✨💝📖💝✨
⭕️ #اتحاد_و_یکپارچگی، و دوری از #اختلاف_و_تفرقه، از دستورات اکید الهی است:
🔹 یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا...
🔹 أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ
🔹 وَ لاٰ تَنٰازَعُوا فَتَفْشَلُوا
🔹 وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ
🔹 وَ اِصْبِرُوا إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (توبه/۴۶)
🔸 ای کسانی که ایمان آوردهاید،
🔸 از خدا و پیامبرش اطاعت کنید،
🔸 و با یکدیگر نزاع و درگیری نکنید،
🔸 چرا که سست میشوید، و قوّت و شوکتتان از بین میرود.
🔸 و صبر کنید، به درستی که خداوند با صابران است.
☝️ قرآن میگه که اگه شما با همدیگه اختلاف و بگو مگو داشته باشید، سست میشید. نزاع و درگیری، شما رو از درون پوک، و از بیرون، بیآبرو میکنه.👈 «فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ»
☝️ «ریح» یعنی باد، و کنایه از قدرت و شوکته.
مثلِ یه لاستیک ماشین، یا توپ ورزشی که اگه بادش خارج بشه، دیگه بسیاری از حرکتها، سفرها و ورزشها تعطیل میشه.
📢 قرآن میگه اگر شما با همدیگه نزاع و درگیری داشته باشید، پنچر میشید.
☝️ پس بیائید در اطاعت و وحدت، پایدار باشیم، و اگر چیزی بر خلاف میل ما بود، یا بر خلاف میل ما عمل شد، صبور باشیم و یکدیگر را تحمّل کنیم:👈 «وَ اصْبِرُوا»
#معارف_قرآن
✨💝✨
📖 لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا (توبه/۳۹)
👈 نترس، خدا با ماست.
🔹 اون کسی که خدا رو داره، دیگه چی کم داره؟؟
🔸 و اون کسی که خدا رو نداره، اصلاً چی داره؟؟
#اشتراک_حداکثری
🌺 *اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*
🌸🍃http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از مشاوران تنهامسیرآرامش
سلام
بنده به توصیه شما اصلاح تغذیه انجام دادم،وتمام صحبتها وتوصیه های شمارو به کار بستم،شاید خود شما هم باورتون نشه من حالم چقدر عالی شده،من غلبه سودا داشتم با اصلاح تغذیه که انجام دادم،حال عالی پیدا کردم،آرامشی دارم که قبل نداشتم،تمام استرس نگرانی ها ودغدغه و افسردگی شدید وصفات رزیله مثل کینه ولجبازی و خودخواهی ،مخصوصا افکار منفی و بدبینی من تماما ازبین رفت.من فوق العاده شدم،این محبت خدا بود که من با تنها مسیر آرامش آشنا شدم.شک ندارم خداوند در بهشت برای شما جایگاه ویژه ای با امام زمانمون قرار خواهد داد،چون خیلی ها از این طریق نجات میدید
🔸✅🔸
🔶 کانال مشاورین تنهامسیری
http://eitaa.com/joinchat/1158414338Cb70fb512bd
هدایت شده از مشاوران تنهامسیرآرامش
بسم الله الرحمن الرحیم
🌺 لیست مشاوران کانال #تنهامسیرآرامش:
🔷🌹🔷🌹🔷
🔖 خانم عرفانی، مسئول موسسه مهرفاطمی
📌 مشاوره خانواده، #ازدواج و طلاق، تربیت دینی، #اصلاح_تغذیه
مشاوره در روزهای فرد، ساعت 9 تا 12
📲 آی دی منشی:
@Saalam
🔷🌺🔷🌺🔷
🔖 خانم حسن وند، مسئول کانال بهشت خانواده، مسئول موسسه علامه قاضی.
📌 اصلاح روابط زوجین، مشاوره ازدواج
📲 آی دی منشی:
@bagh_nabavi14
🔷🌺🔷🌺🔷
🔖 حاج آقا حسینی، استاد حوزه علمیه اصفهان
📌 مشاوره در رابطه با محاسبه #خمس و زکات، وصیت، تقسیم #ارث
هر روز ساعت 2 تا 6 بعد از ظهر
📲 آی دی منشی:
@mirmoallem
🔷🌺🔷🌺🔷
🔖 آقای اکبری از اساتید تنهامسیرآرامش
📌 همسرداری، مشاوره پیش از ازدواج، مشاوره #اصلاح_تغذیه و اعتقادی
مشاوره روزهای زوج ساعت ۱۵/۳۰ الی ۱۷/۳۰
📲 آیدی منشی:
@YaMahdi4800
🌹🔵🌺🔵🌹
🔖 آقای مهدی حامدی از اساتید تشکیلات تنهامسیرآرامش
📌 مشاوره تحصیلی و ترک رابطه با جنس مخالف و #اصلاح_تغذیه
مشاوره هر روز ساعت ۱۹ و ۲۱
📲 آی دی منشی:
@Tanhamasir6
🔷🌺🔷🌺🔷
🔖 خانم فرجام پور از اساتید حیات برتر
📌 مشاوره در زمینه خانواده و تربیت فرزند و #اصلاح_تغذیه و احکام خاص بانوان
روزهای زوج ساعت ۳ تا ۵ عصر
📲 آی دی منشی:
@MOSaferr1991
🔷🌺🔷🌺🔷
🔖 خانم رحمانی با نام کاربری سمیع
📌 ازدواج و فنون همسرداری و مشکلات خانوادگی و #اصلاح_تغذیه
روزهای زوج از ساعت ۴ تا ۷ عصر
📲 آی دی منشی:
@mahdia12313
🌹🔷🌺🌹🔷
🔖 آقای سید علی حسینی با نام کاربری معارج
📌 مشاوره در زمینه اصلاح تغذیه #تخصصی و انتخاب همسر و تربیت فرزند
مشاوره هر روز ساعت ۳ تا ۵
📲 آی دی منشی
@Mohebolhossain
🌺🌷🌺🌹🌺🌷🌺🌹
📞 کانال مشاورین تنهامسیری:
https://eitaa.com/MoshaverTM
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کنترل ذهن، ورزشی برای تقویت روح
➕ بهترین تکنیک برای کنترل ذهن
#تصویری
@Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
جشنِ عید🌹
زینب، دستی به دامنِ تورتوری لباسش کشید. چرخی زد و در آینه، به لباس قشنگش نگاه کرد.
دامن پر چینش را با دودست چسبید و به اتاق رفت. نگاهی به مادر کرد که داشت چادرش را اتو می کرد. لبخندی زد و گفت:"مامان جون دستت درد نکنه. پیرهنم خیلی قشنگ شده."
مادر با خوشحالی نگاهش کرد و گفت:"مبارکت باشه عزیزم. کفش هات را بپوش من هم الان میام زودتر بریم کمکِ خاله. تا مهمون ها نیومدند."
زینب کفش هایش را پوشید. دستِ مادرش را گرفت. به خانه خاله زهرا رفتند.
هر سال، عیدِ غدیر، خاله زهرا جشن می گرفت. تمامِ فامیل و همسایه ها می آمدند.
به زینب و بچه ها خیلی خوش می گذشت. آن ها در پذیرایی از مهمان ها کمک می کردند. خاله زهرا با آن ها در یک کوچه زندگی می کرد.
وقتی واردِ حیاط شدند، بچه ها مشغول بازی بودند. سارا جلو آمد و با خوشحالی سلام داد و گفت:" چه خوب شد اومدید. یه یار کم داشتیم. بدو بریم بازی."
زینب به پیرهنش نگاهی کرد و گفت:"نه من نمی تونم بازی کنم. لباسم کثیف می شه."
بعد هم همراه مادرش به آشپزخانه رفت.
خاله زری و چند تا از همسایه ها داشتند لیوان های شربت و ظرف های میوه و شیرینی و شکلات را آماده می کردند.
زینب و مادرش به همه سلام دادند. مادر به کمک خاله رفت. زینب ایستاده بود و نگاه می کرد. مادرش گفت:"دخترم بیا این لیوان شربت را ببر."
زینب دستش را دراز کرد، که لیوان شربت را بگیرد، یک دفعه یاد پیرهنش افتاد و گفت:"نه مامان خودتون ببرید. می ریزه روی پیرهنم."
مادر با ناراحتی گفت:"اما ما اومدیم که به خاله کمک کنیم. پس برو کفش های جلوی در رو مرتب کن."
زینب چشمی گفت و رفت.
نگاهی به کفش ها انداخت. خم شد که مرتبشان کند. دامن لباسش به زمین کشیده شد. زود بلند شد. به داخل خانه برگشت.
روی یکی از صندلی ها نشست. دستی به دامن لباسش کشید و آن را روی پاهایش اندخت.
مهمان ها یکی یکی آمدند. سارا و بچه های دیگر هم به داخل آمدند.
سارا به کمکِ مادرش رفت و برای مهمان ها شربت می آورد. یک دفعه یکی از بچه ها با سرعت به سمتش رفت و به سینی شربت خورد. لیوانِ شربت روی لباسِ سارا ریخت. او هم خندید و گفت:"عیب نداره می رم لباسم را عوض می کنم."
زینب با خود گفت:"خوبه که من شربت نیاوردم وگرنه لباسِ من کثیف می شد."
خانم مداح جشن را شروع کرد. همه با خوشحالی کف می زدند. خاله زری ظرف شکلات را برداشت و برای همه شکلات پاشید. بچه ها همه به دنبال شکلات بودند. خاله زری یک مشت شکلات به سمت زینب پاشید. بچه ها همه به طرفش آمدند. زینب هول شد. تا خواست از جا بلند شود. که فهمید به صندلی گیر کرده.
خودش را به جلو کشید. ولی نتوانست حرکت کند. محکم تر خودش را به جلو کشید که صدای پاره شدنِ دامنش را شنید.
به پشتِ سرش نگاه کرد. بله دامنِ تور توری لباسش، پاره شده بود.
آنقدر ناراحت شد که زیرگریه زد.
همه به او نگاه کردند. مادر و خاله آمدند و دلداریش دادند. ولی او فقط گریه می کرد. سارا و بچه های دیگر هم آمدند. سارا گفت:"گریه نکن. بریم توی اتاق من از لباس های خودم بهت می دم بپوش."
اما زینب گفت:"من ناراحتِ لباسم نیستم. ناراحتِ رفتارِ بدم هستم. آخه من هر سال توی جشن کمک می کردم. امسال به خاطرِ لباسم کمک نکردم. آخرش هم که لباسم این طوری شد."
سارا گفت:"عیب نداره. هنوز هم دیر نشده یه عالمه کار داریم. پا شو بریم.
پاشو دیگه."
بعد هم دست زینب را گرفت و به اتاق برد. از لباس های خودش به زینب داد تا لباسش را عوض کند.
بعد دوتایی به کمک خاله زری رفتند.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
گویند مراکه،دوزخی باشد سخت
از رحمتِ حق که من شنیدم دور است
چون از کرمش بهشت وعده کرده
بر لطف و عنایتش دلی باید بست
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
شبتون بهشت
در پناه خدا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون