هدایت شده از علیرضا پناهیان
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ حاضری وضع عادی زندگیت رو بهم بزنی؟
🔥 جرم مردم مدینه بعد از پیامبر این بود که حاضر نشدند زندگی عادی خود را تغییر بدهند!
👈🏻 این کلیپ از جلسه اول مبحث "ضرورت شناخت امتحانات الهی" تهیه شده است.
#تصویری
@Panahian_ir
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
سلام خواستم تشکر کنم بابت هماهنگ کردن زمان مشاوره، از خانم فرجام پور عزیز هم بابت مشاوره تشکر میکنم و همینطور از استاد حسینی بزرگوار که این علم رو برافراشتن خدا همه شما رو حفظ کنه ان شاالله، واقعا پیدا کردن مشاوری که مبانی اسلامی رو پیاده کنه خیلی سخت شده، باز هم از خانم فرجام پور عزیز تشکر میکنم که خیلی خوب راهنماییم کردن حس کردم خواهر بزرگتر من هستن
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
خدا را شکر 🌺
هر چه هست لطف خداست و بس🌹
محتاج دعای خیر شما خوبان هستم🌹
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هـشـتـاد ✍“نه” گفتم و قلبم مچاله شد.. “نه” گفتم و زما
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هـشـتـاد_و_یـک
✍باید حدسش را میزدم. سرش را میبریدی از اصولش نمیگذشت.
ابرویی بالا دادم: فکر نمیکنم حرف خاصی واسه گفتن باشه.. پس اجازه بدین رد شم..
ابرویی در هم کشید. این پسر اخم کردن هم بلد بود: اگه حرف خاصی نبود، امروزو مرخصی نمیگرفتم بیام اینجا.. پس باید..
“باید” اش زیادی محکم بود و استفاده از این کلمه در برابر سارا نوعی اعلام جنگ محسوب میشد.
با حرص نفس کشیدم. تن صدایم کمی خشن شد: باید؟؟ باید چی؟؟
انگار قصد کوتاه آمدن نداشت. سخت و مردانه جواب داد: باید جواب سوالمو بدین..
کدام سوال؟؟ گیجی به وجودم تزریق شد و حالم را فراموش کردم: سوالِ ؟؟ چه سوالی؟؟
بدون نرمش در مقابلم ایستاد و دستانش را کنار بدنش پایین آورد: چرا به مادرم گفتین نه؟؟
این سوال چه معنی داشت؟؟؟
دوست داشتن؟؟ یا عصبانیت برایِ خورد شدنِ غرور جنگی اش؟؟
مخلوطی از احساسات مختلف به سمتم هجوم آورد.
او چه میدانست از خرابیِ این روزهایم؟ و فقط زخم خورده ی یک جواب منفی و شکسته شدنِ غرورش بود..
کاش میشد پنج انگشتم را روی صورتش حک کنم تا شاید خنک شود این دلتنگیِ سر رفته از ظرفِ وجودم.
سوالش را به همان تیزی قبل تکرار کرد. و من پرسیدم که مگر فرقی هم دارد؟؟
و او باز با لحنی سرکش جواب داد که اگر فرق نداشت، وقتش را اینجا تلف نمیکرد.و چه سرمایی داشت حرفهایش..
این مرد میتونست خیلی بد باشد.. بدتر از عثمان و زیباتر از صوفی.
و چه میخواست؟؟ اینکه به من بفهماند با وجودِ سرطان و عمرِ کوتاه، منت به سرم گذاشته و خواستگاری کرده؟؟ اینکه باید با سر قبول میکردم و تشکر؟؟
زندگی برادرم را به او مدیون بودم. پس باید غرورش را برمیگردانم.
من دیگر چیزی برایِ از دست دادن نداشتم. عصبی ونفس نفس زنان با صدایی بلند خطابش کردم: سرتو بگیر بالا و نگام کن..
اخمش عمیقتر شد . اما سر بلند نکرد..
اینبار با خشم بیشتر فریاد زدم که: سرت را بلند کن و خوب تماشا.
حیاط امامزاده در آن وقت ظهر خیلی خلوت بود، اما صدایِ بلندم با آن زبانِ غریبِ آلمانی، توجه چند پیرزن را به طرفمان جلب کرد.
سینه ی حسام به تندی بالا و پایین میرفت و این یعنی دوز عصبانیتش سر به فلک میکشید.
با چشمانی به خون نشسته سر بلند و به صورتم نگاه انداخت.
این اولین دیدارِ چشمانش بود.. رنگِ نگاهش درست مثل فاطمه خانم قهوه ای تیره بود.
باید اعتراف میکردم یه نگاه حلاله..
-پس خوب تماشا کن.. میبینی، ابروهام تازه دراومده.. ولی خب با مداد پر رنگشون کردم.
شالم را کمی عقب دادم ببین .. موهام واسه خاطر شیمی درمانی ریخته.. البته بگمااا، اگربا دقت به سرم دست بکشی، تارهایِ تازه جوونه زدشو میتونی حس کنی..
ولی خب، سرطانه دیگه.. یهو دیدی فردا دوباره رفتم زیر شیمی درمانی و هیچی از این یه سانت مو هم نموند..
صورتمو ببین.. عین اسکلت..
از کلِ هیکلم فقط یه مشت استخون مونده و یه جفت چشم آبی که امروز فرداست دیگه بره زیرِ خاک..
پس عقلا این آدم به درد زندگی نمیخوره..
چون علاوه بر امروز فردا بودن.. مدام یا درد داره یا تهوع..
همش هم یه گوشه افتاده و داره روزایِ باقی مونده رو با خساستِ خاصی نفس میکشه که یه وقت یه ثانیه از دستش در نره..حالا شما لطف کردی.. منت به سرم گذاشتی اومدی خواستگاری..
من از شما تشکر میکنم.. و واسه غرور خورد شدتون یه دنیا عذر خواهی میخواستی همینا رو بشنوی؟؟
اینکه اگه جواب منفی بود واسه ایرادهایی که خودم داشتم و شما در عین جوونمردی کامل بودی؟؟
باشه آقا من پام لبِ گوره. راحت شدی؟؟
دستانش مشت شد، آنقدر سفت و سخت که سفید شدنشان را میدیدم..
و بی هیچ حرفی با قدمهایی تند چند گام به عقب گذاشت و رفت..
منِ بیچاره از زورِ درد رویِ زمین نشستم و قدمهایِ خشم زده اش را نظاره گر شدم..
⏪ #ادامہ_دارد...
📝نویسنده: اسعد بلند دوست
@asraredarun
اسرار درون
〰🌺〰🌺〰🌺〰🌺〰🌺〰
📣📣📣📣📣📣
مژده مژده به خانم های گل🌷
بالاخره انتظار به سر اومد😍
ایـن گروه ردهسنـےنداره✋🏻
از نـ9ـهسـالهتانـ99ـودونـهساله👦🏻🧓🏻
بهمطالبشنیازدارند💞
🔴بزرگترین گروه ترک گناه🤗💪
بر اساس مباحث تنهامسیر😍💥
🔖با تدریس خانم فرجام پور،
مشاور خانواده و اعتقادی👨👩👧👦
لطفا دیگه درخواست ندید فقط
بشتابید تا از تدریس جا نمونید👏👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2030764188C16c3023857
〰🌺〰🌺〰🌺〰🌺〰🌺〰
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى كه آنها را برگزیدهاى، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان، از تو مى خواهم گناه خطاكاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى.✨
مگه میشه مادر اینقدر مهربان😭 به خاطر محبت و بزرگیش خطا نکنیم
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#یا_بقیة_الله_عج
مے آیے از تمامِ جهان مهربانترین
روزے بہ ربناے زمین، آسمانترین
رخ میدهے میانِ تپشهاے روز ها
اے اتفاقِ خوبِ من اے ناگهان ترین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