هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ «هدیه اسباب بازی»
🎤 باصدای: رضاهلالی و محمد حسین پویانفر وگروه سرود احسان
🔶 پویش «هدیه اسباب بازی» به مناسبت جشن بزرگ عید غدیر آغاز شد.
پویش #هدیه_اسباب_بازی
@ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
Hedyeye Asbab Bazi.mp3
9.76M
🎶 صوت | «هدیه اسباب بازی»
🔶جهت استفاده برای پویش #هدیه_اسباب_بازی
🎤با صدای رضا هلالی و محمدحسین پویانفر
و با همراهی گروه سرود احسان
🖋با شعری از حمید رمی
🎼آهنگساز: احسان جوادی
@ostad_shojae
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#عیدانه_قربان_تا_غدیر 🎁
💞دوره انتخاب همسر 💞
مخصوص#خانمها و #دختران جوان👌
برگرفته از آیات و روایات با تدریس استاد فرجام پور از مشاوران برتر و باسابقه💥
🔹شناخت باورهای صحیح در ازدواج
🔸معیارهای صحیح و اصولی در انتخاب
🔹آشنایی با طبع و مزاج
🔸اصول صحیح خواستگاری
🔹روشهای صحیح تحقیق
🔸جایگاه دعا و استخاره
🔹و... .
🌼پاسخ به تمامی سوالات
🌼پی دی اف سوالات خواستگاری
💥50درصد تخفیف شهریه دوره
🤩به مناسبت دهه ولایت و امامت
🔰 آیدی ثبتنام:
@adminasrar
جهت دریافت اطلاعات بیشتر وارد کانال شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
تخفیف فقط تا عید غدیر👆👆💥💥💥
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ #استاد_شجاعی
اینکه من، چه مدلی لباس میپوشم...
چه مدلی آرایش میکنم...
چه مدلی رفتار میکنم...
واقعا به کسی ربطی داره؟!
چرا رعایت حجاب، باید جزء قوانین یه کشور باشه؟!
حکومت، به اسم اسلام، آزادی ما رو ازمون گرفته!
اصلا مگه هرکسی رو، توی قبر خودش، نمیخوابونن؟!
🌐 آپارات | یوتیوب
@Ostad_Shojae
هدایت شده از انوار الهی💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🌹🦋]
برای اطعام غدیر برنامه ریزی کردید؟!
.
ثواب یک دانه غذا در روز عید غدیر....
#استاد_پناهیان
#مبلغ_غدیر_باشیم
هدایت شده از انوار الهی💥
1_555952462.mp3
6.9M
✨ دعای توسل💛
🔰 شب چهارشنبه و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام
🎙️ حاج مهدی سماواتی
💝 اللهم عجل لولیک الفــــرج ✨
#سه_شنبه_هاى_مهدوی
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمت_بیست_هشتم ✍ترانه دستش را کشید و مقابل ارشیا ب
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمت_بیست_نـهم
✍با نوازش دست کسی بیدار شد، هنوز چشم باز نکرده تمام وجودش درد می کرد. دهانش مثل چوب خشک شده بود. از صداهایی که به گوشش می خورد فهمید توی بیمارستان است. چشم باز کرد و چهره ی نگران ترانه را دید.
_قربونت برم، خوبی؟
باید بخاطر داشتن خواهرش شاکر خدا می بود. سرش را تکان داد و نجواگونه گفت:
_چی شده؟
_غش کردی! یعنی فشارت افتاده البته با اوضاعی که تو اون خونه هست طبیعیه خب... وای مردمو زنده شدم بخدا. باز خوبه این وکیله بود سریع ماشینش رو روشن کرد اومدیم درمانگاه
_کجاست؟
_چمی دونم، بیرونه لابد
_ارشیا چی؟ تنهاست...
_آره تنهاست. می خوای پاشو برو پیشش یه وقت گرگ نخوردش!
چه بی وقت غش کرده بود! ارشیا که نباید تنها می ماند. با آن حال و روزش و عصبانیتی که فروکش نکرده بود...
_با اجازه
با دیدن رادمنش نیم خیز شد تا بنشیند.
_راحت باشید، بهترین؟
_بله ممنونم
_خداروشکر
_ترانه میگی یکی بیاد سرم رو دربیاره؟
_تموم نشده که
_حالم خوبه، بریم ازینجا بیرون بهتر میشم
_باشه برم به دکتر بگم بیاد
نگاهش به رفتن خواهرش بود که پرسید:
_از ارشیا خبر ندارین؟
_زنگ زدم بهش، نگران شما بود!
نیشخند روی لبش ناخواسته بود. مگر او نگران هم می شد!
_راستش خانم رنجبر نمی دونم الان وقت خوبی هست برای زدن یه سری از حرفا یا نه
_چه حرفی؟
_خب، شاید دلیل اصلی مشکل ارشیا اینه که...
باز شدن در، حرفش را نصفه گذاشت. ترانه بود و خانم دکتر جوانی که همراهش بود.
_خوبی عزیزم؟
_سلام، مرسی
همانطور که توی برگه تند و تند چیزهایی می نوشت گفت:
_بیشتر مراقب خودت باش، سعی کن کمتر دچار تنش و استرس بشی اصلا برای خودت و بچه خوب نیست. اسم یکی از همکاران خوب رو برات می نویسم بهتره که زیر نظر ایشون باشی. داروهاتم حتما استفاده کن نگرانم نباش چون فقط تقویتی نوشتم برات. می تونی سرمت تموم شد بری، با اجازه.
عرق شرم روی پیشانی اش نشست، چه دکتر بی فکری! شاید او نمی خواست کسی اینطور از راز مگویی که داشت باخبر شود. دهان ترانه نیمه باز مانده بود و رادمنش هم دست کمی از او نداشت...
_این چی گفت ریحانه؟! بچه!
سکوت کرد چون معذب بود، رادمنش با ببخشید از اتاق بیرون رفت و ترانه مثل بمب منفجر شد...
توی ماشین نشسته بود و سرش روی شانه ی ترانه بود و به حرف هایش گوش می داد:
_اصلا غصه نخور ریحان، میریم خونه خودم چند روز استراحت کن حالت جا بیاد. باورم نمیشه دارم خاله میشم! وای خدا دارم می میرم از هول گفتنش به نوید... ببینم یعنی تو راستکی به شوهرت چیزی نگفتی هنوز؟! عجب دلی داریا. ولی میگم هر چی فکر میکنم توقع داشتم به من بگی، یعنی کاش می گفتی
ترانه زبان به دهن نمی گرفت، معلوم بود خوشحال شده...
رادمنش موقع خداحافظی گفته بود:" می دونم به قول خواهرتون نباید مداخله کنم اما ارشیا فقط موکل من نیست، رفیق چندین سالمه از زمان مدرسه تا حالا. نمی تونم غمش رو ببینم. درست مثل خود شما! در مورد گذشته ش چیزایی هست که باید بشنوید. مطمئنم اون نگفته اما من وظیفه خودم می دونم که برای شفاف سازی هم شده به شما بگم...در ضمن با وجود همه ی مشکلاتی که هست، شاید این بچه بتونه واقعا ارشیا رو سر ذوق بیاره. اون عاشق بچه هاست..."
چه عجیب! کسی چه می دانست که ارشیا اصلا چه قولی سر عقد گرفته بود برای بچه دار نشدنش!...
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمت_بیست_نـهم ✍با نوازش دست کسی بیدار شد، هنوز چش
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمت_سی_ام
✍بعد از این همه صبوری رفته بود؛ آن هم در بدترین موقعیت ممکن. تمام مسیر را در سکوتِ ترانه اشک ریخت. نمی دانست خوشحال باشد که خانواده دار بودنش به رخ همسرش کشیده شده، یا ناراحت و غمزده از این دوری اجباری و بی موقع.
خودش را روی مبل پرت کرد، بغضش ترکید و بعد از چند دقیقه اشک ریختن به هق هق افتاد...
ترانه لیوان آبی روی میز گذاشت و با جدیت گفت:
_بلند شو خودت رو جمع کن. نمی فهمم این مرد همیشه اخمو و یخ چی داره که اینطوری براش بال بال می زنی؟ خواهر بیچاره من، تو هیچ چیزیاز زندگیت نفهمیدی، هیچ مهر و عاطفه ای نصیبت نشده، شوهر بی چشم و روت هم که اصلا معنی فداکاری را نمی فهمه، چیه چرا چپکی نگاه می کنی؟ دروغ میگم؟ آخه کدوم زنیه که داوطلبانه و بخاطر شوهرش از طلا و پسانداز و خونه و ویلا و ماشینش بگذره، تازه مجبور باشه رضایت آقا رو هم کسب کنه! سرم داره سوت می کشه... فعلنم هنوز تو شوکم! حالا خدا کنه بچت به طایفه ی خودمون بره وگرنه بدبختیم! الهی فداش بشم من... اه تو رو خدا انقد آبغوره نگیر بلند شو یه آبی به سر و صورتت بزن، منم لباسامو عوض بکنم.
چند قدمی رفت اما دوباره برگشت و انگشت اشاره اش را سمت او به نشانه تهدید تکان داد:
_بخدا ریحانه اگه این بار بخوای مثل همیشه تو سری خور بمونیو برگردی سر خونه و زندگیت با من طرفی! اصلا باید از روی جنازه ی من رد بشی. انقدر اینجا می مونی تا با عزت و احترام بیاد دنبالت. تا هر وقتی هم که شد قدمت روی چشم ما. یادته خانوم جان همیشه چی می گفت؟ که زن مثل ریحانه ست؛ حدیثش رو می خوند اصلا! که باید با زن چجوری رفتار کرد تا پژمرده نشه. پاشو یه نگاه به خودت بنداز شبیه تنها چیزی که نیستی همین ریحانه ست!
هیچ راه حلی به ذهنش نمی رسید دیگر. کاش زری خانم بود...
تمام شب را دنده به دنده شد و چشم روی هم نگذاشت. یعنی ارشیا تنها بود؟ او که نمی توانست حتی از جایش بلند شود! غذا خورده بود؟ قرص هایش را چطور؟ دو روز دیگر وقت دکتر داشت. تنهایی که از پس خودش بر نمی آمد. تمام این مدتی که از او پرستاری کرده بود سخت می گذشت اما نه اندازه ی آن شب که اینهمه بی خبر بود.
صبح هیچ اشتهایی برای خوردن صبحانه نداشت، اما ترانه درست مثل مادرها برایش با حوصله لقمه می گرفت و تقریبا به زور در دهانشمی گذاشت. اصلا زورگویی از خصلت های خواهرش بود.
دلشوره دست از سرش بر نمی داشت و کلافه شده بود. به ترانه که مشغول آماده شدن بود گفت:
_کجا؟
_بریم بیرون یه دور بزنیم
_با نوید؟
_نوید بیچاره که شب از سرکار میاد، با تو
_حوصله ندارم، دلم شور می زنه
_بیخود! دلواپس نباش، ارشیا از تو بیشتر به فکر خودشه، شما برو لباس بپوش تا بریم بازار
_عزیزم تو برو، من واقعا الان اعصاب گشت زدن توی بازار رو ندارم
_به جهنم، فقط به فکر ارشیا جونت باش که برات حتی تره هم خرد نمی کنه، خواهر می خوای چیکار؟
در کمد را محکم بست و با قهر روی تخت نشست. واقعا هم زندگی ریحانه شده بود کسی به اسم ارشیا! تا کی می خواست همینجور ادامه دهد؟ نفس پر دردی کشید و تکیه اش را از دیوار برداشت.
_میرم آماده بشم
برق شادی در چشم های ترانه درخشید و لبخند دندان نمایی زد.
چند وقت بود که اینطور خواهرانه قدم نزده بودند؟ که با مترو و در بین جمعیتِ آدم ها جایی نرفته بود؟ که از مغازه های معمولی خریدهای ارزان قیمت نکرده بود؟ که این همه جنس های ریز و درشت گلدار دوست داشتنی نخریده بود؟
چقدر سر خرید شال و پانچو و جوراب های بافتنی، ترانه چانه زد و او حرص خورد و خندید.
ارشیا که اینطوری نبود، معمولا علاوه بر حساب کردن مبلغ اجناس، پولی را هم به عنوان عیدی یا هر چیزی روی پیشخوان می گذاشت...
ترانه اما معتقد بود خرید بدون تخفیف و آف اصلا نمی چسبد!
از همه بیشتر دلش پیش چادر جدیدش بود. چون هیچ وقت چادر مشکی طرحدار نداشت...
همین که به خانه رسیدند، ترانه مجبورش کرد تا قبل از آمدن نوید هر چیزی را که خریده اند امتحان کند.
به چشم های عسلی رنگش نگاه کرد، شفاف بودند هنوز. داشت پا به سی سالگی می گذاشت، اما رد خطوط روی صورتش بیشتر نشان می داد.
یک قدم عقب رفت و خودش را در آینه قدی دوباره برانداز کرد...
هنوز جوان بود و جذاب... از دیدن تیپ جدیدش لبخند رضایتی زد، چقدر حس خوبی بود دور شدن از چرم و خز و جنس های این چنینی...
برگشته بود انگار به سال های قبل، آن وقت ها که همه چیز برایش رنگ و بوی دیگری داشت.
و اولین خرید دونفره شان...
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#حدیث_غدیر
✨امام صادق علیه السلام فرمودند:
شايسته است با نيكي كردن به ديگران و روزه و نماز و بجاآوردن صله رحم و ديدار برادران ايماني به خدا نزديك شويد، زيرا پيامبران زماني كه جانشينان خود را نصب مي كردند، چنين مي كردند و به آن توصيه مي فرمودند.✨
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
@asraredarun
══💚══════ ✾ ✾ ✾
#مهدےجان💚
تو بيا عزيز زهرا
که تو سيد جهاني
که تو هم بهار مردم
که تو هم بهار جاني
تو بيا که چشم مردم
به ره عنايٺ توسٺ
که تو هم طبيب دلها
که تو نور دیدگانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
انسان شناسی ۱٠۱.mp3
11.4M
#انسان_شناسی ۱۰۱
#شهید_مطهری
#استاد_شجاعی
📌اینکه فکر میکنیم جایی به نام جهنم وجود دارد که؛
زبانههای آتش از آن بالا میرود، و ما بعد از وفات به آن داخل میشویم، توهمی بیش نیست!!!
- آیا اساساً مقولهای به نام جهنم و یا آتش جهنم، آنگونه که سالهاست در ذهن ما نقش بسته، حقیقت دارد یا حقیقتِ دوزخ چیز دیگریست؟
@Ostad_Shojae
#صدقه
✍امام باقر علیه السلام میفرماید:صدقه هفتاد بلا را از انسان دور میکند و نیز مرگ سوء، را از انسان دور مینماید؛ چرا که صاحب صدقه، هرگز با مرگ سوء، از دنیا نمیرود.
📚 المیزان، ج ۲، ص ۴۲۰
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅فقر را بیرون کنیم ...
✍امام باقر علیه السلام:
جارو کردن اتاق ها فقر را از بین میبرد.
امام صادق علیه السلام:
شستن ظرف و جارو کردن جلوی درب منزل، باعث جلب رزق و روزی می شود.
📚 میزان الحکمه، ج 12، ص 264
درک درست از نظامات هستی که در دین اسلام تبلور پیدا کرده و ارتباط دقیق حوزه های گوناگون مانند سلامت و معیشت را مشخص می کند، ناشی از شناخت کامل جهان خلقت، از طریق وحی است.
آیا در مکاتب طبی دیگر هم این شناخت از جهان خلقت و درک درست از نظامات هستی، وجود دارد؟
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
🔴پرهیزات افراد مبتلا به کبد چرب
_ استرس
_ آب بین غذا
_ آب یخ
_ روغنهای مایع و جامد کارخانهای
_ فست فودها (سوسیس، کالباس و...)
_ گوشت گاو و گوساله
_ مواد غذایی کارخانهای، خوراکیهایی مانند چیپس و پفک و...
_ اسانسهای شیمیایی
_ قند و شکر
_ خوراکیهای کافئیندار
_ چربیهای ترانس بالا مانند: جگر، تهدیگ، خامه، سرشیر، کله پاچه و ...
_ تخم مرغ مگر با مصلحش که پیاز است مصرف شود. (با پیاز هم در هفته بیش از دو بار میل نشود)
چه چیزی برای کبد چرب خوب نیست؟!
مصرف زیاد ترشی، ماست و دوغ همراه غذا
مصرف زیاد خیار در فصول سرد سال
مصرف زیاد میوه و نوشیدن آب روی میوه
مصرف غذاهای سرخ شده، فست فود و غذاهای چرب
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✅یبوست ریشه بیماری ها
✍نشانه یبوست: عدم اجابت مزاج (مدفوع) روزی دوبار یا سختی دفع. برای رفع یبوست مزاج: دمکرده ی دو قاشق غذاخوری برگ سنا با یک قاشق غذاخوری گل سرخ (گل محمدی) در یک لیوان آب جوش به مدت دو تا سه روز یکبار مصرف شود. دمکرده یک قاشق مرباخوری اسفرزه در یک لیوان آبجوش به مدت پنج دقیقه روزی دو لیوان مصرف شود.
خوردن انجیر تازه یا خیسانده انجیر_خشک برای سرد مزاجان و برگه آلو برای گرم مزاجان. مصرف مرتب روغن زیتون، کاهو و سبزیجات و خوب جویدن غذا و همراه غذا آب و نوشیدنی مصرف نکردن. مصرف غذاهای مایع بیشتر و خوردن آلو، خصوصا آلوی سیاه شیرین. مصرف معجون ابنابسطام، معجون رب بسباسه، معجون بسفایج و معجون افتیمون