عدم تمرکز در نوجوانان
محیط بینظم و شلوغ از مهمترین عوامل عدم تمرکز است و سبک زندگی نیز تاثیر بسیار زیادی در عدم تمرکز فرد دارد.
سبک زندگی شامل میزان خواب، ورزش و نوع تغذیه است که هر کدام از این عوامل تاثیر زیادی در عدم تمرکز فرد دارد. اگر بخواهیم عدم تمرکز نوجوانان را مورد بررسی قرار دهیم باید این راهکارها را بهدقت اجرایی کنیم. اولین درمان عدم تمرکز نوجوانان، کاهش عوامل حواسپرتی و دوری از تلویزیون، کامپیوتر و موبایل در حین انجام کار یا مطالعه است.
دومین راهکار تقسیم کارهای بزرگ به کارهای کوچکتر و داشتن زمانبندی و اولویتبندی است. انجام دادن یک کار بزرگ موجب خستگی فرد نوجوان عدم تمرکز نوجوانان میشود. وقتی کار یا مطالعه برای یک نوجوانان به قسمتهای کوچکتری تبدیل شود و او بتواند آنها را اولویتبندی کند و در زمان خود به انجام رساند، کمتر با مشکل عدم تمرکز روبهرو میشود. باید در نظر داشت که تبدیل تکلیف به یک عادت برای نوجوانان میتواند کاهش عدم تمرکز هنگام مطالعه و خیالپردازی را به همراه داشته باشد.
فعالیت بدنی در کنار تغذیه سالم میتواند یکی از راههای درمان حواسپرتی و عدم تمرکز باشد؛ زیرا فعالیت بدنی به همراه تغذیه سالم بهصورت مداوم سبب کاهش استرس و اضطراب میشود و کاهش استرس و اضطراب خود دلیلی بر کاهش عدم تمرکز است. استراحت کافی نیز یکی از راههای کاهش عدم تمرکز است. استراحت کافی خستگی نوجوان را کاهش میدهد و خستگی کمتر تمرکز بیشتر را به همراه دارد.
استراحت در میان کارها یا مطالعه نیز از عواملی است که هم سبب میشود مغز استراحت کند و آماده انجام فعالیت جدید شود و هم سبب میشود خستگی فرد یا نوجوان کمتر شده و تمرکز روی کار یا مطالعه بیشتر شود.
یکی دیگر از درمانهای عدم تمرکز نوجوانان این است که عادت کنند تا در برابر حرکات و صداهای کوچک حساس نباشند و تمرکز خود را حفظ کنند. این تمرین و عادت سبب میشود تا در ادامه زندگی خود از تمرکز بالایی بهرهمند شوند. لازم به ذکر است که انجام بازیهای فکری تاثیر بسیار مثبتی در افزایش تمرکز جوانان دارد و میتواند میزان حواسپرتی را در آنها کاهش دهد
@asraredarun
درمان عدم تمرکز در کودکان و نوجوانان
یکی از راههای درمان حواسپرتی این است که همیشه خود را در حال انجام کار موردنظر تجسم کنید. این تجسمسازی سبب میشود تا ذهن درگیر کار شود و با دقت بیشتری تمام جوانب را در نظر گیرد و از آنجایی که این موضوع در ذهن تجسم شده، در هنگام انجام کار واقعی نیز میتواند بهعنوان یادآوریکننده نقش بهسزایی را در کاهش حواسپرتی ایفا کند.
عوامل مهم دیگری نیز در درمان حواسپرتی مفید هستند. یکی از این عوامل، کاهش مدت زمان تماشای تلویزیون است. برای مثال وقتی شما در حال دیدن تلویزیون هستید و همزمان با آن غذا نیز میخورید، تمام تمرکز ذهن به تلویزیون است و غذا خوردن بهصورت ناخودآگاه انجام میشود و ذهن تمرکز کافی برای غذا خوردن ندارد؛ همین موضوع به مرور زمان سبب کاهش تمرکز میشود که درنهایت حواسپرتی را به دنبال دارد. در نتیجه سعی کنید از مدت زمان تماشای تلویزیون بکاهید و از انجام کارهای مختلف همزمان با دیدن تلویزیون پرهیز کنید.
هیچوقت چندین کار را با هم انجام ندهید. این عمل سبب میشود تا بهمرور عدم تمرکز در شما زیاد شده و نهایتا حواسپرت شوید. در نظر داشته باشید که دوری از استرس و نگرانی و همچنین داشتن خواب کافی سبب درمان حواسپرتی میشود.
