🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
💚پیامبر اکرم (ص)
🌷روز قیامت
بهترین کسے که نزد خداوند
برای زن شفاعت میکند
و باعث نجاتش خواهد شد،
شوهر اوست.
📚وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۲۲۲
🍃🍃❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
#اصول_زندگی
❌اطرافیان را واسطه صحبتهایتان نکنید!
#خودتان بهترین کسی هستید که
میتوانید منظورتان را کامل و واضح به همسرتان بفهمانید!
لحن شما و مقصود شما توسط واسطهها به طور کامل منتقل نمیشود!
🍃🍃❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
#جلوگیری_از_خیانت
❣زنان از آشکار کردن زینت و زیباییهای خود نزد زنان دیگری که آنها را برای مردان توصیف میکنند، منع شدهاند.
💖از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
«شایسته نیست زن مسلمان نزد زنی یهودی یا مسیحی زینت و زیباییهای خود را آشکار کند، زیرا آن ها این زنان را برای شوهران خود توصیف میکنند.»
💛پس طبق این حدیث ، زنی که از خصوصیات جسمی زنهای دیگر برای شوهرش میگوید، از مسلمانی به دور است!
🚫اسلام حتی زینت کردن جلوی این گونه زنان را منع کرده است بنابراین زینت نمودن و آرایش کردن در مقابل مردان نامحرم بسیار خطرش بیشتر بوده و یکی از عوامل خیانت است!
🍃🍃❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
#شوخی_زناشویی
مردی پس از یک دعوای سخت با همسر خود که باعث شده بود همسرش قهر کند و از خانه برود، با او تماس گرفت!!
و گفت: خانم ببخشید
اشتباه کردم
لطفا مرا ببخش
و به خانه برگرد!!
زن در جواب گفت : آیا در کنارت یک لیوان داری؟!؟!؟
مرد گفت: بله دارم!!
زن گفت: اکنون آن را محکم بر زمین بکوب.
مرد چنان کرد که زن گفته بود.
سپس زن گفت: حالا که دیدی آن لیوان شکسته و هزار تکه شده، آیا میتوانی تکههایش را جمع کنی و دوباره بسازی!؟!؟
مرد در پاسخ گفت: نه نشكسته ، !!
ليوان استیل بود 😂😂
و زن پاسخ داد: خدا لعنتت کنه.. عصر بیا دنبالم 👫.😜😂😂
🍃🍃❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃🍃
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 راهی برای نرم کردن اخلاق آقایان
🔻این کلیپ را خانم ها ببینند!
🍃❤️ 🍃🍃🍃🍃
2.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 همسرم، منو دوست نداره چیکار کنم؟💔
#استاد_پناهیان
کلیپ صوتی
🍃❤️ ❤️🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
soleimany_vasiatnameh.pdf
حجم:
485.8K
💥 وصیتنامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی منتشر شد
🌷 خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم...
🌷خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است...
🇮🇷 @IslamLifeStyles
هدایت شده از علیرضا پناهیان
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روضه حضرت زهرا(س) ؛ به یاد حاج قاسم سلیمانی
#روضه
@Panahian_ir
#داستان-کوکانه
عنکبوت🌹
نورِ خورشید از لابه لای پرده به اتاق تابید.
مگسِ ریزی روی صورت مینا نشست. با دستش آن را پراند ولی مگس دوباره روی صورتش نشست. مینا مجبور شد چشمانش را باز کند. نور خورشید به چشمش زد.
به سمت دیگر چرخید. سینا هم هنوز خواب بود.
نگاهی به ساعت خرسی شکل انداخت. یک چیز ریزو سیاه از سقف آویزان بود. چشمانش را مالید و دوباره نگاه کرد. هر چه نگاه کرد. نفهمید که آن چیست.
دوباره ساعت را نگاه کرد و با صدای بلند هینی کشید و گفت:
- وای سینا نزدیکه ظهره.
از جا بلند شد و با پایش به پای سینا زد و گفت:
- پاشو دیگه.
از اتاق بیرون رفت. همه جا ساکت بود. همه جا را دنبال مادر گشت ولی نبود. بغض کرد و به اتاق برگشت. سینا چشمانش را باز کرد و گفت:
- چی شده؟
- مامان نیست.
سینا چرخید و گفت:
-خودش دیشب گفت که می ره خرید.
مینا اشکش را پاک کرد و گفت:
- آخه هر روز می ره سر کار. امروز هم که تعطیله رفته خرید. حالا ما چه کار کنیم؟
سینا از جا بلند شد و گفت:
- بازی می کنیم.
-چی بازی؟
-بذار بگم. منچ خوبه؟
-نه نه دوست ندارم.
-عروسک بازی خوبه؟
-نه حوصله ندارم.
-ای بابا! پس چه کار کنیم؟
-نمی دونم من مامان رو می خوام.
سینا فکری کرد و گفت:
- یه بازی خوب.
یک دفعه چشمش به نایلون لباس های کنار اتاق افتاد. رو به مینا کردو گفت:
-بیا ببینیم این تو چه خبره؟
یکی یکی لباس ها را بیرون ریختند. مینا گفت:
- وای این لباسِ منه.
سینا پالتوی بابا را بیرون کشید و گفت:
-مینا این رو ببین! من می خوام بپوشمش مثل کارآگاه گجت بشم.
مینا خندید و گفت:
- نمی شه تو کوچیکی.
سینا کمی فکر کردو گفت:
-مینا یه فکری، بیا دوتایی بریم توی لباس. مثلِ توی کارتون ها .
هر دو خندیدند و روبروی آینه رفتند.
پالتو وکلاه و شلوار و دمپایی های پدر را برداشتند.
مینا دستانش را در آستین های پالتو کرد وروی دوشِ سینا رفت.
سینا شلوار را پوشید و دمپایی ها را پا کرد.
دستش را درجیب شلوار کرد و ذره بینی بیرون آورد.
به مینا داد و گفت:
- حالا دیگه همه جیز تکمیله. بریم کارآگاه بازی کنیم.
مینا گفت:
- پس یه کم جلو برو. یه چیزی اینجا آویزونه. می خوام ببینم چیه؟
سینا با زحمت قدمی برداشت.
مینا ذره بین را روی عنکبوت آویزان شده از سقف گرفت. با صدای بلند فریاد زد:
-وای چقدر بزرگه.
بعد خواست بچرخد که هردو باهم زمین افتادند.
صدای خنده اشان بلند شد.
همینموقع مادر با کیسه های خرید وارد خانه شد.
با دیدن آن ها فریاد زد:
-وای چی شده؟
ولی بچه ها بلند تر خندیدند. مادر خیالش راحت شد و خندید.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون