اگر به شما بگویند از یک روز رفتارتان با فرزندتان فیلم تهیه شده، از دیدن آن به شما حسی خوبی دست می دهد وبه خود افتخار می کنید؟
یا خجالت زده می شوید و احساس گناه می کنید؟
مغز کودک شما هر روز از رفتار شما فیلم تهیه می کند ودر مغز خود ذخیره می کند و در آینده این فیلم ها را در مسیر زندگی خود تکرار می کند.
آگاهانه انتخاب کنید چه رفتاری را تا آخر عمر می خواهید در ذهن فرزندتان حک کنید.
تصور کن که فرزندت یک نوزاد است؛ حتی وقتی 12 ساله است...
آخرین آمار نشان می دهد که 90 درصد والدین این واقعیت را می پذیرند که در طول یک سال بارها و بارها بر سر فرزندان بین 2 تا 13 سال خود فریاد کشیده اند.
برای جلوگیری از داد و فریاد کردن بر سر بچه ها این روش را به کار ببرید: در اوج عصبانیت فکر کنید فرزند شما یک نوزاد است؛ حتی اگر واقعا این طور نیست.
اگر از شدت عصبانیت بیش از حد سر او داد و فریاد کردید بعد که به آرامش رسیدید کنارش بنشینید و به او یادآور شوید که حرکتش شما را عصبانی کرده اما شما هم نباید آن طور سرش داد و فریاد می کردید و بابت این موضوع متاسف هستید.
برای کودک اسم نگذارید...
کودکتان را با واژههایی مثل «کدو» یا «لاکپشت» صدا میکنید و ایرادهای او را با نسبت دادنش به یک موجود زنده به رخش میکشید؟!
گذاشتن اسم بهدليل تحقیر یا نسبت دادن یک ویژگی ناپسند روی کودک، میتواند اثرات مخربی در شخصیت و رفتار کودک بگذارد. درست است که برخی از کارشناسان هم توصیه میکنند در یک رابطه صمیمی، یک اسم لطیف و عاشقانه را برای کودک انتخاب کنید و هر ازگاهی با آن واژه صدایش کنید اما اسمهای تحقیر کننده هرگز در این گروه جا نمیگیرد.
والدینی که خشونت کلامی را در رفتارشان بروز میدهند به جای انتقاد از کار کودک ویژگیهای او را به شکلی تحقیر کننده بیان میکنند و مثل یک برچسب آن را روی کودک میچسبانند.
مهم نیست که این واژهها با آرامش و خنده به زبان بيايد یا با یک لحن تند. این صفتها در هر شرایطی که ادا شوند، به ارتباط شما آسیب میرسانند.
اگر میخواهید دست از این خشونت بردارید در مورد ویژگیهای منفی کودکتان با او صحبت کنید و بهجای اسمگذاری روی او، با هم برای محو کردن این ویژگیها تلاش کنید.
چنانچه کودکی مورد بی توجهی قرار گیرد سعی می کند از طریق منفی کاری و لجبازی توجه دیگران را به خود جلب کند.
مثلا جلوی تلویزیون می ایستد، هنگام صحبت کردن دیگران داد و بیداد می کند و موقع غذا خوردن از سر سفره بلند می شود.
والدین هنگام مشاهده ی چنین رفتارهایی با بحث های طولانی، خواهش و یا حتی تنبیه به رفتار منفی کودک توجه می کنند و بدین ترتیب به تدریج کودک می آموزد که برای کسب توجه دست به این رفتارها بزند.
اجازه بدهید حسّ کنجکاوی کودکانِ با خراب کردن اسباببازی ها یشان، پاسخ داده شود تا آرام آرام، جذّابیت این کار برای آنها از بین برود.
برخی معتقدند باید مراقبت از وسایل شخصی را از همان ابتدا به فرزند یاد داد؛ امّا این دسته از دو نکته غافلاند که
اوّلاً کودک، بویژه در سنین دو یا سه سالگی و پایینتر از آن، مراقبت از اشیای شخصی را در سالم نگهداشتن آنها نمیداند. او دوست دارد از وسایلش استفاده کند و خراب کردن اسباببازی را هم نوعی استفاده از آن میداند
ثانیاً کودکان هر اندازه به هفت سالگی نزدیکتر میشوند، حسّ مراقبت از وسایل در درونشان قویتر میشود.
[استاد عباسی]
هدایت شده از علیرضا پناهیان
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻تیزر مستند الا یا اهل العالم | پیاده روی اربعین در نگاه علیرضا پناهیان
👈🏻 مشاهده مستند و دریافت کیفیت های مختلف:
📎 Panahian.ir/post/32
#اربعین
@Panahian_ir
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 70 "خدا را ببین..." 💢 چند لحظه مکث کرد... –چون حاضر شدم به خاطرِ شما هر
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز 71
"غریبِ آشنا..."
🇮🇷 بعد از چند سال به ایران برگشتم ...
🌺 سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسینِ 7 ماهه داشت ...👶🏻
حنانه دخترِ مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ...
امّا وقار و شخصیتش عین مریم بود 👌🏼
از همه بیشتر ... دلم برای دیدنِ چهره مادرم تنگ شده بود... 💞
🏫 توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمامِ تصویر رو محو کرد ...😭
خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم...❤️
شادی چهره همه، طعمِ اشک به خودش گرفت...
💕 با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ...
🔹حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ...
محمدحسین که اصلاً نمی گذاشت بهش دست بزنم ... 😊
🏠خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشتِ همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم...😔
🌷اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ...
🔺 امّا من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدتِ خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشتِ تلفن همه چیز رو می شنیدم ... 📞
🔸غمِ عجیبی تمامِ وجودم رو پر کرده بود...😞 فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ...💓
چشمم همه جا دنبالش می چرخید...
🌌 شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش...😴
🌃 برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ...📖
رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ...
💞 یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکتِ نوازشِ دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت... 😭
–مامان ... شاید باورت نشه ... امّا خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود...
🔹و بغضِ عمیقی راهِ گلوم رو سد کرد....
📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز 71 "غریبِ آشنا..." 🇮🇷 بعد از چند سال به ایران برگشتم ... 🌺 سجاد ازدواج
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 72
" شبیه پدر "
❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ...
و من بی اختیار، اشک می ریختم ...😭
⭕️ غمِ غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم...
🔸– خیلی سخت بود؟...
🔹– چی؟...
🔸– زندگی توی غربت...
❇️ سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرتِ حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاهِ مادرم رو حس می کردم...
🌷–خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریکِ شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن...
🌺 _ اون موقع ها ... جوون بودم ... امّا الان می تونم حتی از پشتِ این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... ❣
🔵 ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو... ☺️
چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون...
😔 –کاش واقعاً شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشمِ هر کی بهش می افتاد جذبِ اخلاقش می شد ...
💢 _ ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی...
🔸 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ...
🦋 اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ...
علتِ رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جوابِ استخاره رو درک نمی کردم...
📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
@asraredarun
اسرار درون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e