و به خاطر مادرم. باید بعد از سال ها به آرامش برسیم. فکری به سرم زد.
جعبه را روی میز گذاشتم و به اتاق رفتم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۸۸)
#تینا
#قسمت_۱۸۸
با اطمینان گوشی ام را روشن کردم و شماره خانم محمدی را گرفتم. با اولین بوق، جواب داد و صمیمانه احوالپرسی کرد. نفس عمیقی کشیدم و سراغ مرضیه خانم را گرفتم. بدون کنجکاوی کردن گوشی را به مادرش داد.
با صدای آرامش بخشش، تردید از دلم رخت بر بست. از او خواهش کردم با مادرم صحبت کند. با خوشحالی پذیرفت. می دانستم که فقط اوست که می تواند مادرم را آرام کند. گوشی را به آشپزخانه بردم، نگاهم در پذیرایی بین مهمان ها چرخید و لبخند به لب، گذشتم.
پدر هنوز سینا را درآغوش داشت و با او صحبت می کرد.
گوشی را به مادرم دادم. با تعجب نگاه کرد و گرفت. صدای مرضیه خانم مانند داروی آرامش بخش، راحت جانش شد.
زیر کتری را روشن کردم و با خیال راحت، ظرف میوه را بیرون بردم.
چشمم به نگاه نگران پدر افتاد. با لبخند، چشمانم را برایش باز و بسته کردم تا خیالش راحت باشد.
بعد از تعارف میوه، ظرف را روی میز گذاشتم و کنار ساحل نشستم. با لبخند حالم را پرسید و مشغول تعارف و صحبت شدیم. چند لحظه ای نگذشته بود که مادر با ظرف کلوچه های دستپخت خودش از آشپزخانه بیرون آمد. با لبخند، خوش آمد گفت و به همه تعارف کرد.
نگاهم به لبخند رضایت پدر افتاد. از خوشحالی،
مانند پرنده ای تازه پرواز آموخته، از جا پریدم:
-من برم چای بیارم، با این کلوچه های خوشمزه می چسبه.
چشمکی برای پدر زدم و لبخندی به مادر، که با اصرار رویا خانم کنارش نشست.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام
از مشاوره ی خانم فرجام پور استفاده کردم،ایشون با جمله ایی که بیان می کردن راهکار حل مشکل رو می گفتن،به خیلی از واقعیتها ومشکلات زندگی اشراف دارن
ممنونم از راهنمایاتون
در پناه حق
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی جهت هماهنگی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
روضه خانگی - حضرت زهرا(س) - 3023.mp3
4.17M
🎙وقتی بهار فاطمه غیر از خزان نداشت...
🔻روضه #حضرت_زهرا(س)
⏱ #ده_دقیقه | 08:44
👤سید مجید #بنی_فاطمه
#فاطمیه
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490