هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
پیشنهاد می کنم
حتما این رمان را به دختران جوانی که دوستشون دارید و براتون مهم هستند
هدیه بدهید 🌺✅
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
امیدوارم
حتما کتاب رمان ما را هم مطالعه کنید و نظرتون را بفرمایید
رمان جذاب و عاشقانه و دفاع مقدسی
فرشته کویر🌺
#نظر_شما
سلام خانم فرجام پور
روز جمعه اتون بخیر وسلامتی
از کانال خوبتون من خیلی استفاده میکنم هم مطالب یادمیگیرم هم لذت میبرم
درمورد داستان تینا خودتون فرمودید نظرتون رو بگید البته جسارت نمیکنم فقط به درخواست شما پاسخ میدم
معمولا پیام فیلم و داستان باید غیر مستقیم باشه وخواننده خودش برداشت کنه در این داستان خیلی مستقیم پیام داده وتقریبا شده مثل یه کلاس حیات برتر که این میتونه برای خواننده خسته کننده بشه
ممنون از زحمات شما
موفق باشید
سپاسگزارم از توجه شما 🌺
بله درست می فرمایید
ولی گاهی ناچاریم مفاهیم عمیق و جدید حیات برتر را کمی مستقیم بیان کنیم ✅
ولی چشم 😊
حتما در باز نویسی لحاظ می کنم 👌
باز هم سپاسگزارم
دوستان در نظر داشته باشید رمان هایی که می نویسم و در کانال بارگذاری می شه
ان شاءالله با راهنمایی شما
و نظرات سازنده تون
باز نویسی خواهد شد✅
پس
حتما
حتما
نظرات سازنده خودتون را برام بفرستید✅
خیلی خیلی سپاسگزارم 🌺
اجرتون با خدای مهربون
که بنده را لایق می دانید و در راهی که قدم برداشتم همراهی ام می کنید🌺
ان شاءالله بهترین های دنیا و آخرت روزیتان باشد🌹
سلام مجدد🌺
دوستان زیادی پیام می دهند و
ابراز علاقه به نویسندگی می کنند
خیلی هم عالی👌
به همین منظور لینک کانال یکی از دوستان را براتون قرار می دهم.
حتما برای آموزش نویسندگی به این کانال وارد بشید👇👇👇
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
ن، سوگند به قلم و آنچه مینویسند...🌸
کانال نکات آموزشی درباره ی نویسندگی، دلنوشته و شعر📚✒️
@Amoozesh_Nevisandegi
توجه توجه🗣
1⃣آمــــوزش بـــــرنامه نــــویسی((ساخت انواع برنامه های شهدایی،مذهبی،مهدوی،برنامه رفیق شهید،و....کلی برنامه های جذاب ک تد میتونی یاد بگیری فقط نیم ساعته ))📥
2⃣آموزش ساخت وبلاگ
3⃣آموزش ساخت اپلیکشین رمان
4⃣پی دی اف کردن رمان ودلنوشته وشعر..
5⃣بنرهای تبلیغاتی برای کانال یا گروه اینستا و تلگرام
6⃣آموزش ساخت کلیپ (براتون کلیپ شهید ومهدوی هم میسازیم)
↙️↖️خواهرا وبرادرا قیمت همه ی برنامه ی رفیق شهید هر برنامه ای و حتی آمــــــوزش برنامه نویسی قیمت:پنج هزار تومان☑️
میتونیم برای عضوگیری کانال وگروهتون بنرهای تبلیغاتی درست کنیم⁉️
همه نوع فقط پــــــــنــــج هـــزار🗣
یاد گرفتنش ضرری نداره اتفاقا به هنرات اضاافه میشه چون برنامه نویسی وهرکسی بلد نیست رفیق🔊
به پیوی مراجعه کنید
@mojahed31345
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
▪️علامه حسن زاده آملی(حفظه الله) :
گوشتان به دهان رهبر باشد، چون ایشان گوششان به دهان حجةبنالحسن (عجل الله فرجه) است.
#غروب_جمعه_ها
تمام هفته خطا و غروب جمعه دعا
کمی خجالت از این انتظار هم خوب است
اگر چه لایق وصل تو نیستیم آقا
ولی کشیدن ناز نگار هم خوب است
شاعر:جواد پرچمی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#داستان_کودکانه
وروجک 🌹
صدای قهقه وروجک بلند شد.
هادی و هدی، چشم هایشان را باز کردند.
هدی گفت:"باز این وروجک بلند شد. دیگه نمی ذاره ما بخوابیم."
هادی گفت:"من می دونم چه کار کنم. که اذیت نکنه. وقتی بابا داشت درستش می کرد، دیدم فنرهای پاش رو چه جوری چسبوند. الان می گیرمش. پاهای فنریش رو به تخت می بندم."
بعد از جا بلند شد. دنبال وروجک کرد.
وروجک روی پاهای فنریش پرید. روی تختِ هادی افتاد.
هادی خندید و گفت:" دیگه گیر افتادی."
بعد وروجک را لای ملافه پیچید.
به هدی نگاه کرد و گفت:" الان محکم می بندمش تا راحت بخوابیم."
وروجک التماس کرد": منو نبند. قول می دم، اذیت نکنم."
هدی گفت:"گناه داره. ولش کن."
هادی وروجک را رها کرد. او دوباره، بالا وپایین پرید. این بار؛ دوتایی دنبالش کردند.
وروجک بالای کمد پرید. برای آن ها شکلک در آورد.هادی هم ادای او را در آورد.
هدی با اخم به هادی نگاه کرد. هادی گفت:"چه کار کنم؛ اون داره شکلک در میاره."
هدی چیزی نگفت. جلو رفت تا وروجک را بگیرد. ولی دستش به بالای کمد نمی رسید.هادی چارپایه گوچکی را آورد. هدی لبخند زد و تشکر کرد.
هدی روی چارپایه رفت. دستش را به طرف وروجک دراز کرد. اما وروجک از بالای کمد، به روی تخت پرید.
هدی خواست اورا در هوا بگیرد. چارپایه از زیر پایش در رفت. روی زمین افتاد.
هادی فریاد زد. هدی گریه کرد.
وروجک ناراحت گوشه ای نشست.
مادر وارد اتاق شد.
هدی را بلند کرد و روی تخت گذاشت.
هادی گفت:"همه اش تقصیره وروجکه."
هادی وروجک را برداشت و تکان داد.
اما او تکان نخورد. هادی برایش شکلک در آورد. مادر با اخم به او نگاه کرد.
از اتاق بیرون رفت. وورجک گفت:" منو ببخشید. تقصیره من بود." هدی هنوز ناله می کرد و پایش را چسبیده بود.
هادی گفت:" اگر تو اذیت نمی کردی این جوری نمی شد."
وروجک سرش را پایین انداخت.
مادر با لیوانی شربت وارد شد. آن را به دست هدی داد.
وروجک را از هادی گرفت و توی قفسه عروسک ها گذاشت.
هدی شربتش را خورد و آرام خوابید.
مادر چراغ را خاموش کرد وبیرون رفت.
وروجک دیگر تکان نخورد.
(فرجام پور)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون