eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣وقتی مرد خسته از کار به خانه برمیگردد به آرامش نیاز دارد و ممکن است برای فراموش کردن مشکلات ، اخبارگوش کند یا روزنامه بخواند، و با خود خلوت کند! 🌷اینکار را بی‌اعتنایی به خود تلقی نکنید! ✅ به تفاوت‌های روانشناختی همدیگر احترام بگذارید!
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ‼️آقایان محترم این نکته را فراموش نکنید ‼️هیچ وقت نگید من دارم کار میکنم و خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش ❤️خانم شما به شنیدن واژه های دوست داشتن و ابراز علاقه و محبت کلامی و رفتاری نیاز داره ❤️ و این مساله همچون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی هست.
💕✨💕✨💕 ❤️ تعريف كردن از كار يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه شخص به همسرش مى باشد كردن از كار همسر و او است. 🔺هيچ اشكالى ندارد كه مرد هربار بر سر سفره مى نشيند، از دست پُخت همسرش تعريف كرده و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند.👏👏 ❤️چه عيبى دارد كه وقتى شوهر از بيرون خريد خوبى انجام مى دهد، زن از ميوه هاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟👏👏 "اين تعريف ها نشان مى دهد كه ما متوجه زحمات و تلاش هاى همسرمان هستيم" و عامل افزایش محبت به همسر است.❤️
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌺خانم و آقای خونه؛ عذرپذیری، یک ویژگی بسیار برجسته‌ و تولید کننده عشق است! 🌺 ولی گاهی نرمش در رفتار همسرتون نشانه عذرخواهیه. 🌺منتظر عذرخواهیِ کلامی نباشید، دلخوری‌ها رو زود تمومش کنید...
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 "برخی مناسبتها برای زن‌ها خیلی مهم است " زن از توجه خاص شوهرش در چنین زمانهایی به راستی قدردانی می‌کند. برای زن خیلی مهم است که همسرش ❤️سالروز تولدها ❤️سالگرد ازدواج ❤️روز زن و دیگر مناسبت ها را به یاد بیاورد. وقتی مرد در چنین روزهایی کارهای خاصی برای همسرش انجام بدهد 💌او را از خستگی ناشی از مسؤولیت‌های مکرر زندگی رها می‌کند و به او اطمینان می‌دهد که است...
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 👈 اگر همسرتان ایرادی دارد که باید اصلاح شود؛ ‼️این کار نباید هیچ وقت در حضور دیگران 👌و حتی فرزندانتان گفته شود...!
🍃 زمانی که همسرتان برای شما کاری انجام می‌دهد، خوشحالی و قدردانی خود را به او نشان دهید. در این صورت اشتیاق او برای خوشحال کردن شما نیز بیشتر می‌شود. 🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
دوست مهربان🌹 با صدای قوقولی قوی خروسِ ها از خواب بیدار شد. هنوز در فکرِ خواب دیشبش بود. پدربه خوابش آمد. او را در آغوش گرفت؛ بوسید و قول داد که به زودی می آید. از آشپزخانه سرو صدا می آمد. ازجا بلند شد و به آنجا رفت. مادر مشغولِ مرتب کردن کارد وِ بشقاب ها بود. سلام داد و نزدیک رفت. مادر با لبخند جوابش را داد. نشست واو را بغل کرد. گونه اش را بوسید. موهایش را مرتب کرد و گفت: _ علی جان، زود صبحانه ات را بخور. امروز خیلی کار داریم. باید حمام کنی و لباسِ نو بپوشی. با خوشحالی پرسید: _ بابا میاد؟ مادر گفت: _نه. دوستِ بابا میاد. بعد از صبحانه حمام کرد و لباسِ نو پوشید. دست هایش را در جیبِ کتش کرد. منتظر نشست. صدای زنگ که آمد با خوشحالی از جا پرید. مادر در را باز کرد. چادرش را مرتب کرد و گفت" _علی جان، سلام یادت نره. علی لبخندی زد و جلوی در منتظر ایستاد. دایی حسین به همراه مهمان ها وارد شد علی با صدای بلند سلام کرد. دایی حسین و دوستانش با خوشرویی جوابش را دادند. اما، دوستِ پدرش جلو آمد و او را بغل کرد و بوسید. علی با تعجب به او نگاه کرد. بوی بابا را می داد. دایی خندید و گفت: _چقدر زود با سردار دوست شدی؟ علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد. چقدر شبیه بابا بود. مادر تعارف کرد. همه روی مبل نشستند. سردار به اسباب بازی های علی نگاه کرد و گفت: _ماشین بازی می کردی؟ علی خندید و گفت: _بله. همیشه این قرمزه برای بابا بود. با هم مسابقه می دادیم. سردار روی زمین کنارش نشست و گفت: _منم ماشین بازی بلدم. من رو بازی می دی؟ علی باخوشحالی ماشین قرمز را به سردار داد. دایی حسین گفت: _آقا بفرمایید، بالا بنشینید. سردار با لبخند نگاهش کرد و گفت: _هر وقت فرمانده اجازه بده. و به علی نگاه کرد. علی خندید و گفت: _نخیر تازه شروع کردیم. مادر اشک گوشه چشمش را پاک کرد و به آشپزخانه رفت. ساعتی گذشت و هنوز علی اجازه نمی داد که سردار برود. بالاخره مادر گفت: _علی جان، آقا کار دارند باید جاهای دیگه هم برن. علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد و گفت:" _باشه. به شرطی که دوباره بیای با هم بازی کنیم. سردار صورتِ او را بوسید گفت: _قول می دم. دایی حسین از آن دو عکس گرفت. دوباره جمعه آمد. علی صبح زودتر از خواب بیدار شد. زود به آشپزخانه رفت. مادر گوشه ای نشسته بود وگریه می کرد. با ناراحتی به مادر نگاه کرد و گفت: _امروز دوستم نمیاد؟ مادر او را بغل کرد و گفت: _نه. دیگه نمیاد. دیشب رفت پیش بابا. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا