#گندمزار_طلایی
قسمت 170
یه صدای بَمِ مردونه که گفت:
_بقیه اش رو من انجام می دم.
سرم را برگردوندم .
اِی وای این اینجا چه کار می کرد؟
نگاهی به بابا انداختم که دور تر از من بود و داشت با مش حیدر صحبت می کرد.
مش حیدر داس به دست برای کمک کردن اومده بود .
و قادر دستش رو سمتِ من دراز کرده بود تا داسی رو که توی دستم بود بهش بدم.
نمی دونم چطور با وجودِ بابا جرأت کرده بود سمتِ من بیاد .
داس رو محکم تر گرفتم و گفتم :
_ممنون خودم انجام می دم.
روم و برگردوندم که دوباره گفت:
_کارِ تونیست .
همیشه همین جور بود یا اصلا حرف نمی زد یا وقتی هم مجبور حرف بزنه ، فقط چند کلمه می گفت.
اهمیت ندادم که بابا صدام کرد:
_گندم من .
قرار شد هر وقت گفتم بری خونه قبول کنی . الآن وقتشه.😊
به سمتش برگشتم .
_آخه بابا به این زودی ⁉️
_برو دخترم داس رو بده قادر .
می بینی که منم دیگه تنها نیستم .
با این که اصلا دلم نمی خواست برم.
ولی دیگه مجبور شدم و با اخم سرم رو پائین انداختم و داس رو به قادر دادم .
اونم از دستم گرفت و بی هیچ سخنی مشغول دِرو کردن شد.
همیشه مزاحم بود .😡
نمی دونم شایدم همیشه کمک بود.
به هر حال این دفعه بد جوری از دستش شاکی شدم .
برگشتم خونه و رفتم روی دار قالی .
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلایی
قسمت 171
مامان مشغولِ آشپزی بود .
از وقتی بابا برگشته بود هر روز غذاهای خوشمزه می پخت 😊
با چه عشقی غذا می پخت.
درد فراقی که آن سالها کشیده بود به علاوه عذابهایی که از بی کسی وتنهایی کشیده بود حسابی عوضش کرده بود.
و قدر بابا رو بیشتر می دونست.
احساس می کردم تازه داره از زندگی لذت می بره .
به کلی تغییر کرده بود.
می گفت و می خندید و با بچه ها بازی می کرد.
چشمهاش برق می زد از شادی😍
البته همه ما با اومدن بابا این حالت رو داشتیم.
کوکها رو یکی یکی به قالی می زدم و غرق در رؤیاهای خودم بودم.
انگار طبع شعر وشاعریم گل کرده بود .
دلم می خواست بلند آواز بخونم .
فریاد بزنم و از ته دل بخندم.
وتنها ذکری که به ذهنم می رسید
شکر خدا بود .
پس فریاد زدم :
_خدایا شکرت 😍
واشک شوق از گوشه ی چشمم چکید.
آن شب بابا بعد از کارِ مزرعه جایی رفته بود و هنوز نیومده بود .
دلم براش بی قراری می کرد.
مامان یه شام خوشمزه درست کرده بود .
درحال آماده کردنِ تدارکات شام بود .
آبجی فاطمه هم کمکش می کرد.دخترها با محمد خونه خودشون بودند.
مثلِ مرغِ سر کنده از اتاق به حیاط از حیاط تا جلوی در می رفتم وبرمی گشتم.
مرتب به ساعت نگاه می کردم .
وای که عقربه های خیال حرکت نداشتند.
نمی دونم آن همه سال دوری رو چطوری تحمل کرده بودم.⁉️
داشتم از دوری بابا رسماً دیوونه می شدم.
وتعجبم از این بود که مامان خیلی با آرامش به کارهاش می رسید.
حتما می دونستکجا رفته.
ولی به من چیزی نمی گفت.
دیگه طاقت نیوردم چادرم رو سر کردم تا برم جلوی در وایسم تا بیاد .
شاید اون جوری دلم کمی آروم می شد.
درنگ نکردم و به طرف در رفتم .
خواستم در رو باز کنم که صدای زنگ در بلند شد.
چه به موقع 😊
حتما باباست .
درو باز کردم وبا لبخند وصدای بلند گفتم :سلام
ولی یه دفعه خشکم زد 😦
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
یگانه معبودا
می رود از سر تمامِ ارزوهایم کنون
می شود قلبم تهی از دردهایم کنون
چون که یادت اید اندر سینه ام
رهسپار می شود غمها از دیده ام
شاد ومسرور وسبکبالم کنون
چون تویی را دارم اندر درون
من به عالم خوش ترینم ای غفور
لحظه ای من را زالطافت مکنم دور
شبتون بهشت
التماس دعا🌸
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚
عاقلترین مردم کسی است که در امور زندگیش بهتر برنامه ریزی کند و در اصلاح آخرتش بیشتر همت نماید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
🎥 تصویری
❇️تلاوت سوره مبارکه شمس توسط استاد عبدالباسط محمد عبدالصّمد
✅مدت زمان : ۳:۲۷
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این را حتما حتما ببینید
التماس دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#اسرار_درون
خودشناسی وخدا شناسی🌹
سلام به خلیفه های خوب خدا🌸
امیدوارم حال دلتون خوبِ خوبِ خوب باشه 😍🌸
💟جلسه قبل در مورد فطرت صحبت می کردیم.
وجود انسان فطرت وذاتی داره که آن ذات و فطرت. خدا را می شناسه.
انسان می تونه با فعال نگه داشتنِ فطرت، حق را از باطل تشخیص بده 👌
🔹کار مربی در اصلاح انسان ها (ذکر وتذکر )
به حقایق است .
تا انسان براساسِ فطرتش به خود بیاد.
وبه خودِ حقیقی اش که از رسیدنِ به ان راضی است برسه ✅
💟نقش اصلی را در پذیرفتنِ ندای فطرت یا پشت کردن به ان . را خودِ فرد به عهده دارد.
به همین دلیل از یک پدر ومادر در شرایط مساوی
دوفرزند به وجود می اید که
یکی کاملا به فطرت خود پشت کرده
ویکی نه .😳
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون