#داستان-کودکانه
برکه 🌹
خرچنگ کوچولو، با پدر و مادرش، توی یک برکه کوچک زندگی می کرد.
او هیچ دوستی نداشت، همیشه تنها بازی می کرد.
هر روز از مادر می خواست که با او بازی کند.
مادر او را می بوسید و می گفت:
-عزیزم، من باید به کارهای خانه برسم. باید خودت تنها بازی کنی.
پدر هم می گفت:
-من باید لجن ها را زیر و رو کنم، تا برایتان غذا پیدا کنم. تنها بازی کن.
خرچنگ کوچولو، هر روز غمگین و غمگین تر می شد.
روزی به مادرش گفت:
-اجازه می دهی، من به بالای آب برم و برای خودم دوست پیدا کنم.
مادر او را بغل کرد و گفت:
-نه نه! هیچ وقت نباید این کار را کنی. حیوانات بیرون آب خیلی خطرناک هستند. بهتره تنهایی تری.
ولی خرچنگ کوچولو هر روز یک ذره بیشتر بالا می رفت. کمی می ماند و روی آب را نگاه می کرد و برمی گشت. اما آرزو داشت روزی با حیوانات بیرون آب دوست شود.
خرس کوچولو هم از تنهایی خسته شده بود.
او هم خواهر و برادری نداشت. تصمیم گرفت در جنگل گردش کند تا دوستی پیدا کند.
اما کنار غاری که زندگی می کردند، خرس دیگری نبود. هوا گرم بود. تشنگی او را اذیت کرد.
پشت درختی برکه را دید. با خوشحالی کنار آب نشست. کمی آب خورد. اما چون خسته بود همان جا نشست. پاهایش را در آب گذاشت.
خرچنگ کوچولو به روی آب نزدیک شد.
با دیدن پاهای خرس کوچولو، خوشحال شد.
با سرعت به بالای آب آمد. یاد حرف های مادرش افتاد. کمی ایستاد. خرس کوچولو دست هایش را در آب تکان می داد. خرچنگ کوچولو دلش می خواست با او دوست شود. پس دوباره با سرعت بالا رفت. سرش را از آب بیرون برد. خرس کوچولو او را ندید. خرچنگ کوچولو با صدای بلند سلام کرد. خرس کوچولو با تعجب نگاه کرد و گفت:
-تو دیگه کی هستی؟
خرچنگ کوچولو خندید و گفت:
+خودت کی هستی؟
-من خرسم.
+خب منم خرچنگ هستم.
-تو تنهایی؟
+بله، تو چی؟
-منم تنهایم.
+میای با هم بازی کنیم؟
-آخ جون، آره بازی خیلی خوبه.
+وای، چه قدر خوب، من دیگه تنها نیستم. تو داداش من می شی؟
-داداش؟ آره، خوبه.
+پس هر روز با هم بازی می کنیم.
بعد شروع به بازی کردند. خرچنگ در آب قایم می شد و خرس، دنبالش می گشت و با دستش، نزدیک او می زد. او دوباره فرار می کرد.
صدای خنده هایشان در برکه و جنگل پیچید.
پدر و مادر خرچنگ کوچولو با شنیدن صدایش روی آب آمدند. دیدند آن دو با هم بازی می کنند. خوشحال شدند. آن ها را تشویق کردند. پدر و مادر خرسی هم آمدند.
از اینکه خرسی خوشحال بود و می خندید، خوشحال شدند.
آن دو دیگر تنها نبودند.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته🌹
مرنجان این دلِ بشکسته ام را
مزن آتش وجودِ خسته ام را
مگو از بی وفایی ها و رفتن
مسوزان قلبِ خون بنشسته ام را
بیا و یک نظر بر من بینداز
گشا این بندِ دستِ بسته ام را
الهی بی تو من معنا ندارم
وصالت آرزوست تنِ خسته ام را
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
📣📣📣📣📣📣📣📣📣
عرض سلام وادب خدمت شما سروران بزرگوار🌺
دوستان جدیدالورود، خوش آمدید🌹
متاسفانه با اینکه مرتب اعلام می کنیم
که با نشر رمان ها
و دلنوشته ها
و داستان ها
موافق نیستیم و این کار شرعا و عرفا حرام است❌❌❌❌❌
متوجه شدیم که
رمان گندمزار طلایی
را بدون اجازه در کانالی ذخیره کرده اند. بدون ذکر منبع و نام نویسنده.
از مدیر و ادمین کانال مذکور تقاضا دارم
هر چه زودتر رمان ما را از کانالشون حذف کنند📣📣📣📣📣📣
در نظر داشته باشید که
⛔️ اینکار پیگرد قانونی دارد⛔️
لطفا هر چه زودتر اقدام به حذف رمان از کانالتون کنید❌❌❌❌❌
رعایت کردن شما نشانه شعور و کمال شماست✅
سپاسگزارم🌹
(فرجامپور)
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
سلام صبح بخیر🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام باقر علیهالسلام فرمودند:
آنکه در انتظار امر ما بمیرد از اینکه در وسط خیمه مهدی و لشکرش از دنیا نرفته ضرر نکرده است.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#سلام_امام_زمانم ❤️
✨فقط مےگوییم بیا و ما را نجات بده!
هیچوقت تو را برای خودت نخواستیم
یکبار نگفتیم بیا، چون غیبتت آزارت مےدهد!
بیا، که باشے!💔
فقط همین...😭
#ڪجایی_آقا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
امروزچهارمین و آخرین یکشنبه ذی القعده است
نماز و غسل رو فراموش نکنیم 👆
التماس دعا 🙏
🕊🦋🕊🦋🕊🦋
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون