#گندمزار_طلایی
قسمت 184
ملیحه یه نگاه پرسشگرانه کردو
دستش را روی دستهام گذاشت و ادامه داد:
_می دونم برات مهم نیست.
ولی همین جوری می گم.
سحر می گفت:
سپهر ازدواج نکرده .
_چی؟😳
پس اون دختره که باهاش بود.⁉️
_اون موقع باباش یه قول هایی بهش داده بوده .
سپهر هم فقط به خاطر به دست اوردنِ دلِ باباش و رسیدن به ثروت پدریش،
قبول می کنه با اون دختره نامزد بشه.
اونم از فامیلهای زن دوم پدرش بوده و یه خانوادهدثروتمند داشته .
ولی وقتی مامانشون از دنیا میره.
پدرش زیر قولش می زنه . وسپهر هم نامزدیش رو به هم می زنه .
_اِی وای . اینا چقدر زندگیشون پیچیده شده 😔
_آره والله .منم خیلی دلم سوخت.
پدرش خیلی در حقشون نامردی کرده.
حالا هم دوتایی توی یه خونه کوچیک دارند زندگی می کنند.
پدرش هرماه یه مبلغی را به حسابشون می ریزه که حق برداشت ندارند.
و با درامد سپهر زندگی می کنند.
راستی سحر یه چیزِ دیگه هم گفت.
خیلی دلش می خواد بیاد اینجا و تورو دوباره ببینه .
حتی دلش برای ویلاشون هم تنگ شده .
شاید همین روزها بیان.
منم بهش گفتم که چندروزی اینجاهستم.
بیان خونه ی ما .
_ملیحه دلت خوشه ها بیان چه کار ؟😒
درسته که به ملیحه اینو گفتم.
ولی نگرانیم از چیز دیگه ای بود.
می ترسیدم .
با دیدن سپهر دوباره دلم بلرزه و تمام خاطراتم یادم بیاد.
راستش توی اون سالها اصلا نتونسته بودم سپهر رو فراموش کنم.
هر شب موقع خواب یادِ اون خاطرات می افتادم.
خیلی سخت بود . فراموش کردنش.
ولی اگه می اوندن روستا.
اگه دوباره می دیدمش.....
اصلا دلم نمی خواست اون اتفاق بیفته 😔
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلایی
قسمت 185
حرفهای ملیحه حسابی بهمم ریخت😔
نمی دونستم چه بلایی قراره سرم بیاد.
من عشق را با سپهر تجربه کرده بودم.
اولین محبت مردانه را بعد از سالها تنهایی سپهر بهم هدیه داده بود.
روزهای خوبی را کنار سحر وسپهر توی ویلا داشتم.
پای درد دلم نشستند. بهم محبت کردند.
بهم امید دادند.
ولی بعد همه اینها را یکباره ازم گرفتند.
عشقی که توی وجودم شعله ور شده بود.
امیدی که توی قلبم جوونه زده بود.
یه دفعه همه چیز را یک جا ازم گرفتند.
بعد از اون درد داشتم .
رنج داشتم و بی کس شده بودم. که
بابا برگشت .
دلم می خواست بدیهاشون را فراموش کنم.
عشق را فراموش کنم .
دلم می خواست هیچ وقت دیگه به هیچ مردی دل نبندم.
تنها باشم و تنها بمونم .
فقط وفقط بابا تنها مرد زندگیم باشه.
ولی نمی شد فراموش کرد😔
حرفهای ملیحه هم آتش زیر خاکستر رو شعله ور کرد.
حالم دگرگون شد.
کاش ملیحه نیامده بود. کاش این حرفها را نمی گفت.
اِی وای ..
می ترسیدم .
چی قرار بود بشه .😔
مخصوصا توی اون شرایط:
قادر،
بابا،
مریضی عمه،
حالا سپهر😔
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
معبودا
باز شب آمد ومن پر زِ تمنا شده ام
بر وصالت دل و جان بر کف و شیدا شده ام
هرچه دارم همه را بهر شهادت بدهم
تا بدانی که ندارم غم و لیلا شده ام
تا شود مرغِ سحر نغمه زنان می شنود
از دلم این همه آواز که شیدا شده ام
هم نوا با در و دیوار و ملائک به سجود
بر در میکده ات غرقِ تماشا شده ام
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
خانه دلتون گرم
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
سلام.صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام حسین علیه السلام فرمودند:💚
وقتی که برادر دینیات از تو جدا شد، سخنی پشت سر او نگو، مگر این که دوست داری او در پشت سر تو آن را بگوید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
روز_مادر
#پیشاپیش_ولادت_حضرت_مادر_س_مبارک
پیشاپیش روز مادر مبارک باد🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#اطلاعیه
🖊 دوره آموزش داستان نویسی
🔶 به لطف خدا تشکیلات #تنهامسیرآرامش اقدام به برگزاری دوره نویسندگی حرفه ای کرده است
✔️ در این دوره تکنیک های نویسندگی حرفه ای در زمینه #داستان_کوتاه و #رمان و #داستان_کودک توسط استاد برجسته کشوری، خانم "لیلا صادق محمدی" آموزش داده میشه.
🔗 هزینه دوره 14 جلسه ای، 40 هزار تومان هست که جلسه اول برای سطح بندی و رایگان خواهد بود.
✅ در انتهای این دوره ان شالله میتونید خودتون یه نویسنده قوی بشید.
برای ثبت نام کلمه دوره داستان نویسی رو به ای دی زیر ارسال بفرمایید:
@YaMahdi4800
💥🌱🌺🌱💥
آیه 3 : 💠 الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💠
ترجمه: بخشنده و بخشایشگر است.