یاد خدا 75.mp3
9.51M
مجموعه #یاد_خدا ۷۵
#رهبری | #استاد_شجاعی
دسته بندی آدما بر اساس کیفیتِ «ذکر» آنها ‼️
دستهای بهترین ذاکرها هستند!
و دستهای هم بدترینِ این دستهبندی!
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکمو رحمت الله
شبتون بخیر
این روزها حال دلمان خوب نیست😭
هر چند که می دانیم همه این اتفاقها امتحان الهی است
باید صبور باشیم و منتظر وعده حق
که فرموده
و نرید ان نمن علی الذین الستضعفوا فی الارض
و نجعلهم الائمه و نجعلیهم الوارثین
و
ان وعدالله حق
خدایا بر این مصیبت صبر می کنیم😭
انا لله و انا الیه راجعون
راضی هستیم به رضایت
و صبر پیشه می کنیم
و برای
فرج مولایمان دعا می کنیم
که
خوب می دانیم
با فرجش
پیروزی قطعی و حتمی مومنین و مستضعفین رقم خواهد خورد.
پس ما را لایق
انتظارش
و
یاریاش
و
دیدارش گردان
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
قرار بود امشب #عیدی بدیم عید که بدون عیدی نمیشه👏👏 اما عیدی👇👇
عزیزان
ما به وعده خود عمل خواهیم کرد
و
این ثبت نام و وعده را تا پایان هفته تمدید می کنیم🎁👆
و
زندگی با تمام حوادث تلخ و شیرینش ادامه دارد
و
مومنین باید به کار گیری احکام خدا و اصول زندگی دینی
خوب زندگی کنند✅
که موجب رضای خداست👆
#فرشته_کویر
#قسمت_61
وقتی رسیدند هنوز حامد و فریبا نیامده بودند .
_مامان جان قربونتون بشم دیگه انتظار تمام شد.داداش داره برمیگرده.
_چی میگی فرشته؟
و انگار پاهایش قدرت ایستادن نداشت. که کنار دیوار سر خورد و روی زمین نشست.
_فرشته راست میگی؟کِی؟
_مامان جان دیگه گریه برای چی؟
تو رو خدا پاشو بیا روی صندلی
برم برات آبِ قند بیارم .علی جان مراقبِ مامان باش تا بیام.
_چشم خانمی.مادر جون لطفا پاشید. بیایید روی صندلی .
_نمیتونم علی آقا.فقط بگید کِی بچهام رو می بینم؟
_به زودیِ زود .نگران نباشید خبرها موثقه .
_مامان جان، عزیزم بیایید این لیوان شربت را نوش جان کنید .
_ممنونم دخترم.خدایا! شکرت .
من برم نماز شکر بخونم.
آن شب با اینکه همه خوشحال بودند از این خبرِ خوش.
ولی هنوز تا رسیدنِ فرزاد و دیدنش, نگران بودند .
بعد از چند سال دوری و بی خبری حالا باورش سخت بود.یعنی فرزاد سالمه؟
توی این سالها چی کشیده؟
چطور تحمل کرده؟ کاش سالم برگرده.
روزِ موعود رسید .
همهی فامیل و اهلِ محل جمع شده بودند.عطر بویِ آبگوشت از دیگِ بزرگ توی حیاط در فضا پیچیده بود.شیرینی ومیوه.اسفند توی منقل وگوسفندی برای قربانی .
همه و همه منتظر رسیدنِ فرزاد بودند.
و مادر و پدری که روزهای فراق، گرد سپیدی به سرشان پاشیده بود.
لحظه هایی که به کندی میگذشت. بالاخره حامد و فرزاد رسیدند .
و همه خوشحال از دیدنِ این قهرمان و فرزاد فقط و فقط چشمش مادرش را میجست.و با دیدنش هرچه توان داشت جمع کرد و او را در آغوش گرفت.
سالها دوری؛ سالها بی خبری؛ سالها چشم انتظاری؛ سالها بی خوابی و نذر و دعا .
سالها عذاب و شکنجه. و حالا عزیزتر از جانش را در آغوش داشت.
می بوئید و میبوسید و اشک میریخت.
_الهی فدات بشم مادر .چقدر دلم برات تنگ شده.قربونت برم چرا این قدر پیر شدی؟منو ببخش مادر.من باعث شدم پیر بشی .من با نبودنم غصه به دلت کردم.
حلالم کن.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490