حضور فعال و اثر گذار در روزهای نخستین دفاع مقدس داشتم
پس از حضور در مناطق مرزی شلمچه و در مدت کمی اقدام به شناسایی محل های نفوذ عناصر ضد انقلاب کردم و با توجه به آشنایی و تخصصم بعنوان تکنسین برق و هوش ذاتی و نظامی ام باعث شد با مشورت شهید جهان آرا و دیگر همرزمانم در سپاه خرمشهر خط آتشی از مواد انفجاری به طول 4 کیلومتر در طول خط مرزی ایجاد کنیم
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مورخ 20/6/59 به همراه برادر کوچکتر خودم بیژن دستیاری و سرهنگ پاسدار حاج احمد سلحشور فر، مشغول چینش مواد انفجاری در طول خط مرزی بودیم ،در این لحظه با توجه به آگاهی و اشرافیتی که به خطرات مواد انفجاری داشتم از همراهان خودم خواستم از محل دور بشن تا آخرین چاشنی را بازرسی و خط را آماده کنم
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
که ناگهان یکی از تله ها در اثر ریزش خاکریز منفجر و من در اثر شدت موج انفجار به درون نهر خیَن پرتاب شدم و در اثر وجود درگیری در منطقه پیکر م تا یک هفته مفقود می شه
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
بعد از گذشت یک هفته در کنار اسکله خرمشهر شناسایی و پیکرغرق به خونم رودرگمرک خرمشهرازآب می گیرند،بعدازتشییع باشکوهی که درشهرامیدیه انجام میشه ،برای تدفین و خاکسپاری به اهوازمنتقل میشه
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فرازی ازوصیت نامه ام✋
بسمه تعالی
دورود بر امام خمینی و ملت ایران پدر مادر برادر خواهر شاید نامه یا حرف آخر من باشد امیدوارم از من که به خاطر اسلام عزیز می جنگم ناراحت نباشید اگر شهید شدم برای من گریه نکنید که من زنده هستم چون این یک تحولی است از دنیا به دنیا پس سلام مرا به تمام
والسلام برادر ایرج دستیار
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دوستان بزرگوار،خوشحالم دعوتم کردین ❤️
نماز اول وقت یادتون نره🌷
تامیتونین راه شهدا🌷 رو ادامه بدین وتاآخرین قطره خونتون پشتیبان ولایت فقیه باشین
htta://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#داستان_کودکانه
وروجک 🌹
صدای قهقه وروجک بلند شد.
هادی و هدی، چشم هایشان را باز کردند.
هدی گفت:"باز این وروجک بلند شد. دیگه نمی ذاره ما بخوابیم."
هادی گفت:"من می دونم چه کار کنم. که اذیت نکنه. وقتی بابا داشت درستش می کرد، دیدم فنرهای پاش رو چه جوری چسبوند. الان می گیرمش. پاهای فنریش رو به تخت می بندم."
بعد از جا بلند شد. دنبال وروجک کرد.
وروجک روی پاهای فنریش پرید. روی تختِ هادی افتاد.
هادی خندید و گفت:" دیگه گیر افتادی."
بعد وروجک را لای ملافه پیچید.
به هدی نگاه کرد و گفت:" الان محکم می بندمش تا راحت بخوابیم."
وروجک التماس کرد": منو نبند. قول می دم، اذیت نکنم."
هدی گفت:"گناه داره. ولش کن."
هادی وروجک را رها کرد. او دوباره، بالا وپایین پرید. این بار؛ دوتایی دنبالش کردند.
وروجک بالای کمد پرید. برای آن ها شکلک در آورد.هادی هم ادای او را در آورد.
هدی با اخم به هادی نگاه کرد. هادی گفت:"چه کار کنم؛ اون داره شکلک در میاره."
هدی چیزی نگفت. جلو رفت تا وروجک را بگیرد. ولی دستش به بالای کمد نمی رسید.هادی چارپایه گوچکی را آورد. هدی لبخند زد و تشکر کرد.
هدی روی چارپایه رفت. دستش را به طرف وروجک دراز کرد. اما وروجک از بالای کمد، به روی تخت پرید.
هدی خواست اورا در هوا بگیرد. چارپایه از زیر پایش در رفت. روی زمین افتاد.
هادی فریاد زد. هدی گریه کرد.
وروجک ناراحت گوشه ای نشست.
مادر وارد اتاق شد.
هدی را بلند کرد و روی تخت گذاشت.
هادی گفت:"همه اش تقصیره وروجکه."
هادی وروجک را برداشت و تکان داد.
اما او تکان نخورد. هادی برایش شکلک در آورد. مادر با اخم به او نگاه کرد.
از اتاق بیرون رفت. وورجک گفت:" منو ببخشید. تقصیره من بود." هدی هنوز ناله می کرد و پایش را چسبیده بود.
هادی گفت:" اگر تو اذیت نمی کردی این جوری نمی شد."
وروجک سرش را پایین انداخت.
مادر با لیوانی شربت وارد شد. آن را به دست هدی داد.
وروجک را از هادی گرفت و توی قفسه عروسک ها گذاشت.
هدی شربتش را خورد و آرام خوابید.
مادر چراغ را خاموش کرد وبیرون رفت.
وروجک دیگر تکان نخورد.
(فرجام پور)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته🌹
در ظلمت شب به یاد یزدان چه خوش است
چون لحظه باریدن باران چه خوش است
دنبالِ نگاهت همه شب تا به سحر بیدارم
آوای سحر به وقت ایمان چه خوش است
دردی است به جانم که دوا نزد تو است
از یار رسد همیشه درمان چه خوش است
پایان شبم کاش که بیدار شوم
دیدار رخت در شب هجران چه خوش است
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
شبتون پر از نور خدا🌹
التماس دعا🌺
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون