eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش صبر به کودکان 🔸به کودک باید صبر کردن رو آموخت اما قبل از آن باید اعتماد به نفس و پشتکارش رو تقویت کرد و برای این کار: 🔹تا قبل از چهارده ماهگی تمام جهان باید به میل کودک باشه، به محض آنکه صورتش رو برگردوند غذا دادن رو متوقف کنید. 🔹اگر اتاق دیگری هستید با شنیدن صدای گریه‌اش شروع به حرف زدن کنید تا بدونه در راهید، این به کودک مثبت بودن امنیت و آرامش رو یاد میده. 🔹اما از دو سالگی موضوع بر عکسه، اگر فرزندتون از شما خواسته‌ای داشت چند ثانیه تا چند لحظه درنگ کنید. مثلا بگید بذار یه لیوان آب بخورم بعد کاری که خواستی رو انجام میدم اینجاست که کودک با صبر آشنا میشه. @asraredarun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین 🌺🔸🌺🔸🌺
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#عناصر_انتظار #جلسه_بیست‌وهفتم گفتیم که منتظر بايد روشنگرى کنه با نظام ولايى!👌 و این روشنگری ابع
از ويژگى هاى منتظر علاوه بر موارد دیگه، یک مورد هم اینه که "عاشق " بايد باشه.💞 این مورد در چهارمين عنصر انتظار که علاقه به فرج و وضع وطلوب بود پديد مياد! اما همه اينها با يک حرف ، به شدت ناقصه! و اون خود سازى معنوى هست.☝️✅ منتظران!🌺 منتظر نباشيد تا جامعه مهدوى براى شما درست بشود ،تا شما درست بشويد!☝️ شما "بندها" رو پاره کنيد... در جامعه مهدوى، ديگه بندی به دست و بال کسى نيست.👌 همه آماده پروازند!😍🕊 شما بايد خودتون، بندها رو بشکنيد!
به دوستان صدا و سيما عرض مى کردم؛ چرا سريال‌هاى اسلامى پخش مى کنيد که به صورت نا به جا کسى رو به دين دعوت مى کنيد⁉️ تو سريال‌هاتون ،چرا مردم رو از مرگ ترسونديد؟! میگن ترس از مرگ ،باعث میشه مردم خيلى از رفتار هاشون درست بشه! گفتم :خب شما اشتباه کردى! "مرگ" اين قدر ترس نداره ! شما با يه ابزار غلط ،میخوای به هدف درست برسى؟!😒 مرگ رو تو کوير دارى نشون میدى تا مردم بترسند از مردن؟😳
طرف گفت من از خدا مى ترسم، آقا فرمود چرا مى ترسى؟ گفت آقا گناه کردم مى ترسم.😢 فرمود گناه نکن! نترس!😊👌 آقا فعلا میترسه بذار بترسه تا فعلا گناه نکنه!😏 به هر شيوه اى باید مجاب بشه گناه نکنه! به هر شيوه اى⁉️ تو حق ندارى کسى رو فريب بدى!👌 با تبليغات به "حجاب" دعوتش کنى ؛ حق ندارى!☝️ تو حق ندارى به روش غلط، کسى رو به نماز خوندن وادار بکنى!☝️ جامعه خودت رو مواظب باش! تو اين جامعه دينى ، باید با حفظ کرامت انسانى، همه به سوى دين حرکت بکنند!✅🌸
فعاليت فرهنگى تو دانشگاهت ،میخواى انجام بدى ؛ اين فعاليت فرهنگى رو مواظب باش!☝️ مياد میگه حاج آقا شما خوب صحبت مى کنيد ؛ بلند شو بيا دانشگاه ما!😳 گفتم اصلا اين غلطه.❌ چرا کسى که خوب صحبت مى کنه ؛ هميشه باید صحبت کنه ؟! ما نبايد هميشه پر جاذبه حرف بزنيم!☝️ اين غلطه! آقا جاذبه نداشته باشه کسى نمياد!😐 گفتم برو یه دونه يه دونه ، آدم درست کن!✅ تا کى میخواى بچه گيت رو حفظ بکنى ؛ که با کارتن تام و جری بايد تو رو حفظ کنند!😏 يه کسى تا قصه نگه تا زيبا تو رو جذب نکنه قشنگ گوش نمیدى!😐 بچه مذهبى هاى دانشگاهتون ،چند نفرند؟ ده نفرند؟ ده نفر بسه!🌸 خودتون دور همديگه بشينيد ، به يه آقاى روحانى که قرآن بلده ترجمه کنه تفسير میفهمه ولی خب بلد نيست قشنگ صحبت کنه ؛ شما بشينيد گوش بديد ؛ اشک بريزيد!😢
شما که آدميد! شما که نمیخوايد کسى شما رو جذب کنه!👌✅ کرامت انسانى خودت رو رعايت بکن، اينقدر لازم نباشه تو رو جذبت بکنند!👌 فيلم‌ها ،موسيقی ها، تو رو بد بار آوردند! حتما باید يه نفر دل منو ببره!😌 اون کارى که امام زمان با تو میخواد بکنه ؛ مى خواد "‌بند ها" رو برداره اما اول تو خودت "بندها" رو پاره کن.🕊 والسلام علیکم و رحمة الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از فرم های مشاوره استاد فرجام پور
مژده 💥💥💥 بالاخره گروه تنهامسیری ها تشکیل شد😍 آشنایی با تنهامسیر آرامش راه رهایی از رنج ها راه قدرتمند شدن در دین و دنیا راه برخورد صحیح با امتحانات الهی آغاز مرحله جدید از زندگی 🌺 https://eitaa.com/joinchat/72679572Cdd29ca97e3
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سـی_و_یک ✍ نشستن در یک تاکسی زرد آن هم در کشوری که کا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍در همهمه ی فکری خودم و مادر،‌راهی هتل شدیم ذهنم،‌میدانی جنگ زده بود برای بافتن و رشته کردن اینجا هتلهایش هم زیبا بود و من گیج ماندم از آن همه تلاشِ‌ غولهای قدرت برایِ سیاه نمایی پیرمرد راننده لبخند زد دربان هتل لبخند زد مسئول رزرو لبخند کارگر ساده که حامل چمدانها بود لبخند زداینجا جنس لبخند آدمهایش فرق داشت اینجا لبریز بود از مسلمانان ترسو... در اتاقم را محکم بستم و برای اطمینان بیشتر یک صندلی پشت آن قرار دادم من حتی از لبخند مسلمان ترسو هم میترسیدم دانیال همیشه میخندید بعد از چند ساعت استراحتِ نافرجام به سراغ متصدی هتل رفتم باید چند کارگر برایم پیدا میکرد تا آن خانه ارواح، بازیافت میشد چند لغت فارسی را کنار یکدیگر چیدم نمیداستم میتوانم منظورم را برسانم یا نه اما باید تلاشم را میکردم متصدی جوانی خوش چهره بود با رنگی آسیایی مقابلش ایستادم. با مهربانی نگاهم کرد جملاتِ از پیش تعیین شده را گفتم لبخندش پر رنگتر شد احتمالا نوعی تمسخر مطمئنا کلماتم معنیِ خاصی را انتقال نداد پرسید،‌میتوانم انگلیسی صحبت کنم و من میتوانستم این ملت با زبان بین الملل هم آشنا بودند یعنی اسلام جلویشان را نمیگرفت کمی عجیب به نظر میرسید... ماجرای خانه را برایش توضیح دادم و او قول داد تا چند نفر را برای این کار پیدا کند فردای آن روز آدرس را به کارگران دادم و به همراه مادر راهی خانه شدم این خانه و حیاتش اگر زیرِ‌خروارها خاک و برگ هم دفن میشد،‌جای تعجب نبود دوریِ چندین ساله این تبعات را هم داشت دو کارگر نظافت حیات و دو کارگر نظافت داخل خانه را به عهده گرفتند وقتی درِ‌چفت شده را به سختی باز کردم مقداری خاک به سمتم هجوم آورد و من ترسیدم زنده به گوری کمترینِ‌ لطفِ‌این دیار و مردمانش است!خاطراتِ کودکی زنده شد درست در لابه لای مبلهای تار بسته از عنکبوت و زیر سیگاریِ دفن شده در غبارِ‌پدر اینجا فقط دانیال میخندید و من می دویدم او به حماقتم در دلبستگی و من در پی فرار از وابستگی مادر با احتیاطی خاص وسایل را زیرو رو میکرد گاه لبخند میزد گاه میگریست با یان تماس گرفتم آرامشِ‌ چهره اش را از اینجا هم میتوانستم ببینم کجایی دختر ایرونی جمله اش کامل نشده بود که صدای عصبی عثمان گوشم را آزار داد هیچ معلومه کدوم گوری هستی آخه تو کی میخوای مثه بقیه آدما زندگی کنی هیچ وقت اگر هم میخواستم،‌ خدایِ‌ این آدمها بخیل بود! حوصله ایی برای پاسخگویی نبود،‌پس گوشی را قطع کردم چندین بار گوشیم زنگ خورد عثمان بود جواب ندادم.ناگهان صدایی عجیب در حیات پیچید صوت داشت آهنگ داشت چیزی شبیه به کلماتِ‌ سجاده نشینِ مادر انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام درد به معده و سرم هجوم آورد حالم خوب نبود و انگار قصد برتر شدن داشت کاش گوشهایم نمی شنید منبعِ‌ این صداها از کدام طرف بود بی حس و حال، جمع شده در معده، رویِ‌یکی از پله ها نشستم یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت شیرِ آبِ‌کنارش را بازکرد آّب با فشار و رنگی زرد از آن خارج شد مرد چه میکردیعنی وضو بود اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمیدادند روبه رویم ایستاد:خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه مزحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد مشتی این فارسی بلد نیست حالا مجبوری الان نماز بخوونی برو خونه بخوون مرد سری تکان داد نمازو باید اول وقت خووند پسر جوان سر از تاسف تکان داد یعنی مسلمان نبود دختری جوان از خانه خارج شد مشتی قبله اینوره سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز پیرمرد تشکری پر محبت کرد ممنون دخترم ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی دختر ایستاد نه ظاهرا از اهل سنت هستن اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت نه مثه ما نماز خووند مهرم نداشت پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک در گوشه ایی از باغ ایستاد سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد نماز خواند تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت سجده رفت اما به روی سنگ خدای این مردمان در این سنگ خلاص میشد چقدر حقیر!صدای گوشی بلند شد اینبار یان بود دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله اون دیوونه که گذاشت رفت برای کنترل درد معده نفسهایی عمیق کشیدم صدایش نگران شد سارا حالت خوبه نه خوب نبود سکوت کردم سارا ما با هم دوستیم پس بگو چی شده مشکل کجاست حال مادر چطوره چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ‌ کارگر بود از اینجا بدم میاد باز هم صدایش نرم شد و حرف هایش پر از آرامش! ⏪ ... @asraredarun اسرار درون