نکته بعد👇
💞از همسر خود نخواهید بیست و چهار ساعت روز و هفت روز هفته را با شما باشد.
واقعگرایانه و منصفانه نیست.❌
😍شادابترین زن و شوهرها، برای رشد یافتن به یکدیگر اجازه نفس کشیدن میدهند.
هر قدر دوری آنها از هم پویاتر باشد، وقتی به هم میرسند؛ مجبور خواهند بود مقدار بیشتری را با یکدیگر تقسیم کنند.
❌وقتی درحضور همسرتان به
همکاران و دوستان خود به راحتی دروغ میگویید؛
منتظر بدبینی همسرتان نسبت به خود باشید.
⭕️این کار به همسرتان القا میکند که در صورت نیاز به راحتی به او هم دروغ میگویید!
💞برای داشتن زندگی زناشویی
سرشار از عشق و محبت💞
باید زن و شوهر به یکدیگر
اعتماد کامل داشته باشند
و
🤗آرامش لازم را که ناشی از رفع نیازهایشان
در کنار یکدیگر است را دریافت کنند
آرامش، هدف اصلی ازدواج است
حالا چطور این ارامش را به دست بیاوریم⁉️
بماند برای جلسه بعد💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 وقتی کسی رو داری که باهاش
درد و دل کنی 😇🥰🤩🥳
#لبتون_خندون
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️پرسش :
از لحظه ای که همسرم از منزل خارج میشود تا زمانی که برمیگردد ، همش فکر و خیال میکنم که ممکن است به بیراهه برود ؛ لطفا کمکم کنید .
#پرسش_و_پاسخ
استاد دهنوی
#همسرداری💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبرانه😍💞
🎀 𝓁😍𝓋𝑒𝓂𝑒
لمس نفس هایت
ضـربانـ قلبــم را❤️
به شماره می اندازد
تو آرامـ نـفـس بکش
من لحظه لحظه
دیوانه ات می شوم 😘
#شب_بخیرزیبا🌙
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۷۳)
#تینا
#قسمت_۲۷۳
کنارم نشست؛ به دیوار تکیه زد و زانوانش را بغل گرفت. سر به آسمان بلند کرد. قطرات اشک، پی در پی بر گونه اش جاری شد. سر به زیر انداختم و در خود فرو رفتم.
چند لحظه انگار در این عالم نبود. نه می دید و نه می شنید. فقط در سکوت اشک می ریخت.
بغض گلویم را فشرد؛ ولی دلم نمی خواست گریه کنم. نمی دانستم برای چه باید اشک بریزم؟
بعد از چند دقیقه، با پشت دست، اشک های روی گونه هایش را پاک کرد. به رویم لبخند زد.
احساس کردم، از عالمی که در آن بود، برگشته.
حس هایی جدیدی، در وجودم شکل گرفته بود. حس عجیبی، که گویی او را درک می کردم.
کمی که به چهره ام نگاه کرد، لبخندش عریض تر شد و گفت:
-بهت تبریک می گم. خوش به حالت.
چشمانم از حدقه بیرون زد:
-تبریک! بابتِ چی؟
نزدیک شد. پیشانی ام را بوسید:
-به خاطر عنایتی که از طرف خدا بهت شده.
به خاطر حال خوشی که پیدا کردی. این ها مثل تولد می مونه. تو دوباره متولد شدی.
تولدت مبارک.
با چهره درهم نگاهش کردم. از صحبت هایش هیچ نمی فهمیدم.
تعجبم را که دید، سرم را به سینه اش چسباند و روی موهایم را بوسید.
با حسرت نگاهم کرد:
-تینا، قدر خودت را بِدون. مواظب این حس های قشنگت باش. تو... تو..
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۷۴)
#تینا
#قسمت_۲۷۴
حرفش را قطع کرد و دست به گونه های خیسش کشید. متعجب نگاهش کردم. از حرف هایش چیزی نفهمیدم. او چه می گفت؟ من هنوز از خوابم و از احساسم چیزی نگفته بودم. چطور متوجه شده بود؟ مات و مبهوت، به دیوار روبرو زُل زده بودم. از جا بلند شد و کمی قدم زد.
کلافگی از سر و رویش می بارید. دست لای موهایش فرو برد. کنار پنجره ایستاد، گوشه پرده را کنار زد. دوباره به طرفم برگشت.
کنارم نشست:
-تینا جان، خدا بهت یه فرصت دوباره داده. تو الان مثل نوزادی که تازه متولد شده، هیچ گناهی نداری. پاکِ پاک هستی. امشب حالتِ عجیبی ازت دیدم. توی یه عالم دیگه بودی. باور می کنی، داشتی آیات قرآن رو می خوندی؟
سرم را زیر انداختم، به خاطر آوردم صوت دلنشینی را که در خوابم آیات قرآن را تلاوت می کرد. تکرار آیات بر لبم جاری شد. زیر لب زمزمه کردم" ان مع العسر یسری"
سر بلند کردم که چهره متعجبش را جلوی صورتم دیدم. هیجان زده پرسید:
-چی؟ چی گفتی؟ پس یادته کجا بودی؟ یادته چی شنیدی؟
-بله، یادمه، ولی من که هنوز تعریف نکردم. شما از کجا می دونی؟
کمی عقب رفت و نفس عمیقی کشید:
-کنارت بودیم. داشتیم می شنیدیم هر چی که می گفتی. البته صدات به سختی به گوش می رسید.
برای لحظه ای هم که دیگه هیچ صدایی نداشتی. حتی نفس هم نمی کشیدی.
واقعا همه مون رو ترسوندی. خدا رو شکر که برگشتی. این یعنی یه فرصت دوباره. یه تولد دوباره. پس باید از این فرصت به خوبی و درستی استفاده کنی.
-درست می گید. ولی من اصلا زندگی کردن بلد نیستم. من فقط بدبختی رو بلدم. اصلا نمی دونم چی خوبه، چی بده، نمی دونم باید چه کار کنم؟
دستی به گونه ام کشید:
-غصه نخور، ما کمکت می کنیم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490