#تمرین
ممنون از مشارکت دوستان عزیز و تفکر درباره ی کلیپ امروز
درس فردا
هم خیلی جذذذذابه
هم خیلی کاربردی
اما قبلش خوبه که به این سوالات فکر کنیم
سوالات :
تا حالا شده سر یه مشکل خیلی حرص بخورید بعد متوجه بشید که چندان مهم هم نبوده ⁉️
چی میشه بعضی ها مشکلات ما براشون مشکلی به حساب نمیاد ⁉️
چرا بعضی ها خیلی بزرگ شدن و ما کوچیک موندیم و اسیر مشکلاتمون شدیم ⁉️
میخوام ریشه یابی کنیم
پس بیزحمت یه زمان خوب برای این فکر بگذارید☺️
✨🌹✨
✅ با_خدا_صحبت_کنید ⇩
همین ڪه گردی بر دلتان پیدا می شود
یڪ《سبحان الله》بگویید
آن گرد ڪنار می رود .
هر وقت خطایی انجام دادید
《استغفرالله》بگویید
که چارہ است.
هر جا هم نعمتی به شما رسید
《الحمدلله》بگویید
چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی گیرد .
با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید.
صحبت ڪردن با خدا
غم_و_حزن را از بین می برد ...
" حاج اسماعیل دولابی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 ﺧــﺪﺍﯾـــــا . . .
💙ﺣﻮﺍﺳـﻢ ﻫﺴﺖ کہ ﴿ ﺳَﺘّــار ﺍﻟْﻌُﯿــُﻮﺑِﯽ﴾
ﻭ ﮔﻨـﺎﻫـﺎﻧــﻢ ﺭا مے ﭘﻮشانے ...
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﴿ ﺍَﺑْﺼَﺮ ﺍﻟﻨّﺎﻇِﺮین} ﺑﻮﺩﻧﺖ چہ ﮐﻨـﻢ
کہ ﺑﺮ همہ ﺍﺣﻮﺍﻟــﻢ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻮﺩﯼ.
💙مے ﺩاﻧﻢ کہ ﴿ ﻏَﻔّــاﺭ ﺍﻟﺬُّﻧــُﻮﺑِﯽ﴾
ﻭ ﺁﺧـﺮﺵ ﮔﻨﺎﻫـﺎﻧـﻢ ﺭا مے بخشے ...
ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﴿ ﺍَﻗَﺮَب ﻣِﻦْ ﮐُﻞِّ ﻗَﺮﯾﺒٍﯽ﴾ﺍﺕ
ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺍﻧﺠــﺎﻡ ﺑـﺪﯼ ﻫــﺎیم.
🌷 ﺧـﺪﺍﯾـــا ...
ﻗﻠﺒـ💙ـﻢ ﺭا ﺍﺯ ﻓﺸﺎﺭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧـﻢ ﺭﻫﺎیے ﺩﻩ،
💙ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺳـﺎﻥ قبلہ ﻧﻤﺎﺳﺖ؛🕋
🚩ﻭقتے ﻋﻘﺮبـہﺍﺵ
بہ ﺳﻤﺖ " ﺗــﻮ " مےﺍﯾﺴﺘﺪ
♡↶ ﺁﺭﺍم مے ﺷــــﻮﺩ ↷♡
#الا_بذکرالله_تطمئن_القلوب 👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان_ کودکانه
تیرکمان🌹
صدای قُل قُلِ قابلمه غذا که روی چراغِ گوشه اتاق بود؛ در سر و صدای زهرا گم شد.
دامن مادرش را گرفته بود و می گفت:
_من عروسک می خوام.
مادر از دستش کلافه شد. نگاهی به دور و برش انداخت. درِ صندوق را باز کرد. روسری رنگ و رو رفته اش را بیرون آورد. از وسط گره زد. شبیه عروسک شد و به دستِ او داد. زهرا خندان، از جا بلند شد و به طرفِ دارا و نادر رفت. با صدای بلند و پشتِ سرِ هم می گفت:
_ منم عروسک دارم. منم عروسک دارم.
آن دو سرگرمِ تیله بازی بودند.
نادر گفت:
_باشه. برو کنار الان می بازم.
زهرا اخم هایش را در هم کرد. به طرفِ مادر دوید. مادر گفت
_ مواظب باش. الان به چراغ می خوری.
و او خودش را در بغل مادر انداخت.
مادر دستی به سرش کشید و گفت:
_بیا با هم بازی کنیم.
نادر، همه تیله ها را برداشت و گفت:
_ من بردم. من بردم.
دارا دستهایش را به زد و گفت:
_ باشه. حالا یه بازی دیگه.
نادر تیر وکمانش را از زیر متکا برداشت و گفت:
_ تازه! این هم امروز درست کردم.
دارا گفت:
_ چقدر قشنگه! می دی به من؟
نادر تیر کمان را پشتش گرفت و گفت:
_ یواش. مامانم نمی دونه. بفهمه دعوام می کنه.
دارا گفت:
_ خب یکی هم برای من درست کن.
دارا گفت:
_آخه دستکش پلاستیکی ندارم. امروز، شیشه چند تا ماشین را پاک کردم. یه خورده پول به مامانم دادم. بقیه اش را دستکش خریدم.
دارا سرش را پایین انداخت. لب هایش آویزان شد. اشکش را با پشتِ دست پاک کرد.
نادر نگاهی به او، و بعد به تیرکمان کرد و گفت:
_ باشه این برای تو. دوباره فردا بیشتر کار می کنم و دستکش می خرم.
هر دو خندیدند.
نادر گفت:
_" حالایه عکسِ یادگاری هم بندازیم.
بعد دمپایی را از گوشه اتاق برداشت.
آن را بالا برد.
دارا گفت:
_با این!
نادر خندید وگفت:
_ بله! مگه چه عیبی داره؟ مامانم تا حالا کلی با همین دمپایی سوسک و پشه کشته. حالا ما هم باهاش عکس می اندازیم. فقط اخم هات رو باز کن که عکسمون قشنگ بشه.
هر دو خندیدند و عکس دونفره انداختند.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
می شود امشب مرا مهمان کنی
یک نظر بر این دلِ ویران کنی
مثلِ هرشب غرقِ در یادت به ذکر
سر به مُهرم تا خطا جبران کنی
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
شبتون بهشت
التماس دعا
در پناه خدا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
سلام صبح بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام صادق علیه السلام فرمود:
كسى كه در ماه رمضان آمرزيده نشود، تا رمضان آينده آمرزيده نگردد، مگر آن كه در عرفه حاضر شود.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••