عدم تمرکز و حواسپرتی جز مواردی است که از کودکی و نوجوانی در فرد آغاز میشود و اگر در ابتدا با انجام راهکارهای مناسب مانع آن نشوید مشکلات زیادی را برای فرد در آینده ایجاد میکند. عدم تمرکز هنگام مطالعه و خیالپردازی در نوجوانان، از علائم اولیه حواسپرتی است.
همانطور که گفته شد عوامل حواسپرتی دارای دو نوع درونی و بیرونی هستند و باید بیشتر به عوامل درونی و ذهنی توجه کرد. راههایی برای درمان حواسپرتی وجود دارد که پیدا کردن ریشهها و راهحلهای مشکل عدم تمرکز و تقویت این راهحلها، کمک بزرگی به فرد میکند.
داشتن نظم و تقسیم کارهای بزرگ به کارهای کوچکتر، نداشتن استرس و کاهش اضطراب از مواردی است که میتواند کاهش حواسپرتی را برای فرد به همراه داشته باشد. برطرف کردن عدم تمرکز در نوجوانان با ایجاد سبک زندگی مناسب، کاهش خستگی، افزایش فعالیت بدنی، ایجاد شرایطی برای تقویت ذهن و تمرکز، میتواند کاهش حواسپرتی و عدم تمرکز را برای آنها به همراه داشته باشد.
@asraredarun
بچه هایی که فقط بازی فردی میکنند، پس از مدتی روحیه فردگرایانه پیدا میکنند.
حوصله همراهی با جمع در این نوع بچه ها کمتر از دیگران است. این بچه ها همکاری دیگران را دخالت میدانند. از همین رو برخی از این کودکان روحیه مستبدی و برخی دیگر روحیه گوشه گیری پیدا میکنند. سعی کنید کودک را تشویق به همراهی با گروه کنید.
@asraredarun
ازجمله مصادیق خشونت شخصیتی استفاده ابزاری از کودک در مناقشات بین والدین است گاهی والدین در دعوایشان به کودک باج میدهند و ازاو استفاده ابزاری می کنند.
مثلا باخريدها و محبت های افراطي، كودك را به اردوگاه خودمي كشند "بيا پيش من مامان يا بابا رو ول كن"
و از طرفی میگویند: «هر كاري
مي كنم به خاطر بچه ام هست»
در حقیقت بچه ها را تبديل به خاكريز جبهه هايمان كرده ايم.
پدر و مادر به هم تيراندازي مي كنند و بچه را وسط گذاشته و هر چه تير است به كودك می خورد.
@asraredarun
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۵۹ برگشتم سمتش. نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده!
🔹 #او_را ... ۶۰
احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه،
انگار فقط میخواست وقت بگذرونه!
یه حس بدی بهم دست داد...
فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!!
-ممنون میشم نگه دارید.
دیگه باید رفع زحمت کنم!
-ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!!
با تعجب نگاهش کردم!
-من از دیروز شما رو علاف خودم کرد!
-اینطور نیست!
من دیروز داشتم میومدم پیش شما!
چشمام گرد شد!
-پیش من؟😳
-بله😊
-میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!!
-خب ...
راستش...
بنده تو اون بیمارستان،
به کسانی که نیاز به مشاوره دارن،
کمک میکنم!
مثل...
مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن!
با این حرفش به شدت عصبانی شدم
-نگه دار😠
با تعجب نگاهم کرد
-چرا؟؟😳
-گفتم نگه دار😡
من نیاز به مشاوره ندارم!
از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره!
چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡
-ولی من نه دکترم و نه روانشناس!
-چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟
نکنه روانپزشکی؟!
-خیر😊
-منو مسخره کردی؟؟😠
پس چی؟دامپزشکی؟😒
سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم!
-چیز خنده داری گفتم؟؟😠
-نه...
اخه دامپزشک...!!
ببخشید معذرت میخوام...
و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕
-هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم!
من طلبه ام!
-ها؟؟😟
چی چی ای؟؟😕
آخوند؟؟😡😡
از عصبانیت میخواستم بترکم...
-نگه دار😡
بهت میگم نگه دار😡
داشتم داد و بیداد میکردم
و سعی داشت آرومم کنه!
وقتی دید دستمو بردم سمت در،
سریع نگه داشت
از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم!
نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه!
پسره ی احمق😡
من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡
کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش😠
از عصبانیت نفس نفس میزدم و میرفتم.
چه خوب بود که خیابونا خلوت بود...!
وگرنه با این لباس مزخرف....
اه اه...
