eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست مهربان🌹 با صدای قوقولی قوی خروسِ ها از خواب بیدار شد. هنوز در فکرِ خواب دیشبش بود. پدربه خوابش آمد. او را در آغوش گرفت؛ بوسید و قول داد که به زودی می آید. از آشپزخانه سرو صدا می آمد. ازجا بلند شد و به آنجا رفت. مادر مشغولِ مرتب کردن کارد وِ بشقاب ها بود. سلام داد و نزدیک رفت. مادر با لبخند جوابش را داد. نشست واو را بغل کرد. گونه اش را بوسید. موهایش را مرتب کرد و گفت: _ علی جان، زود صبحانه ات را بخور. امروز خیلی کار داریم. باید حمام کنی و لباسِ نو بپوشی. با خوشحالی پرسید: _ بابا میاد؟ مادر گفت: _نه. دوستِ بابا میاد. بعد از صبحانه حمام کرد و لباسِ نو پوشید. دست هایش را در جیبِ کتش کرد. منتظر نشست. صدای زنگ که آمد با خوشحالی از جا پرید. مادر در را باز کرد. چادرش را مرتب کرد و گفت" _علی جان، سلام یادت نره. علی لبخندی زد و جلوی در منتظر ایستاد. دایی حسین به همراه مهمان ها وارد شد علی با صدای بلند سلام کرد. دایی حسین و دوستانش با خوشرویی جوابش را دادند. اما، دوستِ پدرش جلو آمد و او را بغل کرد و بوسید. علی با تعجب به او نگاه کرد. بوی بابا را می داد. دایی خندید و گفت: _چقدر زود با سردار دوست شدی؟ علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد. چقدر شبیه بابا بود. مادر تعارف کرد. همه روی مبل نشستند. سردار به اسباب بازی های علی نگاه کرد و گفت: _ماشین بازی می کردی؟ علی خندید و گفت: _بله. همیشه این قرمزه برای بابا بود. با هم مسابقه می دادیم. سردار روی زمین کنارش نشست و گفت: _منم ماشین بازی بلدم. من رو بازی می دی؟ علی باخوشحالی ماشین قرمز را به سردار داد. دایی حسین گفت: _آقا بفرمایید، بالا بنشینید. سردار با لبخند نگاهش کرد و گفت: _هر وقت فرمانده اجازه بده. و به علی نگاه کرد. علی خندید و گفت: _نخیر تازه شروع کردیم. مادر اشک گوشه چشمش را پاک کرد و به آشپزخانه رفت. ساعتی گذشت و هنوز علی اجازه نمی داد که سردار برود. بالاخره مادر گفت: _علی جان، آقا کار دارند باید جاهای دیگه هم برن. علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد و گفت:" _باشه. به شرطی که دوباره بیای با هم بازی کنیم. سردار صورتِ او را بوسید گفت: _قول می دم. دایی حسین از آن دو عکس گرفت. دوباره جمعه آمد. علی صبح زودتر از خواب بیدار شد. زود به آشپزخانه رفت. مادر گوشه ای نشسته بود وگریه می کرد. با ناراحتی به مادر نگاه کرد و گفت: _امروز دوستم نمیاد؟ مادر او را بغل کرد و گفت: _نه. دیگه نمیاد. دیشب رفت پیش بابا. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست مهربان🌹 با صدای قوقولی قوی خروسِ ها از خواب بیدار شد. هنوز در فکرِ خواب دیشبش بود. پدربه خوابش آمد. او را در آغوش گرفت؛ بوسید و قول داد که به زودی می آید. از آشپزخانه سرو صدا می آمد. ازجا بلند شد و به آنجا رفت. مادر مشغولِ مرتب کردن کارد وِ بشقاب ها بود. سلام داد و نزدیک رفت. مادر با لبخند جوابش را داد. نشست واو را بغل کرد. گونه اش را بوسید. موهایش را مرتب کرد و گفت: _ علی جان، زود صبحانه ات را بخور. امروز خیلی کار داریم. باید حمام کنی و لباسِ نو بپوشی. با خوشحالی پرسید: _ بابا میاد؟ مادر گفت: _نه. دوستِ بابا میاد. بعد از صبحانه حمام کرد و لباسِ نو پوشید. دست هایش را در جیبِ کتش کرد. منتظر نشست. صدای زنگ که آمد با خوشحالی از جا پرید. مادر در را باز کرد. چادرش را مرتب کرد و گفت" _علی جان، سلام یادت نره. علی لبخندی زد و جلوی در منتظر ایستاد. دایی حسین به همراه مهمان ها وارد شد علی با صدای بلند سلام کرد. دایی حسین و دوستانش با خوشرویی جوابش را دادند. اما، دوستِ پدرش جلو آمد و او را بغل کرد و بوسید. علی با تعجب به او نگاه کرد. بوی بابا را می داد. دایی خندید و گفت: _چقدر زود با سردار دوست شدی؟ علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد. چقدر شبیه بابا بود. مادر تعارف کرد. همه روی مبل نشستند. سردار به اسباب بازی های علی نگاه کرد و گفت: _ماشین بازی می کردی؟ علی خندید و گفت: _بله. همیشه این قرمزه برای بابا بود. با هم مسابقه می دادیم. سردار روی زمین کنارش نشست و گفت: _منم ماشین بازی بلدم. من رو بازی می دی؟ علی باخوشحالی ماشین قرمز را به سردار داد. دایی حسین گفت: _آقا بفرمایید، بالا بنشینید. سردار با لبخند نگاهش کرد و گفت: _هر وقت فرمانده اجازه بده. و به علی نگاه کرد. علی خندید و گفت: _نخیر تازه شروع کردیم. مادر اشک گوشه چشمش را پاک کرد و به آشپزخانه رفت. ساعتی گذشت و هنوز علی اجازه نمی داد که سردار برود. بالاخره مادر گفت: _علی جان، آقا کار دارند باید جاهای دیگه هم برن. علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد و گفت:" _باشه. به شرطی که دوباره بیای با هم بازی کنیم. سردار صورتِ او را بوسید گفت: _قول می دم. دایی حسین از آن دو عکس گرفت. دوباره جمعه آمد. علی صبح زودتر از خواب بیدار شد. زود به آشپزخانه رفت. مادر گوشه ای نشسته بود وگریه می کرد. با ناراحتی به مادر نگاه کرد و گفت: _امروز دوستم نمیاد؟ مادر او را بغل کرد و گفت: _نه. دیگه نمیاد. دیشب رفت پیش بابا. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریپلی به قسمت اول رمان شبهای بدون او👆👆🌹 هدیه نگاه مهربانتان 🌹 دوستان جدیدالورود خوش آمدید🌹 منتطر نظرات سازنده تون هستم✅ ⛔️کپی و فروارد رمان و داستان های کودکانه و دلنوشته ممنوع و حرام است⛔️ بقیه پست های کانال، کپی و فروارد بلا مانع است ✅
هدایت شده از طبیبِ جان 🇮🇷
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥برگزاری دوره جامع تربیت فرزند توسط موسسه تربیتی ✍🏻 منطبق با مبانی استاد پناهیان و تربیت عمیق دینی و براساس تکنیک‌های طبع، مزاج و شخصیت شناسی ❀←شامل 7 کلاس تربیتی: کلاس اول: فرزند آوری کلاس دوم: ایام بارداری کلاس سوم: تولد تا دوسالگی کلاس چهارم: از ابتدای 3 تا پایان 7 سالگی کلاس پنجم: ابتدای 8 تا پایان 14 سالگی کلاس ششم: ابتدای 15 تا پایان 21سالگی کلاس هفتم: دوران بعد از 21 سالگی هر کلاس شامل 15 جلسه با تدریس ← سید روح الله حسینی→ ✍️ جهت ثبت نام در دوره، کلمه " تربیت فرزند" رو به آی دی زیر ارسال بفرمایید:🔰 ⇨ @Admin_sabtnam ⇦ 💳هزینه ثبت نام در هر کلاس: 40 هزار تومان 🦋ویژه ی والدین، مربیان تربیتی و عموم مردم... ᪥ @IslamLifeStyles
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام صبح بخیر🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هر كس كه امام حسين عليه السلام را در روز عاشورا زيارت كند بهشت بر او واجب مى‏‌شود.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
💠 🔹نذر کردم تا بیایی هرچه دارم مال تو 🔸چشم های خسته پر انتظارم مال تو 🔹یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو 🔸آرزویم هیچ، قلب بیقرارم مال تو! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
📖 قرائت 🚩 روز سی و نهم 🔘شروع چله: ۹۹/۵/۳۰ 🏴 محرم ۹۹ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📖دعای هر روز ماه صفر📖 🔸يَا شَدِيدَ الْقُوَى وَ يَا شَدِيدَ الْمِحَالِ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِكَ جَمِيعُ خَلْقِكَ فَاكْفِنِي شَرَّ خَلْقِكَ يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ. 🌷 @IslamlifeStyles
هدایت شده از علیرضا پناهیان
💌 | امتحان‌های الهی، بستری برای خودشناسی 🌱 رزمایش همدلی: ghadir.org/hamdeli @Panahian_ir