💠 #خستگی_مانع_محبت_نشود
✍ شب اومد خونه چشماش از بیخوابی شدید، سرخ بود. رفتم سفره بیارم ولی نذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از #خجالتت در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد. بعد غذای #مهدی رو با #حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».
#شهید_همت
📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲
🔴 #مثبت_نگری
💠 وقتی همیشه به ایرادهایی كه همسرتان دارد، فكر كنید، روز به روز بیشتر از او دور میشوید!
💠 اما اگر همیشه به نقاط مثبت او بیندیشید آن وقت هر روز بیشتر از دیروز برایتان عزیز میشود!
🆔 @khanevadeh_313
🔴 #حدیث_عشق
💠 هر كس به خانوادهاش نيكى كند، عمرش دراز مىشود!
#امام_صادق_علیهالسلام
📙کافی ج۲ ص ۱۰۵
🆔 @khanevadeh_313
🔴 #تعریف_و_تمجید_از_همسر
💠 آقایان اگر میخواهید همسرتان
شیفته شما شود:
💠 دنبال بهانه برای #تعریف_کردن از او باشید:
🔅از ظاهرش
🔅از جملاتش
🔅از نگاهش
🔅از دست پختش
🔅از رفتارش
🔴 #حضور_در_کنار_همسر
💠 پس از مراجعت همسرتان به خانه،کارهای خود را حتی الامکان کنار بگذارید و لحظاتی در حضور او بنشینید و از او پذیرایی کنید.
🔴 #کمک_به_یکدیگر
💠 زوجهایی که در انجام کارهای منزل به یکدیگر #کمک میکنند، در زندگی مشترک خوشبخت هستند.
💠 و نسبت به بقیهی زوجها #شادتر زندگی کرده و محبوبیتشان روز به روز بیشتر میشود.
#داستان-کودکانه
مهمانی🌹
هوای داخل کمد خیلی گرم بود.
لباس ها، برای اینکه خنک شوند، خودشان را تکان می دادند.
کفشِ مجلسی، درِ جعبه اش را باز کرد و بیرون را نگاه کرد.
نفسی کشید و گفت:
-وای از گرما مُردم.
کفش تابستانی، گفت:
-بله، خیلی گرمه. ولی من مثل شماها اذیت نمی شوم.
کت مجلسی گفت:
- خوش به حالت. من دارم از گرما می میرم.
هر کدام از لباس ها چیزی گفتند.
صدای در اتاق که آمد همه ساکت شدند.
امین درِ کمد را باز کرد.
کت را به زینب نشان داد و پرسید:
- این خوبه امشب بپوشم؟
زینب، کمی لبش را کج کرد و گفت:
- خوبه، ولی گرمت نمی شه؟
امین گفت:
- راست می گی گرمم می شه.
ولی جشن تولده. باید لباس خوب بپوشم.
زینب گفت:
- همه لباس هات خوبند.
بعد پیرهن آستین کوتاه را برداشت و گفت:
-من اینو خیلی دوست دارم. مامان خیلی قشنگ دوخته.
امین نگاهی کرد و گفت:
- آره خوبه. همین رو می پوشم.
بعد جعبه کفش مجلسی را برداشت.
-اینم کفشم.
زینب گفت:
- ولی این کفش ها با کت خوب می شه. تازه خیلی هم گرمه.
امین گفت:
-راست می گی. پس کفش تابستانی می پوشم.
بعد کفش های بندی تابستانی را برداشت و با هم از اتاق بیرون رفتند.
کت آهی کشید و گفت:
- دیدید، من و نپوشید. می خواستم برم جشن تولد.
کفش مجلسی هم با ناراحتی گفت:
- منم دوست داشتم برم جشن تولد.
ولی حالا باید اینجا بمونیم.
تیشرت سفید لبخند زد و گفت:
- ناراحت نباشید، هوا که سرد بشه نوبت شماست و ما باید توی کمد بمونیم.
(فرجامپور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته🌹
الها با دلم امشب مدارا کن
که دردی دارم و آن را دوا کن
زدوریت بسوزم هر شب و روز
تو با وصلت مرا حاجت روا کن
در این شب که باشد لیله ی تو
دلِ هر دردمندی را رضا کن
رسان امام مهدی موعودِ ما را
تمام این جهان را با صفا کن
(فرجامپور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
شبتون بهشت
التماس دعا
حاجاتتون روا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون