eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
369.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 ۱۸۰ درجه اختلاف نظر بین زن و شوهر 🔴 @asraredarun ┄┅─✵💞✵─┅┄
❤️اگر همسرت قهر کرده 🔺اورا دریاب 🔺اورا تنها نگذار 👈بگذار بداند احساسش برایت اهمیت دارد 👈همسرت چیزی از دیگران کم ندارد، نگاه تو فرق دارد @asraredarun
💖😇 آیا شما خوشتان می آید کسی به شما بگوید که این کار را بکن وآن کار را نکن؟ 🔺مردها هم مثل شما دلشان نمیخواهد کسی مدام از انها بخواهد که زیر و رو شوند تا آنجا که میتوانید مردتان را آنچنان که هست قبول کنید.😊👌 💖🤗 اگر او خسته است و میخواهید مطلب مهمی را بگویید بلافاصله به اصل مطلب بروید و حاشیه پردازی نکنید. اگر نیاز به دانستن جزییات باشد خودشان پرس و جو می‌کنند😉 💖 به هر طریق ممکن..محبتتان را به او نشان دهید وچرتکه نیاندازید. دنبال یک موقعیت خاص نباشید خیلی از مردها هستند که از خود شما هم رمانتیک ترند.🤗❤️ 💖 وقتی او دارد افکار و عقایدش را به شما میگوید توی ذوقش نزنید همیشه و همه جا نشان دهید که برایش احترام قایل اید.😌 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎ 💖 هرگز به همسرتان دروغ نگویید دروغ تمام ساخته های ذهنی همسرتان را تخریب میکند و باعث از بین رفتن 4 ایتم مهم می شود : 🔸اعتماد 🔸قول 🔸رابطه 🔸قلب ‎‌ 💖 💗 کم توقع باشیم؛ از همسرمان آن قدر انتظار داشته باشیم که بتواند به انتظارات پاسخ دهد. 💗 گذشت کنید؛ مطمئنا زندگی بدون خطا نیست و هر کدام از ما دچار اشتباهاتی می شویم و با گذشت می شود زندگی شیرین‌تری داشت. 💗 این را قبول کنید که او با یکسری عادات و خو ی ها بزرگ شده است و راحت نمی تواند آنها را کنار بگذارد. به او فرصت دهید. ‎@asraredarun
😍💖 خدایا شکرت ❣ واسه اینکه کسیو تو راه ❣ زندگیم قرار دادی ،❣ که هر لحظه از عمرمو وقتی کنارشم ❣ احساس خوشبختی میکنم😍😘❤️💕❣💕 @asraredarun ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ حضرت ام البنین چه نیت هایی کرده بود که خداوند چنین فرزندانی بهشون داد...؟ 👤حاج آقا پناهیان @asraredarun اسرار درون
▪️▪️▪️زیارت نامه ام البنین ▪️▪️▪️ @asraredarun اسرار درون
✳️ اعمال مستحبی پر ثواب قبل از خواب 🌘 حتما با وضو بخوابید. @asraredarun اسرار درون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌹 در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با 👇 ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️سیاست‌های زنانه ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه ✴️مسائل اعتقادی (فرجام‌پور) جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @masoomi56 مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
سلام و عرض ادب خدمت شما خواستم تشکر کنم از خانم فرجام پور بزرگوار، که بعد از مطرح کردن مسئله ای که برام پیش اومده بود و ذهنم رو درگیر کرده بود هم خیلی خوب و عالی بنده رو راهنمایی کردند هم حس آرامش فوق العاده ای رو منتقل کردند که بی شک، نشان از علم و تجربه ی توأمان ایشون داشت در پناه حق پاینده باشند ان شاء الله🌸 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 خدا را شکر🌹 همه از لطف خداست🌹 الهی که همیشه سلامت باشید التماس دعا🌺
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صـد_و_شـشـم ✍آن نیمه شبِ پر هیاهو، من فقط اشک ریختم و
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍صورتش مثه همیشه زیبا و معصوم بود. با ته ریشی که حالا بلندتر از قبل، موهایِ آشفته اش را به رقص درمیآورد.. خستگی در مویرگ به مویرگِ سفیدیِ پنهان شده در خونِ چشمانش جیغ میزند و من دلم لرزید برایِ لبخندِ تلخ و مظلومِ لبهایش که آوار شد بر سوزشِ دلم و خرابه هایِ قلبم.. توجهش به من بود.. تبسم صورتش عمیقتر شد و پا جفت کرد برایِ احترامی نظامی.. اما من ظالم شدم و رو گرفتم از دلبریهایش.. دانیال به محض ورودمان به اتاق روبه رویم ایستاد و چشمانش را ریز کرد دعواتون شده؟ و من با “نه” ایی کوتاه، تن به تخت و چشم به خواب هایی آشفته سپردم.. روز بعد اربعین بود و من دریایِ طوفان زده را در زمین عراق تجربه کرد.. سیلی که هیچ شناگری، یارایِ پیمودنش را نداشت و همه را غرق شده در خود، به ساحل میرساند.. آن روز در هجومِ عزدارانِ اربعین هیچ خبری از حسام نشد.. نه حضوری.. نه تماسی.. آتش به وجودم افتاده بود که نکند دعایم به عرش خدا میخ شده باشد و مردِ جنون زده ام راهی.. چند باری سراغش را از برادرم گرفتم و او بی خبر از همه جا، از ندانستن گفت و وقتی متوجه بی قراریم شد ، بی وقفه تماس گرفت و مضطرب تماشایم کرد نبضِ نگاهِ مظلوم و پر خواهشِ حسام در برابر دیده و قلبم رژه میرفت.. کاش دیشب در سرای حسین (ع) از سر تقصیرش میگذشتم و عطرِ جنگ زده ی پیراهنش را به ریه میکشیدم.. دلشوره موج شد و به جانم افتاد.. خورشیدِ غروب زده آمده بود اما حسام نه..دیگر ماندن و منتظر بودن، جوابِ نا آرامی ام را نمیداد.. آشفته و سراسیمه به گوشه ایی از صحن و سرایِ امام حسین پناه برم. همانجا که شب قبل را کنارِ مردِ مبارزم، کج خلقی کردمو به صبح رساندم. افکارِ مختلفی به ذهنم هجوم میآورد. چرا پیدایش نمیشد؟ یعنی از بداخلاقی هایِ دیشبم دلخور بود؟ کاش از دستم کلافه و عصبی بود. اما من میشناختمش، اهل قهر نبود. یعنی اتفاقی بد طعم، گریبانِ زندگیم را چنگ میزد؟ ای کاش دیشب خساستِ نگاه را کنار میگذاشتمو یک دل سیر تماشایش میکردم. وحشت و استرس، تهوع را به دیواره هایِ معده ام میکوبید و زانو بغل گرفتم از سر عجز.. زیرِ لب نام حسین (ع) را ذکر وار تکرار میکردمو التماس که منت بگذار و امیرمهدیِ فاطمه خانم را از من نگیر.. روز اربعین تمام شد.. اذان گفته شد.. نماز مغرب و عشا خوانده شد.. اما… اما باز هم خبری از حسامِ من نشد.. حالا دیگر دانیال هم موبایلش خاموش بود و خودش ناپیدا.. چند باری مسیرِ هتل تا حرم را دوان دوان رفتمو برگشتم.. حس کردم.. برایِ اولین بار، در زمین کربلا، زینب را حس کردم.. حالِ ظهرِ عاشورا و ایستادنِ پریشانش بر تل زینبیه.. آرزویِ حسام ، داغ شد بر پیشانی ام.. من مگر از زینب بالاتر بودم؟ چرا هیچ خبری از مردانِ زندگیم نبود نمیدانم چرا اما به شدت ترسیدم من در آن سرزمین غریب بودم اما ناگهان حس آشنایی، احساسم را خنک کرد از حرم به هتل رفتم به این امید که دانیال برگشته باشد اما نه.. درد معده امانم را بریده بود و قرصها هم کارسازی نمیکرد. کمی رویِ تخت دراز کشیدم.. ما فردا عازم ایران بودیمو امروز حسام اصلا به دیدنم نیامده بود.. ما فردا عازم ایران بودیمو دانیال غیبش زده بود.. ما فردا عازم ایران بودیمو من سرگشته خیابانهایِ کربلا را تل زینبه میدیدم.. مدام به خودم دلداری میدادم که تو همسر یک نظامی هستی.. امیرمهدی اینجا در ماموریت است و نمیتواند مدام به تو سر بزند.. ناگهان به یاد دوستانش در موکب علی بن موسی الرضا افتادم. حتما آنها از حسام خبر داشتند. چادر بر سر گذاشتمو به سمت در دویدم که ناگهان در باز شد.. ⏪ ... 📝نویسنده:اسعد بلند دوست @asraredarun اسرار درون