eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
تا نتونی خودتو با خدا آروم کنی یه سره باید بدویی...❌ اگه باخدا ارومــ شدی اونوقت میبینی بدون اینکه میل داشته باشی دنیا میاد دنبالت☺️ پیامبر ص میفرماید هرکسی ناکام از دنیا میره مگر کسیکه به یاد خداست، او کامروا و خوشبخت از این دنیا میره✅ خوشا به حال این دسته .... اینا هم دنیا داشتن هم اخرت خدا میدونه که این ادمها چقدر غرق لذت و ارامش و خوشبختین ✅ آروم باشــ ... راحت بعد نماز بشین تعقیباتتو بخون. راحت تو مسجد بشین و منتظر نماز باش. فرار نکن...❌ خدا که بهمون تضمین داده، پس بشینیم پیش کسیکه همه چیز دست خودش کجا قراره بریم؟؟! ما میگیم نه نه باید بدووم برم فلان کارو انجام بدم😔 طعمه شیطان نباشیم.... ☄💥☄💥
یه آقایی بود خیلی انس داشت با مسجد همه مجالس رو شرکت میکرد یهو دیدیم کمتر میاد و تا اینکه اصلا پیداش نشد😐 بهش گفتیم چیشده چرا نمیای مسجد گفت بابا خیلی سرم شلوغه خیلی کاردارم اصلا وقت نمیکنم❗️ خوب کار زیاده که زیاده براش برنامه ریزی کن... مسجد،نماز اول وقت رو از دست میدی بخاطر چی؟" امام حسین(ع) روز عاشورا رزم رو تعطیل کرده نماز جماعت خونده✨ گفت نمیرسم😕 گفتیم ببین این نمیرسم یعنی اینکه کارای دنیاییت عقب میمونه و آسیب میبینا هی شوخی گرفت!!! تا مدتها پیداش نبود بعد که پیگیر شدیم دیدم ورشکسته شده و چند میلیارد کم اورده و فراریه 😔 (به نقل از استاد شجاعی) 🔰موقعیکه باخدا هستین آروم باشین مدام ساعتتونو نگاه نکنین کی تموم میشه، اضطراب رو بزارید کنار 🚫 وقتی کم میذارید هم از آخرتتون کم میشه هم از دنیاتون♨️ یخرج الحی من المیت... خدا هر ناممکنی رو برات ممکن میکنه💟 یه آمریکایی بود شیعه شده بود بهش گفتن تو چجوری شیعه شدی؟! گفت امریکا که بودم مطالعه کردم و تصمیم گرفتم شیعه بشم بعد زنگ زدم یکی از دوستام که مسلمون ولی سنی مذهب بود و با خوشحالی بهش گفتم فلانی منم میخوام مسلمون بشم اونم خیلی استقبال کرد و گفت خوب میخوای شیعه بشی یا سنی؟! بهش کفتم نمیدونم اینا یعنی چی😕 گفت ببین اسلام دوشاخه اس شیعیان و سُنیها و حق باشیعیانه✅ خداحافظی کردیم و منم رفتم دنبال مطالعاتم درمورد اهلبیت😍 بعد دو هفته رفیقمو دیدم بم گفت فلانی من اونروز زبونم اشتباهی برگشت خواستم بگم حق باسُنی هاست گفتم حق با شیعیانه تو چیکار کردی؟؟! گفتم هیچی من خودم پیدا کردم☺️
یکی دیگه مسیحی بود میگفت یه روز که دیگه خیلی کم آوردم تو خونه داد زدم خدایا من فقط تو رو دارم تو بدادم برس😭 گفت دیدم حالم عوض شد رفتم تو خیابون قدم بزنم دیدم یه کتاب انگلیسی افتاده زمین و روش نوشته اموزش عقاید اسلامی.. ورش داشتم و بردم خوندمش و مسلمون وشیعه شدم😍 اخلاص یعنی این☝️ هر کی که باشی باید از خدا بخوای تا بت بده🍃 همه چیز در ید قدرت خداست✅ از یه جایی بهت میرسونه که فکرشم نمیکنی✨ اخلاصمون رو تو نمازهامون نشون بدیم بعد نماز بشینین پای سجاده ،بخدا هرچه میخواین تو همین نشستن پای سجادها هست .... از خدا فرار نکنین ⛔️ بعضی از دوستان میپرسن خب حالا بشینیم چیکار کنیم ؟؟