🤗گاهی برایش رفتارها و لحن کلامی توام با ناز و دلبری داشته باشید.
بخندید،
چشمک بزنید،
و...
یادتان باشد برای داستن یک زندگی توام با ارامش حتما باید نیازهای خودتان و همسرتان را بشناسید و به تک تک انها پاسخ مناسب بدهید👌
👈توی دوره
سیاستهای زنانه
یا
زنان قدرتمند💪
مبحث خودشناسی و خودباوری
و نیازهای زن و مرد را کامل تدریس کردیم👌
حتما استفاده کنید
تا زندگی تون عسل بشه💞👏👏
#دلبرانه😍💞
پای دوست داشتنت ایستاده ام
مثل درخت کاج
رو به روی پــــــاییز...❤️
شبت بخیر عزیزتر از جانم😘❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۵۵)
#تینا
#قسمت_۲۵۵
تا آمدن خانم محمدی چه باید می کردم؟
مرضیه خانم سینی چای و نان و کره عسل را روی میز گذاشت:
-بفرما گلم، یه چیزی بخور، ناهار هم آماده است.
تشکر کردم و با بی میلی کمی از صبحانه را خوردم. خانه ما معمولا از صبحانه خبری نبود.
در مدرسه هم اگر پول توی جیبی داشتم چیزی می خوردم. بیشتر اوقات تا ظهر گرسنه بودم. به این وضعیت عادت داشتم. ناهار هم که جدیدا در خانه ما باب شده بود. وگرنه قبلا از ناهار درست و حسابی هم خبری نبود. استکان خالی را در سینی گذاشتم. قبل از بلند شدن مرضیه خانم، با اجازه ای گفتم. برخاستم و سینی را به آشپزخانه بردم. استکان ها را شستم. عطر خوب غدا و صدای قل قلی که از قابلمه می آمد، اشتهایم را تحریک کرد. به پذیرایی برگشتم. مرضیه خانم بافتنی به دست، روی مبل راحتی نشسته بود، تشکر کرد و به مبل کنارش اشاره کرد.
کنارش که نشستم، دست از کارش کشید و با لبخند نگاهم کرد:
- دوست داری بافتنی یاد بگیری؟ کار سختی نیست.
با تردید نگاه کردم:
-نمی دونم، تاحالا بهش فکر نکردم.
دستش را جلوتر آورد و با حوصله تمام، شروع به آموزش کرد. کار جالبی بود. بعد از چند بار بافتن و شکافتن، بالاخره بافت ساده را یاد گرفتم. لبخند روی لبم نشست و با ولع شروع به بافتن کردم. میله های بافتنی را یکی یکی حرکت می دادم و نخ را از لابه لایشان می گذراندم. حس خوبی داشتم. مرضیه خانم از پیشرفتم خوشحال شد و قول داد، که انواع بافت ها را به من آموزش دهد. وقتی برای نماز کارش را تعطیل کرد، بلافاصله، همراهش بلند شدم و وضو گرفتم و کنارش نمازم را خواندم. در خانه ای که هیچ نسبتی با اهالی اش نداشتم، احساس راحتی و آرامش داشتم. اصلا متوجه گذر زمان نشدم. با آمدن خانم محمدی متوجه شدم که ساعتی است در حال بافتنی بافتن هستم.
با دیدن بافتنی در دستم چشمانش گرد شد و با دهان باز و ذوق زده، کلی ابراز خوشحالی کرد. با هر تعریفش از ته دل، شاد می شدم.
کنارم نشست و گفت:
-بافتن این بافتنی چه حسی داشت.
کمی مکث کردم و با خوشحالی گفتم:
-حس خوبی داشت. واقعا موقع بافتنش به هیچ چیز فکر نمی کردم.
-خب این رو می گن آرامش، به همین سادگی. با انجام یه کار مثبت که نتیجه خوبی داره، آدم حس خوبی پیدا می کنه و به آرامش می رسه.
ولی دیشب قول دادم امروز یه رازی رو بگم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۵۶)
#تینا
#قسمت_۲۵۶
لبخندم پهن تر شد:
-چه خوب، منتظرم؟
-نه دیگه نامردیه که فقط به تو بگم. صبر می کنیم تا عصر که ساحل و ریحانه هم بیان. الان بهتره با این غذای خوشمزه مرضیه خانم دلی از عزا در بیاریم.
خندید و به طرف آشپزخانه رفت.
صدای گوشیش که بلند شد، سریع به طرفش رفت و بعد از نگاه کردن به صفحه اش، لبخند عریضی زد و به اتاق رفت. از ذوقی که داشت، حدس زدم نامزدش، پشت خط است. از خوشحالی اش خوشحال شدم.
مرضیه خانم سفره را پهن کرد. فوری بافتنی را زمین گذاشتم و به کمکش رفتم.
بعد از غذا، خانم محمدی، تعارفم کرد که به اتاق برویم و استراحت کنیم، اما ترجیح دادم کنار مرضیه خانم به بافتنی بافتن ادامه دهم.
ساعتی بعد ریحانه با کلی تکلیف و درس به سراغم آمد. ناچار میله های بافتنی را زمین گذاشتم و با او به مرور درسهایی پرداختم که در غیاب من تدریس شده بود.
این بار تلفن منزل به صدا در آمد و از طرز صحبت کردن مرضیه خانم مشخص بود که دایی رضاست.
ناخداگاه دلم شور افتاد. حتما درباره پرونده پرهام است. یا مسئله ای که مربوط به من است.
مرضیه خانم آهسته صحبت می کرد و بعد گوشی را به خانم محمدی داد. من همچنان با نگرانی، خیره رفتار و گفتارشان بودم.
لبخندی که مرضیه خانم به رویم زد، نشان از آرام بودن اوضاع داشت.
نفس عمیقی کشیدم و منتظر شدم تا خانم محمدی صحبتش تمام شود و نتیجه گفتگو را اعلام کند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
#دوره_سیاستهای_زنانه
سلام وعرض ادب خدمت استاد فرجامپور عزیزم .واقعا سجده شکر به جا می آورم به خاطر اینکه خداوند منان آشنایی با چنین شخصیت باتقوایی رو روزی و قسمت من فرمودند.قریب به یکسال هست که وقت وبی وقت
تلفنی از راهنمایی های صبورانه ایشان چه در زمینه تربیت فرزند و همسرداری استفاده میکنم .من به خاطر مشکلاتی که با شوهرم پیدا کرده بودم روزهای پراز استرس واضطرابی رو میگذراندم و فقط آرامش،آگاهی وکلام نافذ وگیرای ایشان در بیان نکات ومواردکلیدی واقعا حال و نگاه من رو نسبت به زندگی و دنیا وافراد عوض کرد.به واسطه نگاه خداگونه استاد خیلی خیلی رشد کردم و با دوره خوب سیاست های زنانه ایشان به آگاهی در زمینه خودشناسی وتمرکز و تفکر روی نقاط قوت وضعف خود رسیدم.حال خوب امروزم رو مدیون ایشان هستم. خواهر بزرگوارم،انشاءالله زیر سایه امام زمانمان همیشه ایام سالم وسلامت وعاقبت بخیر باشید.🌺🌺🌺🌺🌺🌺🤲🤲🤲🤲
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون بخیر🌺
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 امام صادق علیهالسلام فرمودند:💚
هيچ كس نيست كه تكبّر ورزد، مگر بر اثر خوارى و حقارتى است كه در خود مى بيند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
همه چیز تو زندگی سخته🤔
فقط باید نوع سختی که میخوای
تو زندگی داشته باشی
رو انتخاب کنی😍👌
الیه به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
حرف خاص.mp3
17.51M
✘ ماه رجب، یه فرقی داره با ماههای قبلش!
که اگر بنده درکش کنه،
خدا فرموده «مطیع اون بندهاش میشه»!
#استاد_شجاعی #حرف_خاص
منبع : جلسه سوم از مبحث پرواز در آسمان رجب
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490