یه لباس صورتی گشاد که تا زیر زانوهام بود
با یه شلوار گشاد تر از اون که یه خانواده میتونستن باهاش چادر بزنن و توش زندگی کنن!!😖
یه دمپایی آبی بیریخت پلاستیکی
با یه روسری سفید بدقواره😖
وای آخه این چه زندگی مزخرفی بود که توش افتاده بودم😩
انتهای کوچه میخورد به یه خیابون دیگه،
یه ربعی مستقیم رفتم تا رسیدم به یه پارک!
کلافه بودم
حتی نمیدونستم اینجا کجاست!!
فقط از مدل محلش مشخص بود که اصلا نزدیک خونمون نیست!!😢
داغون داغون بودم...
هنوزم هوا سرد بود،
حتی خورشید هم رنگ به روش نمونده بود و داشت خودشو پشت ابرها قایم میکرد!
بارون نم نم شروع به باریدن کرد...
ببار...
ببار...
شاید دل تو هم مثل دل من پره!
شاید تو هم هییییچکسو نداری...!
ببار...
منم باهات همدردی میکنم...
و اولین قطره ی اشک امروزم
رد گرمی روی صورتم انداخت...!
کم کم داشتم از خلوتی پارک میترسیدم!
امروز باید چیکار میکردم!؟
تا شب کجا میگذروندم...؟!
اونم تو این سرما...
اه😣
مگه فردا شروع فصل بهار نیست؟؟
پس این هوا چی میگه تو این موقع سال؟؟
هنوزم فکر خودکشی تو سرم بالا و پایین میپرید...
یاد اون شب افتادم...
کاش مرده بودم...😭
ولی من فرار کردم که خودمو خلاص کنم...
پس چرا داشتم دست دست میکردم؟!
اون موجود سیاه،
مثل یه کابوس،
هنوز جلو چشمام بود😰
اون کی بود؟؟
چی بود؟؟
شاید تنها دلیل دست دست کردنم همین بود.
خمیازه کشیدم!
خوابم میومد...
اصلا چرا صبح اینقدر زود بلند شدم؟؟
بلند شدم تا ببینم جای امنی پیدا میکنم یکم بخوابم!
یه اتاقک کوچولو تو پارک بود.
رفتم جلو
سر درش نوشته بود "نمازخانه"
رفتم تو
هیچکس نبود!
گرمتر از بیرون بود.
رفتم پشت پرده،
اونجایی که نوشته بود قسمت خواهران
دراز کشیدم
و چشمامو بستم...
خواب ،خیلی سریع منو با خودش برد!
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۶۰ احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه، انگار فقط میخواست وقت بگذرونه! یه حس بدی ب
🔹 #او_را ... ۶۱
با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم.
نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود.
سرم همچنان گیج میرفت!
میدونستم خیلی ضعیف شدم.
خبری از ساعت نداشتم.
بلند شدم و یه چرخی تو اتاقک زدم،
یه ساعت گرد آبی رنگ رو دیوارای کرمی بود
که با دیدن عقربه ی ثانیه شمارش که زور میزد جلو بره اما درجا میزد،
فهمیدم خواب رفته! 🕒😴
برگشتم سر جام!
یه چیزی به دلم چنگ مینداخت و میخواست هرچی که صبح خورده بودم بکشه بیرون...
سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و بهش محل ندم!!
نمیدونم چقدر شد!
شاید یک ساعت به همون حالت اونجا نشسته بودم
داشتم کلافه میشدم😣
یعنی الان فقط میتونستم بخوابم و بیدار شم و بشینم و بخوابم و...؟؟!!
دیگه حتی خوابمم نمیومد!
دلم میخواست اتاق خودم بودم تا حداقل یه دوش میگرفتم!
اتاق خودم....!
آه...😢
کی باور میکرد الان من با این وضع تو چنین جایی...!!
اصلا چیشد که به اینجا رسید...؟
چرا من نمیتونم عامل این بدبختی رو پیدا کنم...😣
چرا زندگی من یهو اینقدر پوچ شد؟!
یا بهتره بگم از اول پوچ بود...
مثل زندگی همه!
پس چرا بقیه حالیشون نیست؟؟
نمیدونم...
نمیفهمم...
فردا عیده!!
و من آواره ام...
دیگه هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم!
هیچی!!
فکر و خیال داشت دیوونم میکرد!
کاش حداقل میدونستم ساعت چنده😭
یعنی این وضع از خونه خودمون بهتره؟؟
شاید اره!
اینجوری حداقل میدونم هیچکسو ندارم!
هیچکسم تو کارم دخالت نمیکنه!
اینکه کلا کسی نباشه
بهتر از بودنیه که از نبودن بدتره!!
سرم درد میکرد.
از گرسنگی شدیدم فهمیدم احتمالا نزدیکای عصر باشه!
تاکی باید اینجا میموندم؟!
دستمو از دیوار گرفتم و بلند شدم!
رفتم سمت درـ
این اطراف کسی نبود،
با احتیاط رفتم بیرون
حداقل هوای اینجا بهتر از اون تو بود!
به زندگیم فکر میکردم و قدم میزدم و اشک میریختم...
اونقدر غرق تو بدبختیام بودم که حواسم به هیچی نبود!
-چیشده خوشگل خانوم؟😉
با صدایی که اومد از ترس جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم😰
-کسی اذیتت کرده؟
دو تا پسر هم سن و سال خودم در حالی که لبخند مسخره ای رو لباشون بود داشتن نگام میکردن!!😥
-نترس عزیزم...
ما که کاریت نداریم😈
-آره خوشگل خانوم!
فقط میخوایم کمکت کنیم😜
با ترس یه قدم به عقب رفتم...
-آخ آخ صورتت چیشده؟؟
-بنظرمیرسه از جایی در رفتی!!
بیمارستانی،تیمارستانی،نمیدونم...!
هر مقدار که عقب میرفتم،میومدن جلو!
داشتم سکته میکردم😭
-زبونتو موش خورده؟؟
چرا ترسیدی؟؟😈
-فردا عیده،
حیفه هم یه دختر به این نازی تنها باشه
هم دوتا پسر به این آقایی😆
تو یه لحظه تمام نیرومو جمع کردم و فقط دویدم!
اونا هم با سرعت دنبالم میکردن!
دویدم سمت خیابون تا شاید کسی رو ببینم و کمک بخوام😰
خیلی سریع میدویدن
اینقدر ترسیده بودم که صدام درنمیومد😭
نفس نفس میزدم و میدویدم
اما....
پام پیچ خورد و رو چمنا افتادم زمین😰😭
تو یه لحظه هر دو شون رسیدن بهم شروع کردن به خندیدن
تمام وجودم از وحشت میلرزید!
-کجا داشتی میرفتی شیطون😂
هرکی این بلا رو سر صورتت آورده حق داشته!
اصلا دختر مؤدبی نیستی!
-ولی سرعتت خوبه ها!
خودتم خوشگلی!
فقط حیف که لالی😂
به گریه افتاده بودم و هق هق میکردم.
اما هیچی نمیتونستم بگم!!!😣
یکیشون اومد سمتم و دستمو گرفت تا بلندم کنه....
قلبم میخواست از سینم بیرون بپره.
هلش دادم و با تمام وجود جیغ زدم!!
ترسیدن و اومدن سمتم.
میخواستن جلوی دهنمو بگیرن
اما صورتمو میچرخوندم و فقط جیغ میزدم
امیدوار بودم یکی بیاد به دادم برسه😭
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💖✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمودند:
هيچ گروهي در کارهاي - اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و... - با يکديگر مشورت نکرده اند مگر آن که به رشد فکري و عملي و... رسيده اند.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#سلام_امام_زمانم
چندیست خو گرفته دلم با ندیدنت؛
عمری نمانده است الهی ببینمت....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
#مشاوره_رایگان
#سوال_شما
سلام
خانم هستم و مادر
دو فرزند دارم هردو پسر
دوست دارم پسرم اهل نماز باشه
خودم و همسرم نماز میخونیم
پسر بزرگم ۱۳ سالشه کلاس هفتم
وقتی میگم مامان جان نماز بخون
میگه هنوز ۱۴ سالم نشده و بهم واجب
نیست
اگر میشه راهنماییم کنید
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
#پاسخ
سلام علیکم و رحمت الله
خدا قوت به شما مادر دغدغه مند🌹
🔺توجه داشته باشید، نوجوان در مرحله حساسی از زندگی است.
🔺به هم ریختگی هورمونی
🔺به هم ریختگی مزاجی
🔺آشفتگی ذهنی
🔺و نیاز به کشف کردن خود و دانستن دلیل کارهایی که باید انجام دهد.
👌به دلیل به هم ریختگی مزاجی، تنبل می شود
👌و به دلیل به هم ریختگی ذهنی و استقلالطلبی، نافرمانی میکند.
#راهکار
🔸باید صبور باشید و با مهربانی رفتار کنید.
کمکش کنید تا این برهه حساس زندگی را بدون آسیب دیدن طی کند.
🔸با صبوری به سوالاتش پاسخ دهید.
🔸مراقب تغذیه و اصلاح مزاجش باشید.
🔸حتما دوستانی خوبی برایش در نظر بگیرید.
🔸در منزل به او مسئولیت بدهید.
🔸در کارها، حتی نمایشی با او مشورت کنید.
🔸حتما سرگرمی یا کاری مناسب طبع و مزاج و استعدادش برایش در نظر بگیرید.
🔸امر و نهی و مستقیم گویی نداشته باشید.
🔸الگوهای مناسب برایش در نظر بگیرید.
🔸حتما با پدرش هماهنگ باشید و سعی کنید در مسجد و هییت حضور داشته باشد.
کارهای فرهنگی مثل بسیج و ... برایش مفید است.
ان شاءالله با صبر و مهربانی به نتیجه خوبی خواهید رسید.
ان شاءالله موفق باشید🌹
#مشاور_خانواده
#تربیت_فرزند
#همسرداری
#سیاست_های زنانه
#ازدواج
#اصلاح_مزاج
#احکام خاص بانوان
#مسایل اعتقادی
(فرجامپور)
آی دی ارسال سوالات و نوبت دهی مشاوره تلفنی
👇👇👇👇👇👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
مژده 💥💥💥💥
مشاوره رایگان💥💥
رمز و راز همسرداری😍❤️
سیاست های زنانه 👌😍
نابت ترین نکاتی که هر زن برای
طنازی باید بداند💖🤗
و تربیت فرزند🤗
زیر نظر مشاور خانواده 👌
رمان خوب و ارزشی✅
بهترین نکات اخلاقی✅
حتما عضو بشید😊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
گروه ترک گناه و خودشناسی
https://eitaa.com/joinchat/2030764188C16c3023857
سلام دوستان عصر آدینه تون بخیر و نیکی🌺🌺🌺
ان شاءالله همگی خوب و سلامتید🌹🌹🌹
امیدوارم زندگی هاتون پر از عشق و محبت و خبرهای خوش باشه😍👏👏👏👏
دوستان لطفا بنر گروه را در کانال ها و گروه هاتون بگذارید👆👆👆👆
و در ثواب نشر مفاهیم دینی شریک باشید👏👏👏👏👏👏👏
حتما دوستانتون را به گروه و کانال دعوت کنید
تا عمری دعاگوتون باشند😍👏👏👏
اجرتان با خدای مهربان🌹🌹🌹
بسم الله الرحمن الرحیم💐
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_سی_وچهارم
#تأدیب_زن. (قسمت اول)
👈در قرآن مجید آیه ای هست که میفرماید از نعمت های خدا بخورید و بیاشامید .ولی پشت سرش بلافاصله میگوید: اسراف نکنید. ❎
↩️بعضی از مردم ، خوردن و آشامیدن را گوش میکنند ولی اسراف نکنید را فراموش میکنند. 👉
( کلوا واشربوا را تو در گوش کن
والا تسرفوا را فراموش کن)✔️😒
📖 موضوع تأدیب زنان هم در منابع اسلامی و برداشت بعضی از مسلمانان خام و مغرور اینچنین هست .
🖊(و صد البته این موضوع توسط دشمنان اسلام هم به همین شیوه مورد شبهه پراکنی و تخریب دین میگردد.)👌
👈یک کلمه در قرآن هست که «واضربوهن»
یعنی زنان را بزنید ، در صورتی که این دستور چنانکه توضیح خواهیم داد .👌
☝️اولا: درموردی هست که شاید قرنی یکبار و در میان میلیونها زن و شوهر ، یک مصداق پیدا کند.
↩️ثانیاً: دهها آیه و حدیث و روایت معتبر در مدارک اسلامی موجود است که این دستور را تفسیر و توجیهی شایسته میکند .
در قرآن کریم آیات دیگری هم مانند
🔆(( ولا تعضلوهن ، عاشروهن بالمعروف ، ولت تضاروهن لتضیقوا علیهن ))
موجود است .✅
✨درباره زدنِ زن پیامبر گرامی اسلام ص میفرماید: (چگونه مردی همسرش را میزند که میخواهد او را در آغوش گیرد و گردن به گردن او بگذارد ؟)💞
💎در این جمله بسیار کوتاهِ رسول اکرم ، مانند سایر کلماتش برای خردمندان و نکته سنجان ، معانی بسیاری نهفته است .
💡پیامبر اکرم عقل و خرد انسان را مخاطب میسازد و هوش و احساس و تمام قوای ادراکی انسان را زیر سوال می کشد و میفرماید: کدام یک از شما گل و لعبتی را که میخواهد سالها با او زندگی کند و از دیدنش لذت ببرد و عشق بورزد ، با دست خود سیلی بزند و پژمرده اش میکند؟🍂🍁🥀
🍀گویا پیامبر اکرم ص که جان همه ظریف گویان به فدایش،
♨️به شوهری که همسرش را کتک میزند .
🔆 میفرماید: اُف بر تو و بر سلیقه وذوقت که لباس خود را با دست خودت کثیف و پاره میکنی . بلکه چشمت را با دست خودت کور میکنی !❗️
🔻اسلام دستور میدهد : اگر زن از تنها وظیفه او که تمکین است ، بدون عذر و علت سرباز زند ، شوهر باید ابتدا او را موعظه کند که قرار داد ازدواج ما بر اساس مقرراتی بوده است که من مخارج خانه را تامین و تکفل کنم و تو هم در انجام وظیفه خود تمکین کنی ، چرا مخالفت میکنی ؟ ❓
↩️اگر زن لجبازی کرد و به سرپیچی خود ادامه دهد باید شوهر از او کمی دوری کند و به قول معروف قهر کند✔️
👌گمان نکنم زنی از کمترین درجه تعقل برخوردار باشد و باز هم مخالفت کند مگر آنکه دنبال بهانه جویی و طلاق باشد .😱
🔻در هر حال اسلام دستور میدهد ،
در مرحله سوم، برای کار به شکایت ومرافعه نکشد و راز زن و شوهر فاش نشود ، شوهر حق دارد با پشت دست مثلا به ران و پشت و پهلوی چنین زن نادانی بزند ، شاید بیدار شود ولی این زدن ( باید تنها در این موقعیت باشد و بدون سیاه وکبود شدن بدن او ) تنها بعنوان آخرین راه علاج و چاره کردن لجاجت و سرپیچی زن از ادا وظیفه قانونی خود طبق قرار دادی که خود او امضا کرده است .✍
🤔به نظر میرسد چون طبق سیاق آیه شریفه ، راه علاج نشوز و مخالفت زن را بیان میکند ، چنانکه از موعظه و اعراض در بستر پیداست ، پس اگر شوهر بداند که همان زدن خفیف هم باعث تشدید مخالفت زن میگردد ، نباید انجام دهد ، بلکه باید به راه دیگری متوسل شود .✔️
انشاالله هفته آینده به شرط حیات مطالب دیگری در این مورد خدمتتون عرض میکنم.😊
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۶۱ با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم. نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود. سرم همچنا
🔹 #او_را ... ۶۲
بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ،
منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن!!
همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم😭
باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیه که ماشین سیصد میلیونی زیر پاش بود!
همون دانشجوی پزشکی
و همون دختر پولدار مغروری که هیچکسی جرأت مزاحمتشو نداشت😭
-دخترم اذیتت کردن؟؟
دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش کردم!
نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم...
مرد با همون لهجه ی شیرین ترکی ادامه داد
-آخه اینجا چیکار میکنی باباجان!!
قیافتم که آشنا نیست،
فکرنکنم مال این محل باشی!!
بلند شدم و نشستم،
سرمو انداختم پایین و به گریه هام ادامه دادم😭
-ببینمت عزیزم!
دختر قشنگم!
نکنه از خونه فرار کردی؟؟!!
آخه اگر من نمیرسیدم که...
لا اله الا الله...
جوونای این زمونه گرگ شدن باباجان!
خطر داره یه دختر تنها اونم تو این جای خلوت...!
ترسیدی حتما؟؟
بشین برم برات یه آب میوه ای چیزی بیارم،
رنگ به روت نمونده!!
-نه...
خواهش میکنم نرید😭
من میترسم...😭
نشست کنارم
-ببین عزیزم!
این کار که تو کردی اصلا درست نیست!
حتما خانوادت الان دارن دنبالت میگردن!
نگرانتن!
این بیرون خطرناکه باباجان!
یه دختر تنها نمیتونه تو این تهرون درندشت که همه جور آدمی توش هست اینجوری تو پارکا سرگردون بمونه!
شمارتونو بگو زنگ بزنم بیان دنبالت...
فقط گریه میکردم و سرمو انداخته بودم پایین!
-لا اله الا الله...
دخترجون اینجوری که نمیشه!
اگر نگی مجبور میشم زنگ بزنم پلیس!
حداقل اونا بدنت دست خانوادت!
سرمو آوردم بالا و با ترس نگاهش کردم😰
-نه...خواهش میکنم شما دیگه اذیتم نکن😭
-خب الان میخوای چیکار کنی؟
میبینی که آدما چقدر...
شبو میخوای کجا بمونی؟؟
-یه کاریش میکنم دیگه!
یه جایی میرم!
همونجوری که دیشب.....
دیشب!!
یاد دیشب افتادم!
یاد اون جای امن!
یاد اون آرامش...!
یاد اون که خودش بیرون خوابید اما من تو خونش...!
دوباره سرمو انداختم پایین!
نه!
من از آخوندا متنفرم
بمیرمم دیگه نمیرم پیشش!
-دیشب چی؟؟
باباجان من باید برم!
اگر نمیخوای به کسی زنگ بزنم،نمیزنم
اما امشبو باید وسط یه عده گرگ سر کنی!!
بلند شد و شلوارشو تکوند!
با وحشت نگاهش کردم😰
-نه...نرید😭
-زنگ میزنی؟؟
-اره میزنم.
گوشیتونو بدین...
و از جیبم شماره ی اون رو دراوردم!!!!
شماره رو گرفتم و منتظر بودم بوق بخوره.
اما رفت رو آهنگ پیشواز!
"منو رها نکن
ببین که من تنهای تنهام!
منو رها نکن
بجز تو ،من چیزی نمیخوام!
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن..."
نوحه گذاشته بود رو آهنگ پیشوازش😖
یه لحظه از زنگ زدنم پشیمون شدم!
خواستم قطع کنم که صدای گرمی تو گوشی پیچید....!
-بله بفرمایید
زبونم بند اومد!
-بفرمایید؟؟
الو؟؟
-ا...ا....لـ...لـــو
-الو؟؟😳
-سـ...سلـ...لام...
-خانووووم!!😳
شمایی؟؟؟؟
کجایی اخه شما؟؟
از صبح دارم دنبالتون میگردم!!
زدم زیر گریه
-نمیدونم کجام😭
خواهش میکنم بیاید 😭
مگه نمیگفتید میخواید کمکم کنید
بیاید😫😫
-باشه باشه
فقط بگید کجا بیام؟؟
-نمیدونم
پیرمردو نگاه کردم
اسم پارک و خیابون رو گفت
و منم به اون گفتم!
-همونجا باشید تا ده دقیقه دیگه پیشتونم!
گوشی رو دادم به پیرمرد و تشکر کردم
-ده دقیقه دیگه میرسه!
میشه بمونید تا بیاد؟!😢
سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت و رو نیمکت پشت سرم نشست.
به کاری که کرده بودم فکر کردم!
من چه کمکی از اون خواستم؟
اصلا اون میخواد برای من چیکار کنه؟؟
اه...اونم یه آخوند😖
هرچی که بود حداقل مثل بقیه پسرا بهم دست درازی نکرده بود
و دیشب رو آروم تو خونش سر کرده بودم!
صدای گریم قطع شده بود و فقط آروم اشک میریختم.
با دیدن سایه ای که افتاد جلوم،سرمو بلند کردم.
خودش بود!
اون بود!
-سلام!
-سلام.خوبید؟؟
پیرمرد مرد با صدایی که شنید از نیمکت بلند شد و اومد سمت ما!
اون با دیدن پیرمرد شکه شد!
پیرمرد هم با دیدن اون،چشماش گرد شد!
با دهن باز یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به اون و با تعجب فقط یه کلمه گفت:
-حاج آقا!!😳😧
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۶۲ بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ، منو ول کردن و با سرعت برق فرار ک
🔹 #او_را ... ۶۳
بازم هوا رو به سردی میرفت.
در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم!
حالت چهره ی اون یه جوری شده بود!
فکر کنم باعث آبروریزیش شده بودم😓
محترمانه دستشو برد به طرف پیرمرد
-سلام آقای کریمی!
پیرمرد سرشو تکون داد و به اون دست داد!
-سلام حاج آقا...!!
رو به من گفت
-دخترم من دیگه میرم.
خداحافظ...
خداحافظ حاجی...!
و در حالیکه سرشو تکون میداد و نچ نچ میکرد،سریعا از ما دور شد‼️
با چشمای پر از سوال به اون نگاه کردم!
سرش پایین بود
بعد چند لحظه کتی که تو دستش بود
گرفت سمتم
-هوا سرده،بپوشید زود بریم...
با شرمندگی سرمو انداختم پایین
-فکر کنم خیلی براتون بد شد😢
با دست چپش،پیشونیشو ماساژ داد و کلافه لبخند زد!
-نه...
نمیدونم...
بالاخره کاریه که شده!
اینو بگیرید بپوشید،سرده
کت رو از دستش گرفتم،
با همون لبخند روی لبش ،آسمونو نگاه کرد و زیر لب یه چیزی گفت که نشنیدم!
بعد سرشو تکون داد
و گفت "بریم"
هنوزم حالم بد بود
اتفاق چنددقیقه پیش،حسابی به همم ریخته بود!
تصور اینکه اگه اون پیرمرد نمیرسید...
اگه صدامو نمیشنید...
یا حتی اگه "اون" نبود...
اون!!
حتی اسمش رو هم نمیدونستم!
تا ماشین تو سکوت کامل،کنار هم قدم زدیم.
کتشو دور خودم پیچیده بودم اما هنوز سردم بود!
هوا کم کم داشت تاریک میشد،
حتی فکر به این که قرار بود شبو تنها اینجا بگذرونم،
تنمو میلرزوند😥
ماشینو روشن کرد و
بعد حدود پنج دقیقه ،نگه داشت.
صدای اذان از مسجد کنار خیابون به گوش میرسید...
-میشه ده دقیقه،یه ربع اینجا باشید تا من برم و بیام؟؟
سرمو انداختم پایین!
-ببخشید که بازم مزاحمتون شدم😔
-نه خواهش میکنم...
اینطور نیست!!
-برید به کارتون برسید!
نگران من نباشید!
-ببخشید...
اگر واجب نبود ،تنهاتون نمیذاشتم!
سرمو تکون دادم و لبخند محوی زدم...
با آرامش از ماشین پیاده شد
و سرشو از پنجره آورد تو
-لطفا درها رو از داخل قفل کنید که خیال منم راحت باشه،
شیشه رو هم بدین بالا.
زود میام!
درها رو قفل کردم و شیشه رو دادم بالا،
سرمو به سمت پنجره برگردوندم و دیدم که رفت توی مسجد...!
ضعف و گرسنگی،به دلم چنگ مینداخت!
کلافه بودم از اینکه دستم به جایی نمیرسه.
نه گوشی
نه کیف پول
نه ماشین
نه لباسام....
دستم از همه چی کوتاه شده بود!
چقدر سخت بود اینجوری زندگی کردن!
امشبم باید میرفتم خونه ی اون؟؟
نه😣
پس خودش چی!
هیچوقت تا بحال مزاحم کسی نشده بودم...
حس اینکه بخوام سربارش باشم،اعصابمو خورد میکرد!
به غرورم بر میخورد...
به سرم زد تا نیومده برم!
اما فقط در حد فکر باقی موند!!
آرامشی که تو این ماشین و اون خونه بود،
دست و پامو برای رفتن شُل میکرد!
بعدم کجا میتونستم برم؟؟
مگه صبح نرفتم؟؟
چیشد!؟
دوباره خودم به دست و پاش افتادم که بیاد کمکم!
با صدای تقه ای که به شیشه ماشین خورد،از ترس پریدم!
اینقدر غرق فکر بودم که ندیدم از مسجد اومده بود بیرون!
دستشو به نشونه معذرت خواهی گذاشت رو سینش و پایینو نگاه کرد!
تازه فهمیدم سوییچ رو نبرده و تو ماشین گذاشته!!!
چقدر این آدم عجیب غریب بود!😕
درو براش باز کردم و بابت حواس پرتیم ازش معذرت خواستم...🙏
-خواهش میکنم،شما ببخشید که ترسوندمتون!!
-نه...!تقصیر خودمه که همش تو فکر و خیال سیر میکنم!😒
ماشین رو روشن کرد و یکم با سرعت خیابونو دور زد.
احتمالا میخواست قبل اینکه آشنای دیگه ای منو کنارش ببینه از مسجد دور شه!!
-چه فکر و خیالی؟
-بله؟؟
-ببخشید...خواستم بدونم چه چیزایی ذهنتونو اینقدر مشغول کرده!
سرمو به شیشه تکیه دادم و به خیابون چشم دوختم...
-فکر بدبختیام!
-ببینید...
من دوست دارم کمکتون کنم!
برای این لازمه که بدونم چه اتفاقی برای شما افتاده!
-ممنون
ولی نمیتونید کمکی کنید...
هیچکس نمیتونه کمکم کنه
جز مرگ!!
-واقعا اینطور فکر میکنید؟!
-اره...
یا چیزی شبیه مرگ...
مثل یه خواب طولانی!
یا شایدم فراموشی!
-واسه همین دست به خودکشی زدین؟!
سرمو به نشونه تایید، تکون آرومی دادم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سر خورد ...!
-میشه...
میشه بپرسم اون زخم...
یعنی صورتتون چی شده!؟
اونم خودتون...؟
چشمام پر از اشک شد و دستم رفت سمت صورتم...
دستم که به زخم یادگاری عرشیا میخورد،قلبم میسوخت و گلومو بغض میگرفت😞
در حالیکه سعی داشتم جلوی اشکامو بگیرم
لبمو گاز گرفتم و سرمو بالا بردم!
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام صبحتون بخیر🌺
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمودند:
همانا کسي تو را - در برابر عيب ها و کم بودها - هشدار دهد تا آگاه و بيدار شوي، بهتر است از آن کسي که فقط تو را تعريف و تمجيد کند تا بر عيب هايت افزوده گردد.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