😒 برا هم دیگه دعا کنین ،تعقیبات بخونین ،ادم کم اوردین برا دعا کردن من درخدمتم😊 اصلا هیچکارم نکنی فقط بشینی سر سجاده خودش برکت میاره تو زندگی و بهت رامش میده هیچی نمیتونه شمارو از پا دربیاره⛔️ وسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌹 در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با 👇 ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️سیاست‌های زنانه ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه ✴️مسائل اعتقادی (فرجام‌پور) جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @asheqemola مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاحب قبر بی‌نشون سلام مادر❤️ برا زیارتت کجا بیام مادر؟! 👌 🎤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻در مواجهه با دشمن به دنبال کاپ اخلاق نباشید! ⚠️ اگر به خاطر ترس، انتقام نگیریم ... @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹 سلام و عرض ادب🌹 وقتتون بخیر و نیکی شرمنده امشب نرسیدم رمان را بنویسم. ان شاءالله عفو می فرمایید🌺 ممنونم از همراهی و صبوریتان 🌺 فرجام‌پور
آینه 🌹 بازهم از صدای جیغِ خودم از خواب پریدم. این کاووس های شبانه دست از سرم بر نمی داشت. پدر ومادر را خسته کردم. از بس مشاور و روانشناس رفتیم. کاش تمام می شد. از جا پاشدم و از بطری کنار تختم کمی آب خوردم. چراغِ اتاقم همیشه روشن بود. چون از تاریکی می ترسیدم. جلوی آینه رفتم. نگاهی به چهره غمزده ام انداختم. آه از نهادم بلند شد. مگر من چند سال دارم که زیر چشمانم گود افتاده و کنارِ چشمانم چروک برداشته. مشغولِ گشت زدن در فضای مجازی بودم. چند تا کانال و چند تا گروه؛ داشتم و هم کلاس ها و فامیل هم که شمار ه ام را داشتند و گاهی چت می کردیم. بابا راضی نمیشد گوشی برایم بگیرد. ولی خیلی اصرار کردم. چون بچه ها ی کلاس داشتند و فقط من نداشتم. دوست داشتم در جمعشان منم از فضای مجازی حرفی برای گفتن داشته باشم. اولش زیاد وقتم را نمی گرفت و بیشتر درس می خواندم. ولی آرام آرام، وقتِ بیشتری برایش می گذاشتم. مخصوصا شبهایی که روزِ بعدش تعطیل بودم. تا دیر وقت با بچه ها چت می کردیم. جک برای هم می فرستادیم و می خندیدیم. تا اینکه آن شب، ازیک ناشناس پیام دریافت کردم. اول جواب ندادم. ولی پیامش تکرار شد. _سلام. خوبی؟ بیداری؟ خوابت نمی بره؟ منم خوابم نمی بره؟ وبعد هِی ادامه داد. پیام دادم: _شما؟ _یک دوستِ تنها. وقت داری باهم صحبت کنیم؟ آخه خیلی دلم گرفته. هیچ کس را برای درد دل ندارم. اولش توجه نمی کردم و لی پیام هایش مدام می آمد و من کنجکاو بودم بخوانم. ولی جواب نمی دادم. تا اینکه یک شب؛ برام یک لطیفه فرستاد. و منم مثل کاری که برای دوستام انجام می دادم برایش یک لطیفه فرستادم. از خدا خواسته ادامه داد. خلاصه چت کردن هایمان شروع شد. وبعد از یک مدتی بهم گفت که می خواهد من را ببیند. اول از حرفش ترسیدم. ولی خیلی اصرار کردو من که به پیام هایش و حضورش عادت کرده بودم قبول کردم. در پارک قرار گذاشتیم. بعد از مدرسه؛ رفتم و دیدمش. یک پسر لاغر اندام و خوشگل و خوش تیپ.که البته ده دوازده سالی از من بزرگتر بود. با شرم و حیا نگاهش کردم. ولی او خیلی راحت شروع کرد به حرف زدن و ابراز علاقه کردن. می گفت: "مدرک دانشگاهی دارد و مهندس است." وخیلی ایده آل های من را برام گفت. و گفت که با خانواده ام صحبت کنم.که بیاید خواستگاری. اولش جدی نگرفتم. ولی بعد هر روز و شب پیام می دادو درخواستش را تکرار می کرد. بالاخره احساس کردم من هم از او خوشم می آید و بهتر از سیاوش پیدا نمی کنم. ولی محال بود پدر و مادرم راضی به ازدواج من شوند. تا زمانیکه به دانشگاه نروم و مدرک دانشگاهی نگیرم. پس شروع کردم به بهانه گیری کردن وبد خلقی کردن. خودم هم باورم نمی شد. که سوگل در دانه بابا؛ به راحتی بر خلافِ میل پدر ومادرش؛ اصرار به کاری کند. ناچار شدند بپذیرند و سیاوش تنها به خواستگاری آمد و با اصرار من خیلی زود محرم شدیم. درست مثلِ دختر بچه ای که عروسک تازه ای پیدا کرده، از بودن سیاوش ذوق می کردم. اما خوشی و خوشحالی من طولی نکشیدِ. دراولین گردش دونفرمان؛ که به پارک کوهستانی رفته بودیم. به دختری نگاه کرد و لبخند زد. دخترک هم لبخندش را بی پاسخ نگذاشت. اخم هایم در هم رفت. به صورتم.نگاه کرد و گفت: _چرا ناراحتی؟ _یعنی تو نمی دونی؟ _چی را؟ _برای چی به اون دختره لبخند زدی.؟ هنوز حرفم تمام نشده بود که محکم به صورتم سیلی زد. و بعد هم مرتب بد اخلاقی می کرد و عصبی می شد. از ترسم چیزی به پدر و مادرم نگفتم. چون می دانستم که خودم را سرزنش می کنند. از طرفی هم وقت هایی که سیاوش سرِ حال بود. مرتب حرفهای عاشقانه می زدو قربان صدقه ام می رفت. مانده بودم با رفتارِ ضد و نقیضیش چه کنم؟ و کسی راهم نداشتم تا راهنمایی ام کند.یک ماه گذشت. یک روز دوباره سیاوش دیوانه شده بود. وبی خودی شروع به بهانه گیری کرد. مرتب می گفت: _تو گوشی می خوای چه کار؟ نکنه با پسرهای دیگه چت می کنی؟ از کوره در رفتم و گفتم: _تو حق نداری به من تهمت بزنی. تا این را گفتم، از جا پاشدو کل اتاقم را به هم ریخت و به من حمله ورشد. پدر و مادرم به اتاقم آمدند. پدر سیاوش راگرفت و بعد هم زنگ زد پلیس. فکر کنم از قبل متوجه رفتارهای بد سیاوش شده بودند. بعد هم کار به دادگاه کشید و من از سیاوش جدا شدم. باورم نمی شد. مثلِ دختر بچه ای که عروسکش را گم کرده؛ سر در گم و پریشان بودم. از همه بدتر نیش و کنایه های دوستان و اطرافیان؛ آزارم می داد. و هنوز بعد از یک سال شبها کاووس می بینم. و افسوس می خورم بر عمر هدر رفته. و دانشگاه رفتن؛ که حسرتش به دلم مانده. دوباره نگاهم در آینه به چهره شکسته شده ام می افتد. لعنت به این زندگی. لعنت به فضای مجازی. لعنت به سیاوش. و فریادم در صدای خرد شدنِ آینه گم می شود. (فرجام پور)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا