بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین 🌺🔸🌺🔸🌺

#عناصر_انتظار #جلسه_پنجم موضوع مهدويت ،چون واقعا محفوظ هست و یک امر غيبى الهى هست،جاى خرافه زياد داره. 🔶بالاخره غيبه ديگه آقا! وقتى که آقا رو کسى ببينه ،گواهى که نمياره! لذا طرف مياد میگه من آقا رو ديدم... اینطوری جايى براى دروغ گفتن باز ميشه! 🔴🔴🔴 نمى خوام بگم تمام ملاقات هايى که با حضرت صورت مى گيره نعوذبالله دروغ هست. نه! ما رو چه به اين که بخواهيم تو اين عرصه ها وارد بشيم و به اين سادگى نقد بکنيم؟!

💢ولى مى خوام بگم يه موضوعى که، غيب الغيوب مطلق، تدبير کرده و توى ايمان به غيب، محفوظه، خب هرکى هر چى دلش بخواد میتونه براى خودش خيالبافى بکنه. و براى ديگران هم بافتنى هاى خودش رو عرضه بکنه!!! جايگاه خطرناکى است!❌ فلذا بحث هاى علمى در اين باره،بايد خيلى صورت بگيره . اينها آثار نگاه عامیانه به موضوع مهدویت بود. یک نکته ای هم‌ لازمه در اینجا گفته بشه اینکه ما احترام مي گذاريم به علاقه هاى فطرى ، به علاقه هاى ابتدايى، به همون نگاه عاميانه ،که تو خيلى ها رواج داره ☺️ و اون علاقه هايى که در دل جوشيده...

ما قطعا نسبت به حضرت ولى عصر (ارواحنا له الفداء) احترام مي گذاريم و بعد تازه با نگاه عالمانه خودمون می‌خواهيم اين علاقه رو افزايش بديم . ☝️ يه وقت دوستان فکر نکنند ما الان داريم عقلانى بحث مى کنيم ⛔️و عقلانى بحث کردن ،مقابل عاطفى برخورد کردن با قصه امام زمانه! تازه شما عقل رو، روشن بکنى منورالفکر که شدى ☝️ تازه عاطفه‌ت هم ،شعله ورتر خواهد شد 👏👏👏 و معرفت هم ،مايه تحکيم همون رابطه عاطفى است و موجب توسعه اين رابطه عاطفى... 🌺🌺🌺

🔶اين رابطه عاطفى که ابتدايى پديد مياد؛ بسياريش فطريه و بسياريش هم با برداشت هاى ابتدايى عوامانه‌ست . بايد اين برداشت‌هاى ابتدايى تکامل پيدا بکنه تا اين رابطه عاطفى ،در اين سطح حداقلى باقى نمونه .✅ ما انتظارمون از رابطه عاطفى،اين چيزى که الان تو مردم ما هست ،نيست! 🔴🔴 جوونا ،خوشحال نشيد از موج سنگين و رنگين و بسيار لذت بخشى که براى دعاى ندبه ها تو کشور ما راه افتاده! الحمدلله و المنه 🙏 ولی اين آخر کار ما نيست !☝️ آغازکار ماست.✅ ما دعاى ندبه رو آغاز کرديم ولى دعاى ندبه،براى آقا امام زمان اين نيست!☝️ ❌تازه ما به اين موج عاطفى هم راضى نيستيم! که البته علم و عمل میخواد که تحکيم پيدا بکنه 💪 والسلام علیکم و رحمة الله

🌌 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۷ "ثبات قدم" 🔹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... 🔸نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...😰 🔸چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... 🌷 سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری؟ ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟😥 بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... 🔸 در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ 😢 لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا؟ چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😓 - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کفو هم باشن تا خوشبخت بشن ... 🌷 من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفو من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...☺️ سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... 🔸 و گرنه فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی ها حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... 🔸راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... 🔹 اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و من... 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 @asraredarun اسرار درون

🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۸ 💢 علی مشکوک میزنه! 🔸 من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد. حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... 🔹سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم😋🍟🥙🥗🥘 🍳 من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود! دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد 🍟 🔸واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ... 🔹طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... 🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒 🔹 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... 🔹یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... 🔸شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!! 🔹یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ 😊 🔹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...😒 حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین... 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 @asraredarun اسرار درون

سلام 🌹 در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با 👇 ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️سیاست‌های زنانه ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه ✴️مسائل اعتقادی (فرجام‌پور) جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @masoomi56 مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e

┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 @asraredarun اسرار درون ┄┅─✵💝✵─┅┄

💞°| ﷽ |°💞 ☀️ #حدیث_روز 🌹 امام باقر (علیه السلام) : 📖هر کس زیارت عاشورا را بخواند ( از دور یا نزدیک ) ☜ و بر حسین علیه السلام ناله کند و امر کند اهل خود را که بدون تقیه بر حسین علیه السلام گریه کنند و اقامه کنند عزا را در خانه به اظهار جزع و همدیگر را بر مصیبت حسین علیه السلام تعزیت گویند، 🖤 ↫✓ من ضامن او مى‏ شوم نزد خدا که ثواب هزار حج ، هزار عمره و هزار غزوه براى او بنویسند.👌 📚{الکسیر العبادات فى اسرارالشهادات ص ۹۱} @asraredarun اسرار درون